سنگم
سنگِ سنگ
بی کم و کاست
و چنان در آغوش فشردهام خود را
که رهايی را
گريزی جز شکافتن نيست
سنگِ سنگ
با اين همه، ای رود سبز تابستانی!
از فرازم بگذر
ساقههای سست آبزی
و خزههای بلند را
بگريزان از من
و درنگ قزل آلا را
بر گردههايم جاودانی کن
بر سنگم زندگی
خيس و سرايان میگذرد
و زندگيم
گوهری است غريب
يکیشده با ذرات جهان
چنانکه يکی شدهام با جهان در او
خشک و خاموشم مپندار
پرآواز و خيس و خاموشم
خاموش نه
مدهوشم
ای رود سبزم
از کنارههايم بگذر
منقار سخت بارانيت را
بر جدارههای جان کيهانيم
پياپی فرود آر
همين فردا خواهی ديد
که خواهم ترکيد
و زيباترين شقايق جهان را
ارزانی چشمانت خواهم کرد