خودت باش
آن خودی که وحشیست
که دلش به حال کسی نمیسوزد
که لذت را
نه جرعهجرعه
که با ولع سر میکشد
نقاب چارهی کار نیست
خودت باش
خودت باش
آن خودی که وحشیست
که دلش به حال کسی نمیسوزد
که لذت را
نه جرعهجرعه
که با ولع سر میکشد
نقاب چارهی کار نیست
خودت باش
باز دیر میآیی
و صبح،
دوباره همهچیز یادم میرود...
باز دیر میآیی
و صبح،
آرزو میکنم دیر نیایی...
باز دیر میآیی
و شب،
گریه ام میگیرد
و آرام سرم را به بالش،میچسبانم؛
میخوابم.
آنسوی پنجره،
چهار فصل میگذرد.
و من پنجره را همیشه بسته نگاه میدارم، تا اینور همیشه زمستان بماند.
زمستانها،
که تقویمهای دوطرف پنجره بر هم منطبق میشود؛
دیگر نه پنجره دلش میگیرد،
نه تو سردت میشود.
داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد
البته
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی
«رستگاری نزدیک
لای گلهای حیاط ...»
همان گلهایی که هر روز صبح که من پا میشوم
- و تو با عجله فرار میکنی -
له میشوند؛
و من تا شب منتظر میمانم تا شاید موقع برگشتن، دوباره از رویشان بگذری
و آندو شوند...
گوشی زنگ می زند
و تو پشت خط
خودکار جوهر تمام می کند
که مرا بالا نیاورد
الو ... ؟ الو ... ؟
قطع و وصل می شود
آه می کشی
آه می کشم
مثل اینکه این جا کورترین نقطه جهان است
انزوای کدام ایمان نشسته ای؟
که سجاده سجاده «خدا»
بین مان فاصله ست
لابه لای قنوت ات به من بگو
سجاده را اگر برچینم
عاشق این مرد کافر
می شوی
به گمانم شعر همین باشد
من برای تو می نویسم
تو برای دیگری...
زندگیام را
گم کردهام
خاطرههایم از این چند ماه را میخواهم
چیز زیادیست؟
دارم خاطرههایم را مرور میکنم
نمیدانم تو در بیشترشان حضور داری
یا من آنهایی را کنکاش میکنم که تو در آنهایی
خیلی هم کمحافظه نیستم
بعضیهایشان را در یاد دارم
ولی با روایتهایی نه چندان واقعی
این چند ماه را
گویی سپردهام به دست باد
اگر دست خودم بود
روایتهایی نهچندان غیرواقعی
از آنچه رخ داد
تصویر میکردم
ولی تو میدانی
اکنون
خیلی
کاری
از دست من
بر
نمیآید
دو بالِ سپید
زیباتر از تمام بال های زمینی
از آنِ من
هدیه ی خدا..
احساس می کنم
در آسمان ها
در دور دست ها
همانجایی که
فرشتگان
احساس شعف می کنند
من هم حضور دارم.
لالا-لالا
دلِ بی تابم
آرام،
آرام،
پرواز سهم توست
همان گونه که
زمین خوردن
شکستن
و از پا در آمدن.
نشستن کافی است.
باید رفت..
رفت..
تا بی نهایتِ دنیا
تا بی نهایتِ پرواز..
لالا-لالا..
دلِ بی تابم
آرام،
آرام..
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)