وقـت سحر است خیز ای مایـه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها کـه بجـایند نــپایند کسی
و آن ها که شدند کس نمیآيد باز
به به محمد عزیز
کجایی مرد حسابی؟
وقـت سحر است خیز ای مایـه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها کـه بجـایند نــپایند کسی
و آن ها که شدند کس نمیآيد باز
به به محمد عزیز
کجایی مرد حسابی؟
اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد، می خواهم بگویم : سلام!
...........................................
زندگی راننده ای است که بر جاده ی دقت بسرعت پیش میرود
زندگی ترانه ایست که شنزار کبوتر در خلوت خویش می خواند
زندگی در آغوش باد سوزان زمستانی می درخشد
شاید دو بچه ی واکسی در جلو دانشگاه تهران
یا کامیو نها و انتهای در راه
زندگی غربت آسمان در چشمان پرنده است
...
Last edited by saye; 11-06-2008 at 14:55.
تا زهره و مه در آسمان گـشت پدید
بـهتر ز می ناب کـسی هـیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کایشان
زين به که فروشند چه خواهند خرید
و اگه به من هم اجازه بدن
علیک سلام
دشمن وقتی برایم اسم ناگوار می تراشد
دوستان چرا باور می کنند ؟
تا من بخوانم
در جاده جنگلی باران
امیدی برای رهائی وجود داشت
می درخشم
مانند باران ستارگان
تو دوست من باش در اقا لیم ظاهر و با طن
چون هوائی که تنفس می کنیم
دشمن وقتی برایم اسم ناگوار می تراشد
دو ستان چرا باور می کنند ؟
همه ی کوهستان را در آغوش می گیرم
و تمام خیابان را زیر و رو می کنم
اما برای نگاه زیبای تو نگاه مستمر می روید
در یا را زیر پا می نهم
و شعله های سرکش امواج را به شهادت می گیرم
تا تو با منی
ترسی غریب درقلبم نطفه نمی بندد
من ترا دوست دارم
چون گذرگاه باد در عبور از زمستان عاشق
چون رویش گندم از دل دانه ی گندم
چون استقلال سنگ در کناره های رودخانه
تو دوستم باش
به حرف و سخن دیگران گوش مکن
پاهای من برای قلب تو در خیابان صیقل می خورند
در اداره زندگی هم تو تنها با منی
که زندگی با من است
که نقش چشمان آسمان با من است
که گوهر بی فریب نگاه تو با من است
دشمن وقتی برایم اسم ناگوار می گذارد
دو ستان چرا باور می کنند ؟
...
در دایـره ســپـهر نــاپیدا غــور
می نوش به خوشدلی که دوراست بجور
نوبت چـــو بدور تو رسد آه مکن
جامی است که جمله را چشانند به دور
ای عشق کذایی ! آه ای خار ره عرفان
ای آمده از شهوت ، ای اهرمن انسان
ای درد همه چشمان ای آمده از غفلت
ای ساحره جانها ، ای قاصدک طوفان
قصدت ستم و غارت زین سینه انسانها
باشی توشه قلب هر آدم بی ایمان
هستی دگر یاران با دیو دو چشمت رفت
بر ما نشدی غالب ای همنفس دیوان!
نشااط سرو وشور یاسمن شو
سرود نرگس و یاس و سمن شو
دمی از درۀ دی سر بر آور
صدای سبز احساس وطن شو
وقتی که ماه
از پشت ابرهای سپید
مهتاب را
به مهمانی فرشته های زمین می خواند
تو آن طرف تر
سرد و بی روح
دایره سفید سرنوشت را
نظاره می کنی
و برای آنکه سوالهای بی جواب را
دریابی
گونه های خیست را
بر پهنای خاک باغچه می نهی
و
این گونه
بی خبر ازآنسوی دیوارهای باغ خدا
به باغبان گلایه می کنی
که چرا
داغ ننگ طاغی را
بر تن زخمی تو نهاد
و تو
باز درنمی یابی
باغبان از سرعشق
طرح سیب را
بر درخت ممنوعه
نقش زد
در آرزوي ديدنت اي نور ديده ام
شب تا پگاه گوشه ي خلوت گزيده ام
شايد ببينمت وبه اميد ديدنت
بحر ستاره هاي فلك را شمرده ام
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)