منو عاشقونه بشناس
منو از دوباره بشناس
منو با دلی كه جز تو
چاره اى نداره بشناس
منو پر كن از بهونه
تازه كن مثل جوونه
رد كن از این همه بن بست
كوچه هاى عاشقونه
![]()
منو عاشقونه بشناس
منو از دوباره بشناس
منو با دلی كه جز تو
چاره اى نداره بشناس
منو پر كن از بهونه
تازه كن مثل جوونه
رد كن از این همه بن بست
كوچه هاى عاشقونه
![]()
من از حقیقت بی پایان ، از تصویری بی نشان ، از عشق یک آهو می ترسم!
من از روزگار سنگدل از بایدها و نبایدها می ترسم،
می ترسم از آغاز هر سرنوشت و از طلوع هر زیبایی ، من از روح
سرگردان زندگی،
از گریزان بودن یاران می ترسم،
از صدای پای رهگذران می ترسم ...
از آنچه هستیم و هست می ترسم ،
از جاده بی انتهایی که عاقبت مرا آواره خود خواهد ساخت می ترسم!
از لحظه ها و ساعتهایی که مرا نیز همانند خودشان بی عاطفه کرد .
می ترسم از خود فراموشی دلهای پاک...
مـی ترسم
ای همنشین، ای همزبان، ای دوست، ای یار
ای همنشین، ای همزبان، ای وصله تن!
ای یادگار روزهای خوب و شیرین
مژگان ما چون برگ كاج زیر باران – از اشکها گوهرفشان است
در پرده پرده چشم ما چون ابر خاموش
اشکی نهان است
ای همزبان، ای وصله تن!
ما آمدیم از دشتها، از آسمانها
بر اوج دریاها پریدیم- تا عاقبت اینجا رسیدیم
با من بمان شاید پس از این، یکدیگر را هرگز ندیدیم
از خود شعری نگفتم
هر چه گفتم دفتر شعر غریبه ها بود
تف به شعر من ...
که در ماتم کده ای دیگر
جولان گاه عاشقی
مثل من خواهد شد !
حالا که پنج روز است رفتهای،
هر چه بخواهم سیگار میکشم، هر جا که بخواهم.
نان سوخاری درست میکنم و
با مربا و گوشت دودی خوک میخورم.
وقت به بیهودهگی میگذرانم.
به خودم میرسم.
اگر حالاش را داشته باشم در ساحل قدم میزنم.
و حالاش را دارم، تنها و
انباشته از یادهای جوانیم.
آدمهایی که بسیار دوستام میداشتند.
و او که بیش از هرکسی دوستاش میداشتم.
یکی پس از دیگری.
با خودم میگویم که درست همان کاری را میکنم
که میخواهم
حالا که رفتهای!
اما یک کار نمیکنم.
در بسترمان بی تو نمیخوابم.
نه. این را بی تو بر خود روا نمیدارم.
میخوابم به هرجای لعنتی که بخواهم-
جایی که بی تو بهتر میخوابم
و نمیتوانم آن گونه که میخواهم در آغوشت کشم.
بر راحتی ِ شکستهی اتاق ِ کارم.
تو باز نيستي و مرگ بر هواپيما
فاصله انداخت بين ما يك دنيا هواپيماعجيب نيست ، نه، چندان عجيب نيست نازنيناگر كه دق كند از اين جدايي هواپيما
چو ماهي از اقيانوس ابرهاي ملول
گذشت با عصبي شعله ور هواپيما
نازنين طلب سر به خاك مي سايماگر نگاه من افتد به هر هواپيما
تو آه مي كشي و روي شيشه مي افتد
شكلي شبيه من بر هواپيما
مدام دور سرم چرخ مي خورند ، ببين
چقدر عطر من پيچيده در هواپيما
مسافران به لب اسم تو را از من مي دزدندمباد كنده شود از كمر هواپيما...
دلربايی که صاعقه وار اينک ردای شعله به تن دارد
فرو نيامده خود پيداست که قصد خرمن من دارد
کيم کيم که نسوزم من تو کيستی که نسوزانی
بهل که تا بشود ای دوست هر آنچه قصد شدن دارد.
عيب "از اينجاست كه من '' آنچه هستم '' را با
'' آنچه بايد باشم '' اشتباه مي كنم ،خيال ميكنم آنچه
بايد باشم هستم،در حاليكه آنچه هستم نبايد باشم
" هر عملي،عكس العملي دارد"
به نيوتن،
به قانونهاي او،مشكوكم
مگر مي شود يقين داشت
زماني كه تلاشهايم
بي پاسخ مي ماند
از دلم تا دل تو فاصله ای نیست، چه خوب
گاه گاهی یاد من میکنی ای دوست ، چه خوب
گرچه بسیار تو از من دوری،
خاطراتت ، عکسهایت ، مانده بر جای ، چه خوب
مال خودم بود
Last edited by rosenegarin13; 03-03-2009 at 19:51. دليل: ابهام
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)