از ماه
لکهای بر پنجره مانده است
از تمام آبهای جهان
قطرهای بر گونهی تو
و مرزها آنقدر نقاشی خدا را خط خطی کردند
که خونِ خشک شده، دیگر
نام یک رنگ است
از فیلها
گردنبندی بر گردنهایمان
و از نهنگ
شامی مفصل بر میز...
فردا صبح
انسان به کوچه میآید
و درختان از ترس
پشتِ گنجشکها پنهان میشوند