یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روی كاشی های ايوان دست نور
سايه هامان را شتابان می كشيد
موج رنگين افق پايان نداشت
آسمان از عطر روز آكنده بود
گرد ما گوئی حرير ابرها
پرده ای نيلوفری افكنده بود
در شب اكنون چيزي مي گذرد
ماه سرخ است و مشوش
و بر اين بام كه هر لحظه درو بيم فروريختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظه ي باريدن را گويي منتظرند...
در سلسله ی عشق تو مغموم و صبورم
نازم بکش ای دوست که مظلوم و صبورم
رندان همگی فرصت دیدار تو دارند
غیر از من دل ساده که محروم و صبورم
من.(خط فاصله)تو.....
نه...
شايد علامت تفريق است
بين ما
حالا كه هرچه بيشتر مي رويم
به صفر
نزديك تر مي شويم.
منم اون تقويم پر از زمستون
چله نشين دلي دربو داغون
سال كبيسمو شگون ندارم
از هيچ كسي خاطره اي ندارم
جز يه نفر كه دربو داغونم كرد
بره بودم گرگ بيابونم كرد
دو خط مواري
حتي با فاصله هايي اندك
كه ميانشان باشد
هرگز بهم نمي رستد
من و تو
حكايت همين دو خطيم
دو خط موازي.......
يك جفت جوراب آبي دارم
دريا را دوست دارم
كار نمي كند
سه دقيقه مانده به چهار را
نشان مي دهد
اگر آينه را بشكند
اگر گل نيلوفر دهد
اگر ميوه دهد
اگر حرمت مادرم را
با چادر سياه بداند
اگر شمعداني در آينه
كوچك تر شود
من كوچك مي شدم
ميان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمين تا آسمان است
تو میشی سنگ صبورم، توی غم تو ناامیدی
پاک میشه از دل و جونم، همه نفرت و پلیدی
آخه تو هستی همیشه، مرهم غم ها و دردام
با خیال تو می شینه هر چی عشقه توی چشمام
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)