ديروز با يک دسته گل اومده بود به ديدنم
با يک نگاه مهربون
همون نگاهي که سالها ارزو شو داشتم و از من دريغ ميکيرد
گريه کرد و گفت دلش برام تنگ شده
ولي من فقط نگاهش کردم ...
وقتي رفت سنگ قبرم از اشکش خيس شده بود
ديروز با يک دسته گل اومده بود به ديدنم
با يک نگاه مهربون
همون نگاهي که سالها ارزو شو داشتم و از من دريغ ميکيرد
گريه کرد و گفت دلش برام تنگ شده
ولي من فقط نگاهش کردم ...
وقتي رفت سنگ قبرم از اشکش خيس شده بود
نازنینم نمی روم تا بودنم را باور کنی.
می مانم تا بدانی نمی توانی
اینگونه آسان مرا از خود برانی.
می دانم هنوز لحظات بسیاری باید
در کنار تو باشم تا به من عادت کنی.
اینگونه از کنارت نمی روم.
اگر نگاهت را به زیر پايت بیاندازی مرا می بینی.
همیشه همانجایم. به تو نزدیک و به تو دور.
دیگر نکنم ز روی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را
من تنهام....!!
گفتم از زندگی خستم ...گفتی که دل به تو بستم ....
گفتم این حرفا دروغه ... گفتی با تو زنده هستم...
گفتم از عشقت می ترسم.. نا امیدو دل شکستم....
گفتی از دوریت میمیرم....
منه ساده دل در گروتو بستم....
ولی افسوس.......رفتی و وفا نکردی....
گفتم اینا همش یه خوابه یا شاید یه سرابه......
ولی واقعییت داشت.........
تو رفتی و تنهام گذاشتی...هنوزم تنهام......
گوش کن
دل من میداند
که شب از دورترین فاصله ها
تنهایی ماه را میشنود
و تو از نزدیکترین فاصله ها
دورترینی با من......
با همین کفش ها راه افتادم
از خمیدگی پل ها گذشتم
ردم را به پوست ساحل دادم
ایستادم کنار صخره ای
به موج ها نگاه کردم
خودم را دیدم
باد می وزید در من
شن ها تمام پیراهنم را تصرف کرده بودند
دیگر هیچ خاطره ای
صخره ی تازه را نجات نمی داد ...
کوه
کنار رود آرام می گیرد
به همین سادگی که
تو کنار من...
آخرين ستاره هم
بر زمين افتاد
و همه به محبوبشان رسيدند
در آسمان هم
سهمي براي من نبود !
شبی از شبها
بهم گفتی که شب باش
من که شب بودم و
شب هستم و
شب خواهم بود
به امیدی که تو
فانوس شب من باشی ...
زیر رگبار گریه های سرد ،
زیر شلاق لحظه های تلخ،
باز هم ،
ستاره ای برایت خواهم چید و
به نیت هوای شرجی چشمانت ،
آنرا وقف آسمانم خواهم کرد...
امشب ، باز هم از ستاره ها لبریزم!
امشب من ، فقط چند پرنده تا بلوغ آسمان،دیرم!
بگو!
دست هایت را به کدام بی درد کشیده ای ،
سپرده ای؟
بگو !
دردهای ناگفته ات را ،
به کدام لحظه خنجر خورده ای ،
فروخته ای؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)