و من این تنهایی را دوست میدارم
میخواهم که خودم باشم
هیچ کس حتی نگاهم نکند
و نپرسد، علی بک خرت به چند؟
چرا که نه خری دارم
و نه سررشتهای از چند و چون.
این سرزمین خوبیهایی دارد
یکی این که
تو خودت هستی
تنها
تنها
تنها.
و من این تنهایی را دوست میدارم
میخواهم که خودم باشم
هیچ کس حتی نگاهم نکند
و نپرسد، علی بک خرت به چند؟
چرا که نه خری دارم
و نه سررشتهای از چند و چون.
این سرزمین خوبیهایی دارد
یکی این که
تو خودت هستی
تنها
تنها
تنها.
دوست دارم زمان روي حضورت بايستد
تا براي آخرين بار هم که شده
عاشقانه عشقم را نگاه کنم
ازخودم
دلت خواهد به چنگت تار باشم
خراب و خوار و بی مقدار باشم
خیالی نیست ای سنگین دل
امادمی در خاطرت بگذار باشم
کاش می فهمیدی
بی تو من تنهایم
من سراپا دردم
من سراپاآهم
کاش می فهمیدی
که دلم در حسرت دیدار دوباره
میماند
تو نباشی دیگر
جز گریه ندارم چاره
از خودم
من از یاد خاطره ها می گریم و او حتی
یادش نمیاید
چند بار به گفتم
دوستت دارم را
آدم ها چقدر فرق دارند
بعضی دلی از شیشه
بعضی از سنگ دارند
از خودم
در فراقت هرگز نخواهم من گريست
گرچه مي دانم جز تو
کسي همدم اين قلب تنهايم نيست
تو کسي هستي که
عشق ورزيدن را
باوفا بودن را
به من آموخته اي
و من اکنون بي هوا مي گويم
دل من با هيچکس
جز تو نازنينم نيست
از خودم
کاش میدانستی
که تمام قلبم مسحور نگاه نافذ چشمانت
کاش میدانستی
دستهایم در تمنا و خواهش دستانت
کاش میدانستی
دل من کویر خشکی ست در آرزوی بارانت
از خودم
جز گریه کسی همدم من نیست
از خودم پرسیدم:دنیا چیست؟
جایی که کسی یار کسی نیست
از منم تنهاتر...از منم پر غم تر
کسی هست اینجا؟
به گمانم
نه
کسی نیست.
از خودم
دیگر به دست های تو هم اعتمادی ندارم
به هیچ کس و هیچ چیز اعتمادی ندارم
آنقدر که فکر می کنم
هر که ایستاده است
لابد پایی برای دویدن ندارد
یا آنکه می دود
پاهایش را
حتما از پای جوخه ی اعدام دزدیده است...
و تو انگار کن
که هرگز نبوده ای
و من هرگز به نبودن تو
بودن را
چنین حقیر نینگاشته ام...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)