درد می پیچد در تنم
دنبالش می کنم
می دانم از کجاست
درمان نمی شود
درد می پیچد در تنم
دنبالش می کنم
می دانم از کجاست
درمان نمی شود
این روزها همه آدم ها تهدید می کنند
بهتر که باشند
با زبان اسلحه تفهیم می کنند . . .
روزگار غریبی است!"
خواب آب می بیند دریا!
زير آوار خاطرات
له میشوم
هيچ چيز نمانده از من
جز روح گريان
نشسته در ويرانهها
بيهوده می كوشی
بيش از اين
نمی توانی
نابودم كنی
گفته بودي
بوي مريم براي رؤياهايت رنگ مي آورد
رؤياهاي رنگي ات حالا
كدام پيراهن زنانه را معطر مي كند ؟ ...
هرگز
خوشیهایت را
با کسی که
سختیهایت را
شریک نشد
شریک مشو
هرگز
بیا ، بیا مرا رنگ بزن
بیا مرا سبز کن
پلک ها و دست ها و تمام انگشتانم را رنگ سبز بزن.
می خواهم همرنگ روزهای بی ترسی شوم که منتظر آمدنشان هستم ...
می خواهم رنگ روح باشم ، هنگامی که جان می گیرد .
هنگامی که می داند حالا حالا ها کار دارد و می خواهد بماند و
نفس بکشد .
رویمان را آن طرف می کنیم که اخم این روزها خاکستری مان نکند .
سبزم می کنی ؟
رونيكا جان بيت آخرش را فراموش كرديد
ممنون خانمي اما جناب حافظ شاعر گم نام محسوب نمي شوند هاخرم آن دم که چو حافظ به تولای وزیر
سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم
![]()
کمی بخواب،
کمی قهوه ترک با طعم تلخ!
کمی هم منم با هِجای تو!
چقدر حالا زیاد شدی
با کمی من...!
من زیر نگاهت
شاید یعنی:
کلاهت را به احترام حرف ها بردار
تا کمی هم آیِ بی کلاه....
پس
ملائک از اتومبيل ها پياده شدند
و بوي پيراهني بي جيب
بر سينه ي مناره قد کشيد
اتفاق
توان ايستادن نداشت
که خدا
در دورترين نقطه جهان
پنهان شده بود
Last edited by cityslicker; 12-08-2008 at 09:13.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)