گیرم که بوسیدی ام
دوست هم داشتی ام
مگر آرزوهای من تمام می شود ؟
شاید به سرم زد
آرزو کنم رهایم کنی !
من دم دمی ام
گیرم که بوسیدی ام
دوست هم داشتی ام
مگر آرزوهای من تمام می شود ؟
شاید به سرم زد
آرزو کنم رهایم کنی !
من دم دمی ام
بیهوده زخم زبان می زنی
دل من نمی شکند
جای دل قبلی ام که از دستت افتاد را
این یکی گرفت
نشکن
اما ارزان تر...
تنهايی
زنی است در انتهای شب
تنهايی
تنديس سرباز گمنام است
در ميدان خالی
تنهايی
صدايی بی صورت است
بر مغناطيس فضا
تنهايی
خاطره ای گمشده
ميان غريبه هاست
تنهايی
قوچ غمگينی است
که از نژادش
شاخ هايی بر ديوار مسافر خانه ها
باقی است...
آقای عکاس باشی
تو
اصلاً حواست نیست
که وقتی اینجایی
من
سراسر لبخندم
در تمام عکس
آدمها برای درد ها ساخته شده اند
آدم ها به درد عادت میکنند
با تو بودن آنقدر ها هم سخت نیست
باید بروم..
من به درد عادت کرده ام..
به بی تو ماندن..
باور کن آن روزها
که زمین را مرکز تمام دنیا میدانستیم
باز هم
خوشبخت نبودیم
روزهاست
از سقف لحظه هایم
یاد تو چکه می کند
.
.
.
اگر باران بند بیاید
از این خانه خواهم رفت ...
تا رنگ چشم هایت را بفهمم
سوخته بودم
و تو
رفته بودی که
بر ساحل دیگری بتابی!
وقتی ناله های خرد شدنت
زیر پای عابران
نوای دل انگیز شد!
چه فرقی می کند
برگ سبز کدام درخت بودی ...
هر شب
خاطراتت را
به مهرباني
به سينه مي فشارم
به مانند مادري
که
کودکش را به آغوش مي کشد ...
هر شب
خاطراتت را
به گرمي
لمس مي کنم
به مانند
اولين برخورد
بين دو عنصر
عاشق و معشوق ...
داغ مي کنم
آتش مي گيريم
پَر سوخته مي شوم
صبحهنگام
دور از جنازه سوخته ام
دو دست مرا ميابند
پُر از خاطرات ...
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)