بر بلندای بامی
ایستاده ام
که آسمان را خراش داده است
هیچ پرنده ای
اینجا نمی نشیند…
بر بلندای بامی
ایستاده ام
که آسمان را خراش داده است
هیچ پرنده ای
اینجا نمی نشیند…
دریاهای بسیاری به سمت ِ تو میریختند
نام تو را تمام رودخانههای جهان بُرده بودند
و نامههای مردان جزیره
دیگر عجیب نبود ...
آبها میدانستند عاشقات شدهایم
حسین نورورزی
قرار نبود عاشقات باشم
من
فقط میهمان یک فنجان قهوه بودم
کمی فرصت از تماشا
و کافه
حجم غمگین دختران پایتخت
قرار نبود شاعر باشم
من
فقط
تماشا میکردم
نمیخواستم آوارهء جهان باشی
و من بهدنبال تو شهرها را بیایم
خیابانها را تمام کنم
همینجوریاست؛
گاهی
قهوهات دیر میشود
و آوارهء جهان میشوی
کاش تماشایات نمیکردم
و قهوهام را میخوردم
نمیدانستم عاشقات خواهم شد
تودرمني
مثل عكس ماه دربركه
درمني و
دور از دسترس من
سهم من ازتو
فقط همين شعر هاي عاشقانه است
وديگرهيچ.
ثروتمندي فقيرم !
مثل بانكداري بي پول
من فقط آينه تو هستم ...
من
موجودی هستم
ماقبل تاریخی
نظیر یکی از ماموتهایی
پشمالو
یا یکی از خزندگان بیتناسب
دوران دوم
ولی امیدوارم که نژاد من
از بین نرود
زیرا تاریخ
همیشه به موجودات ماقبل تاریخ
احتیاج دارد
من امشب؛
به پیکار کلمه آمده ام؛
حسی را می شناسم
که لشکری از واژه ها را حریف است
و بر هر چه نانوشته است مي بارم
تا که دنیا بداند
آبستن چه حجم بزرگی بوده ام
من امشب؛
پر از یاد توام
سکوت ، دسته گلی بود
میان حنجره من
ترانه ساحل
نسیم بوسه ی من بود و پلک باز تو بود
بر آبها پرنده ی باد
.میان لانه ی صدها صدا پریشان بود
بر آب ها
پرنده ، بی طاقت بود
"یدالله رویایی"
یک روز میایی
و در گورستانی دور
در استخوانم می دمی
تا شعر های نا سروده ام را بشنوی
دریایی
آرامی
مثل یک دریای آبی
آرامی
آشفته ام
از زمین رنگارنگ ، خسته ام
بخوان مرا
می خواهم به سوی تو بیایم
سیلاب درونم را در تو گم کنم
می خواهم با تو یکی شوم
یکرنگ شوم
آبی شوم
تنها پری قصه هایت شوم
وقتی می خندی
در اعماق دلت
مروارید به گوشم بیاویزم
وقتی غمگینی
اشک هایت را
با خود به افق های دور ببرم
و به هنگام غروب
خورشید را
در آغوش بگیرم
بخوان مرا
گاهی میان دلتنگی میاندیشم ....
ای کاش این روزها نبودند و
تو کنار بودی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)