یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
بهجت تبریزی
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
بهجت تبریزی
تو را من چشم در راهم
شباهنگام، كه می گیرند در شاخ تلاجن، سايه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم
شباهنگام، در آن دم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پای سرو كوهی دام
گرم یاد آوری یا نه! من از یادت نمی كاهم؛
تو را من چشم در راهم
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
بهجت تبریزی
من در کنار یأس تنها نشسته ام
من در کنار تو بی تو نشسته ام
من در باورم می شکفد لحظه ای به یاس
ای درد با تو من چه رازها نهفته ام !
تنها و سرگردان رها در باد می رفتم
معصوم و کودک وار در ساز می رقصم
سازی که نغمه اش زوزه سگ هار
ترانه اش ناله گربه ماده همسایه
خواننده اش زنده بگوری در خاک !
سازو ترانه کوک نیستند
دلیل را بایست از گربه نر پرسید
هیچ میدانی چرا ؟
در شبی که سازش کو ک نیست
رقص می کردم با سایه ای افتاده برروی دیوار
سایه ای که از من نیست و هیچ نمی دانم که کیست !
او مرا می بلعید ...
او مرا می نوشید ....
روح مرا می مکید ...
من در کنارش معصومانه ایستاده بودم
شکل اولین روزی که با تو بودم
مثل اولین شبی که هنوز جنینی بودم
سایه نغمه سر داد :
ای مرد ! چقدر بی احساس !
در جوابش گفتم : احساس می خواهی چه کار ؟
گفت : برای عشق بازی با یار !
در تفکرم جاری شد این چیست که امشب مرا بر هم زده است
این فرشته از کجاست ؟
به آهستگی زدم بر سیگار
و از حلقه های دود سیگار طرح سایه بر هوا نقاشی شد
احساسم بر هم ریخت
چهره ام آشفته تر شد !
ناله گربه ماده همسایه تند تر شد !
مرا یاد شبی انداخت که کودک متولد شد !
سایه مرا می رقصاند
او به من می فهماند که نباشم مثل آوار
او به من می فهماند که باشم مثل گل آفتابگردان
من به او گفتم : از گل بیزارم
از بوی خوش گل تعفن دارم
من به او گفتم : من با یاس دلبندم
تو به شهوت پابندی
من به درد پیوندم
تو به عشق می گندی !
من گستاخ تر از همیشه فریاد می زدم
سایه هر جایی تو مرا می فهمی ؟
من به درد می گندم
تو مرا می فهمی ؟
سایه نگاهش بر لبانم دوخته شد
گیج و گم و گبهوت
تنش را از تنم پس می زد
او مرا چک می زد !
یاد اولین تنبیه خشک استاد ادبیات افتادم
به جرم آنکه گفتم از سهراب بیزارم
او مرا چوب می زد !
صدای ناله گربه ماده قطع شده
انگار گربه نرهم ارضا شده
ضربه های سیلی سایه هم قطع شده
شب من رام تر شده
می دانی ! آب دهانم خشک شده
می بینی ! جوهر خودکارم تمام شده
من در کنار یأس تنها نشسته ام
من در کنار تو بی تو نشسته ام
من در باورم می شکفد لحظه ای به یاس
ای درد با تو من چه رازها نهفته ام !
...
میان سنگر دل موج خون بین
نمایی از تصاویر جنون بین
بیا یک لحظه دندان بر جگرنه
درفش انجمن را واژگون بین
نامه ام را پاره کردی جان من لطفی نداشت
خیرخواهت بوده ام، گویی که نه، گوشم مکن
مثل روح سبز شالیزارها خواهم شکفت
با کسی جز خود - نمی خواهم- هم آغوشم مکن
خفته اعجاز بهاران در طنین بوسه ها
مثل برگ کاغذی خط خورده مغشوشم مکن
نیـــم نـانـی گـر خــورد مــرد خــــدا
بـــذل درویشـــان کند نیمـــی دگــر
ملـــک اقلیمی بگیـــرد پـــادشــــاه
همچنـــان در بنـــد اقلیمـــی دگـــر
رفيق راهي و از نيمه راه ميگويي
وداع با من بي تكيه گاه مي گويي
ميان اين همهآدم، ميان اين همه اسم
هميشه نام مرا اشتباه مي گويي
يادم آيد كه به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
به تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از كوي تو هرگز نتوانم نتوانم
شاعر : فريدون مشيري
مرجان لب لعل تو مَر جانِ مرا قوت(ghoot)
ياقوت نهم نام لب لعل تو يا قوت ؟
قـربـان وفـــاتم به وفاتم گـذري كـن
تا بوت مگر بشنوم از رخنه ي تابوت
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)