من در قفس مي ميرم
حالا
چه در دست هاي تو باشم
يا در دست هاي غير ...
ميميرم ...
من در قفس مي ميرم
حالا
چه در دست هاي تو باشم
يا در دست هاي غير ...
ميميرم ...
ما نه خط هاي موازي بوديم
نه متقاطع
من و تو
فقط دو خط بي ريا بوديم
دو خط کم رنگ
شايد پر رنگ ...
خط هاي تو
هميشه خط هاي بي رنگ مرا
انتظار مي کشيد ...
و خط هاي ناموزون من
هميشه خط هاي عاشقانه تو را
انکار مي کرد !
سال هاست ، هُرم هیچ نگاهی آتشم نمی زند
حتی
نگاهی که رنگی از تو دارد...
می بینی !؟
شاید ، فراموشت کرده ام ؛
شاید !
يك روز باراني
تو از راه پله صاعقه
در گوشه افق
به آسمانها گريختي
حالا هر وقت هوا ابري ميشود
باد مي وزد
باران ميآيد
پشت پنجره ميايستم
تا ببينم اصلا خطوط صاعقه
مثل راهپله به نظر ميرسد
يا من خيالاتي شدهام
شعر همه چيز را از من گرفت.
آدم ها
قطارها
روی ریل حرکت می کنند
عاشق می شوند
فاجعه آغار می شود...
برو!
بانو
بگذار بیدار شوم
باید بروم
خیال تورا به دوش کشیدن
خرج دارد!
قلم مو های نشسته را
این همه نقش بی سر و ته
به نام کانسپچوال آرت را
این همه بوم سفید توی صف را
همه را از لج دلم
که همه را ول کرد و چسبید به تو
می گذارم به حال خودشان !
بی تو دیگر شعر نیز نخواهم گفت
بی تو یعنی بی وزن
بی تو یعنی ناهماهنگ
ببی تو یعنی مرگ
چقدر مهم بودی
با رفتنت
خودم وشعرهایم مردیم
زنده باد دفتر مشق من
که بین این همه کاغذ
فقط برای تو شعر جذب می کند
زنده باد!
از آن چه که رنج می بریم
زندگی نیست
زندگان اند
بر پیشانی خود می نویسیم
هرکس دروغ نمی داند
به انتظار ورود
نماند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)