خیلی جالب بود mer30
قابلی نداشت....
خواستگاری خر خیلی باحال بود
دستت درست
سلام
vahidhg
دوست عزیز اگه لطف کنی کتاب رو آپلود کنی و لینکش رو بذاری ممنون می شم.( البته اگه تو کامپیوترت هست.)
ز دست دیده و دل هر ســــه فریاد! ببخشین...سومی را بردم از یاد
بسازم خنجـــــــری نیشش ز فولاد ببرّم سومی را ، گــــــــــردم آزاد
با احترام به سهراب سپهري
كفش هايم كو؟
چه كسي بود صدا زد: يابو!
آشنا بود انگار
چه صداي خوفي!
مثل يك عربده بود
مثل كابوس طلبكار
و صاحبخانه
من به اندازه يك برج، دلم مي گيرد
وقتي مي بينم
كه سيامك- پسر همسايه-
پرشيا مي راند
با وجود اينكه
ماست را مي ماند!
و هم اينك جيبم
كه به اندازه ليوان سياست خالي ست
خنده اش مي گيرد
مي شكوفد درزش!
و بياريم سمسار
ببرد اين همه مبل
ببرد اين همه فرش
---
خانه را بايد شست
جور ديگر بايد زيست
خانه بايد خود باد
خانه بايد خود باران باشد!
آن زمان است كه تو مي بيني
ماه مي آيد پايين
مي رسد دست به سقف ملكوت!
ملك الموت كجاست؟
كفش هايم كو؟
چه كسي بود صدا زد: يابو!
اینم یکی دیگه:
کفش هایم کو؟!
دم در چیزی نیست
لنگه کفش من اینجاها بود!
زیر اندیشه این جا کفشی!
مادرم شاید این جا دیشب
کفش خندان مرا، برده باشد به اتاق
که کسی پا نتپاند در آن.
هیچ جا اثر از کفشم نیست
نازنین کفش مرا درک کنید
کفش من کفشی بود
کفشستان!
و به اندازه انگشتانم معنی داشت...
پای غمگین من احساس عجیبی دارد
شست پای من از این غصه ورم خواهد کرد
شست پایم به شکاف سر کفش، عادت داشت...!
نبض جیبم امروز
تندتر می زند از قلب خروسی که در اندوه غروب
کوپن مرغش باطل بشود...
جیب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق
که پی کفش به کفاش محل خواهد داد
"خواب در چشم ترش می شکند"
کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود
"یاد باد آن که نهانش نظری با ما بود"
دوستان! کفش پریشان مرا کشف کنید!
کفش من می فهمید که کجا باید رفت،
که کجا باید خندید
کفش من له می شد گاهی
زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی
توی صف های دراز
من در این کله صبح، پی کفشم هستم
تا کنم پای در آن
و به جایی بروم
که به آن "نانوایی" می گویند!
شاید آن جا بتوان، نان صبحانه فرزندان را
توی صف پیدا کرد
باید الان بروم....اما نه!
کفشهایم نیست! کفشهایم کو؟!
بني آدم اعـضـــاي يكديگــرند"
كه برخي از آنها به باقي سرند!
كمي از پزشكان از آن دستهاند
كه به كسب قدرت كمر بستهاند
"چو عضوي به درد آورد روزگار"
در آرنــــد از روزگـــارش دمـــــار!
پس از حال و احوال با دردمند
رقم هاي بالا طلب مي كنند!
مريضي اگر سرفه بنمود سخت
به تجويز ايشان ضروريست تخت-
- بخوابد شبي توي دارالشفا
دو ميليون بسُلفد بـــراي دوا !
به سركيسه كردن شدند اوستاد
بدا! آنكه كارش به ايشان فـتاد
اگر مشكلي بود، حل ميكنند
به هر نحو باشد، عمل ميكنند
و گر مشكلي حل شود با دوا
"عمل" ميكنندش در آن راستا!
به قدري بيايد به اعضا فشار
" كه عضو دگـــر را نماند قرار" !
شود مستمند او به انواع وام
به پايان رسيد اين سخن، والسلام!
...
لــذا ، اي مدير عامل بانكِ ما!
سر كيسهي وام را شُل نما!
اگر شل نكردي سرش را كمي
"نشايد كه نامت نهند آدمي"!
زمستان... !
هوا سرد است!
