سر گشته ام از این همه راهی که ندارم
گاهی که تو را دارم و گاهی که ندارم
من مانده ام و لایق تیغی که نبودم
من مانده ام و فرصت آهی که ندارم
سر گشته ام از این همه راهی که ندارم
گاهی که تو را دارم و گاهی که ندارم
من مانده ام و لایق تیغی که نبودم
من مانده ام و فرصت آهی که ندارم
دلم تنگ است
دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمیدانم
چرا در قلب من پاییز طولانی است...
در پی رفتن ات
بوسه ای به امانت
جا مانده روی پیشانی ام
سالهاست منتظر نشسته ام
شاید بازگردی و بوسه ات را بخواهی
بر نمی گردی؟!
به تسبیح میکشم
لحظه های بودنت را
و نبودنت را.
هر یک که بر انگشتم می لغزد
تو دورتر از من می شوی
و من نزدیکتر به تو.
می بینی
چکه چکه باریدن اشکهایم
چه تماشایی ست!
کسی هست درین شهر
هواخواه نگاهت نشستهاست
نگاهی غریبانه به راهت
مبادا که نیایی...
آرزویم این است
که
در یکی از غروبهای سرد این بهار
در کافهای گرم
مرا مثل چای سر بکشی
و مـن هستم
گرچه با آه
گرچه با بیخوابی
مــن هستم
گرچه با آن دلی که
درون مشتت گذاشتم
در شبی مهتابی
ابرها
معنای دلتنگی آسمانند
و تو
معنای دل تنگم
وقتی نیستی
اتفاقات عجیب کم نمیافتد
تو نرسیده میخواهی بروی
خستگیات را کجا دَر کردی ؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)