برای اینکه صبحمان را
به شب برسانیم
باید انچه را که نه سر دارد
و نه ته توجیه کنیم
و به خود بگوییم که چیستیم
و چرا هستیم
و چرا همه چیز هست
بیژن جلالی
برای اینکه صبحمان را
به شب برسانیم
باید انچه را که نه سر دارد
و نه ته توجیه کنیم
و به خود بگوییم که چیستیم
و چرا هستیم
و چرا همه چیز هست
بیژن جلالی
ما ، آدم هاي متوسطي هستيم ..
قدمان با ميانگين جامعه ، مو نمي زند ؛
و عمرمان سر همان ميانگين
سر مي آيد ..
نه چاقيم نه لاغر ،
نه نابغه ايم ، نه كودن ؛
نه پول دار ، نه فقير ؛
شب ها نه زود مي خوابيم ، نه دير ؛
و صبح ها بيست دقيقه دير به سر كار مي رسيم ،
درست برابر با نرخ متوسط تاخير ..
زمين كه بخوريم ، بلند مي شويم ؛
اما داخل چاه كه بيفتيم ،
غرور متوسطمان چشم به راه طناب مي ماند ..
ما چيز هايي را كه داريم ، از دست نمي دهيم ؛
و بی خیال چیزهایی می شویم که نداریم ..
طرف ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمیکند
کلمات انتظار میکشند
من با تو تنها نیستم
هیچکس با هیچکس تنها نیست
شب از ستاره ها تنها تر است
طرف ما شب نیست چخماخها کنار فتیله بی طاقتند
خشم کوچه در مشت توست
بر لبان تو شعر روشن صیغل میخورد
من تو را دوست میدارم
و شب از ظلمت خود وحشت میکند
آبهای رودخانه عشق او
آرام آرام از دیواره سنگی قلب من گذشت
روزنه ها را باید بست.
سنگها را بیشتر باید کرد
i am not poet
لبت را بر لبم بگذار
که با یک بوسهات
این پازل سرگشته را
تکمیل خواهی کرد.
هی چاقوی کند کهنسال! زیر باران این همه پر
رد گلوی چند پرنده را
پنهان خواهی کرد؟...به آشپزخانه ات برگرد
هنوز چیزهای بسیاری هست
به تساوی تقسیم نکرده اند
ایستگاه آخر است
پیاده شو
می خواهم بزنم کنار بخوابم
همین جا وسط جاده
باقی راه را با دیگر همسفری
از جنس خودت طی کن
بی رویا
من نه نفس دارم برای ادامه
نه بنزین
نه پا
مهدیه لطیفی
Last edited by zooey; 23-06-2009 at 13:59.
باید اعتراف کنم من نیز گاهی به آسمان نگاه کرده ام؛
دزدانه، در چشم ستارگان؛
نه به تمامی شان؛
تنها به آنهایی که شبیه ترند به چشمان تو…
لحظاتی هست
استخوانهای اشیاء میپوسد
و فرسودگی از در و دیوار میبارد
لحظاتی هست
نه آواز گنجشک حمل
نه صدایی صمیمی از آن طرف سیم
و نه نگاه مادر در قاب
قانعت نمیکند
زندگی قانعت نمیکند
و تو به اندکی مرگ احتیاج داری
الیاس علوی
گنجشك ميشوي كه كمي شيطنت كني
آماده اي لباس عروسي تنت كني
امشب تمام گريه غزل هاي كهنه را
بايد فداي لحظه ي گل چيدنت كني
بايد رديف دست كسي را به غير من
امشب وبال قافيه ي گردنت كني
ديگر به چشم خيس تو خوابي نمانده است
اين چشمه واقعي ست سرابي نمانده است
بايد تمام خاطره ها را هدر كني
بايد حدود فاصله را بيشتر كني
من شاخه ميشوم و تو گنجشك قصه ام
وقتش رسيده از دل اين شاخه پر كني
من ميروم لباس عروسي تنت كني
وقتش رسيده پر بزني … شيطنت كني
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)