به روي بينيم از سقف منزل ميچكد باران؛
زمين يخ، دست يخ، پا يخ، كمر يخ، سينه يخ، دل يخ
غلط كردم، اگر هنگام گرما اوخ و واخ كردم؛
خدايا!
پاك ، يخ كردم!
چراغي دارم، اي ياران؛
كه هر سالي در اين ايام باراني،
زمن چيزي عجايبناك و هشت الهفت ميخواهد!
چراغم نفت ميخواهد!
چراغي مانده از اجداد من، باقي؛
الايا ايهاالساقي.
دمش سرد است و آهش گرم؛
اما حيف، خاموش است!
الا اي مرد نفتي، مرد روغنمال چركين جامه، در بگشا؛
منم، من، مرد سرما خوردهي بيحال
نباشد بشكهات خالي، زبانم لال!
هوا سرد است و جانسوز است،
يكي ميگفت:
روز اولسر هر سال نوروز است و گرما ميرسد از راه؛
صد و سي روز و اندي مانده تا نوروز،
صد و سي روز طاقتسوز به فكر نفت بايد بود، از امروز!
علي از من كتاب و كيف ميخواهد؛
حسن كفش و ثريا دامن و مهري جهاز و اصغري قاقا!
زنم از من لباس پشمي و زربفت ميخواهد
در اين احوال وانفسا، چراغم نفت ميخواهد
ستايش باد خياطان ايران را؛
كه ارزاني به ما بيچارگان كردند،
تنبان را!
مربا، لولهي قوري ، صنوبر، طبل توخالي
الك، دفتر، سماور، اشك؛
يعني كشك!
خداوندا!
دلم، غمگين و لرزان است و پردرد است
وزير نفت و بنزينا!
هوا سرد است!
با عرض معذرت از رهی معیری
امید مهدی نژاد
13 آبان 1386 ساعت 14:39
نداند رسم یاری بیوفا یاری که من دارم
به آزار دلم کوشد دل آزاری که من دارم
رهی معیری
تعجب می کند یارم ز رفتاری که من دارم
تصور می کند دیوانه ام یاری که من دارم
نه او، هر کس دگر باشد تعجب می کند طبعاً
ز رفتار عجیب و نابهنجاری که من دارم
همه گویند رفتارم عجیب و نابهنجار است
و گاهی مایه شرم است اطواری که من دارم
خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم
ولی دیدم که معقول است رفتاری که من دارم
و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی:
خودت -یارا!- مرض داری و پنداری که من دارم
همیشه فکر می کردی که من از خویش شک دارم
کنون دیدی بی علت نیست اصراری که من دارم؟
چه خواهی گفت اگر روزی درآری سر ز افکارم؟
که رفتارم شده مشتق ز افکاری که من دارم
کسی دیگر مرا کی می تواند کنترل کردن؟
نباشد دست کس -غیر تو- افساری که من دارم
برایم آبرو نگذاشتی، بی آبرو! شرمی
کنون نقل محافلهاست آماری که من دارم
نه پولم می دهد، نه احترامم پاس می دارد
طلبکار است خود گویی بدهکاری که من دارم
تمام سالمندان از پرستار جوان گویند
ولی صد سال سن دارد پرستاری که من دارم
با عرض معذرت از محبوبه ابراهیمی
امید مهدی نژاد
12 تیر 1386 ساعت 15:44
نوشتم عشق برایم نشانه بفرستد
پیام های محبت به خانه بفرستد
محبوبه ابراهیمی
نوشتم عشق برایم قباله بفرستد
قباله گر که ندارد، حواله بفرستد
حواله را ندهد دست هر کس و ناکس
حواله را بدهد دست ژاله بفرستد
که عشق چک بکشد، ضامنم شود در بانک
سه چار میلیون وام جعاله بفرستد
برای رفع و رجوع کثیف کاری هام
عنایتی بکند، باز ماله بفرستد
برای آنکه نیفتم به چاه خودخواهی
نوشتم عشق سر راه چاله بفرستد
برای امنیتم یک محافظ گنده
برای دور سرم نیز هاله بفرستد
اگرچه امر مهم پاستوریزه بودنش است
پگاه نفرستد، دوغ کاله بفرستد
نوشتم عمه کتک می زند، جنون دارد
بجای عمه مرا نزد خاله بفرستد
دو ماه بعد فراخوان کنگره ست، لذا
نوشتم عشق برایم مقاله بفرستد.
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)