تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 109 از 638 اولاول ... 95999105106107108109110111112113119159209609 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,081 به 1,090 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #1081
    آخر فروم باز obituary's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,199

    پيش فرض

    ياد سهراب بخير
    که اگر بود صدا سر ميداد:
    چه کسی بود صدا زد سهراب
    و من آهسته به او ميگفتم:
    هيچکس بود صدا زد سهراب

    با تو هستم سهراب !
    حرفهای تو همه مثل يک تکه چمن روشن بود
    ياد داری به ما ميگفتی : آب را گل نکنيم ؟
    آب را فهميدند مردم اين سر رود
    و چه کردند به آب مردم آن سر رود
    آب را خون کردند
    چه به کارون کردند

    نخلها پوسيدند
    سرو ها خشکيدند
    در گلستانه نه بوی علفی می‌آمد
    و نه کس اندر آن آبادی در پی نوری و لبخندی بود

    اهل آبادی‌ها
    سر رسيدند انبوه
    و ز هر رهگذری پرسيدند : خانه دوست کجاست ؟
    و چنان تند و شتابان رفتند به در خانه دوست
    که ترک خورد همه چينی تنهاييشان

    با تو هستم سهراب !
    چه حکايت کنم از گونه‌هايی که تو در خواب و همه تر ميشد ؟
    چه حکايت کنم از بمب‌هايی که تو در خواب و همه فرو افتادند ؟
    و هواپيمايی که از آن اوج هزاران پايی
    بمب ميريخت به خاک
    و نمی‌انديشيد
    که به قانون زمين بر بخورد

    جنگ خونينی بود
    نه چنان جنگ خونين انار و دندان
    نه چنان حمله کاشی مسجد به سجود
    قتل بود از پی قتل
    نه چنان قتل مهتاب به فرمان نئون

    و تو که ميگفتی : من نميخندم اگر بادکنک ميترکد
    خوب شد رفتی و چشم تو نديد
    خانه‌ها ميترکيد

    و من از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت کردم
    حرفی از جنس زمان نشنيدم
    هيچ چشمی عاشقانه به زمين خيره نبود
    با همه مردم شهر زير باران رفتم
    چشم‌ها را شستم
    جور ديگر نتوانستم ديد

    من به آن دانستم
    کار ما نيست شناسايی راز گل سرخ
    کار ما شايد اين باشد که در اندوه گل سرخ شناور باشيم

    خوش بحالت سهراب
    اهل کاشان بودی
    اهل کاشان ماندی
    اهل کاشان مردی

  2. #1082
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    هنوز در شگفتم

    دستی بر پیشانی ام می کشم ...

    اینجا دلم تنگ
    آنجا دلم بی قرار

    حالا دیگر
    نه اینجا٬ نه آنجا
    سوسوی چراغی نیست...

    و در میان این همه برج و بارو
    در همهمه ی این همه نقاب
    بدنبال مهر عبور خویش می گردم!

    و خیره در بهت آئینه
    به داغ مهری که بر پیشانی ام خورده است
    به سقوط ام درعمیق ترین خطوط پیشانی ام!

    و چروک های زیر چشمان ام
    که هر روز بیشتر از دیروز
    بر چهره ام چوب خط می کشند
    می نگرم

    و به نهال لرزانی که در دست هایم
    برای سایه سار فردا کاشته ام!

    و قدم هایی که هیچ نقشی و ردی
    بر سنگفرش این خیابان ها نمی نگارد
    تا کسی نشانی ام را بجوید

    و به سالن انتظاری که
    جز هیچکس
    هیچ نیست!

    و باز یادم می آید که
    چقدر دل تنگم

  3. #1083
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    داد ی سر و پاشكسته در بی دادم

    این ها همه هیچ

    ای خدای شبِ عشق

    نام ِ شبِ عشق را كِه بُرد از یادم؟

    آمد، به طعنه كرد سلامی

    گفت: مُرد

    گفتم: كه؟

    گفت: آن كه دلت را به من سپُرد

    و انگه گُشود سینه و دیدم

    كه اشك عجز ِ تابوتِ عشق ِ من

    به كفِ نور سپُرد....

    تا روح بشر به چنگ زَر زندانی ست

    شاگردیِ مرگ، پیشه ای انسانی است

    جان از ته دل طالب مرگ است!

    اما درهیچ كجا ‌برای مردن جا نیست؟

  4. #1084
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    زندگی چیست ؟ کجاست؟
    زندگی لحظه تولد یک پروانه است
    که از دل پیله ابریشم خاک
    می شکفد در میان خطرات
    زندگی وزیدن نسیم دلدادگی است
    که هر از گاهی می آید
    از سمت وجود
    زندگی شر شر احساس دانایی است
    که می چکد از دل شبنم علم
    بر نهاد بشری
    زندگی سبزی رویای حضور است
    در ترنم ترانه همخواهی
    که می تپد در دل عشق
    زندگی کرمی است که می خزد در تن یک سیب سفید
    می رود تا ته آن حجم نجیب
    زندگی شاید طلوع یک فواره است
    که از قلب آبی دریای امید
    می رود تا ته یک خواب عجیب
    زندگی تولد یک رویاست
    که به امید تحقق
    به زمین آمده است
    زندگی شاید وزوز یک مگس است
    که در ظهر دل تابستان
    لالایی خواب من و توست
    زندگی جاری جریان سیاست بازی است
    که گویا هرگز
    امیدی به توقف این قطار خالی نیست
    زندگی یک دو سه گل زیباییست
    که در نگاه من وتو
    می نشاند معنی
    زندگی بچه لاک پشتی است
    که تازه سر از خاک بدر آورده
    و بی مهابا می دود تا دریا
    زندگی تایر ماشین همسایه است
    که همیشه می گذارد آنرا
    بر در خانه یکرنگی ما
    زندگی حرکت شوق است
    به سوی قله خاطره ها
    تا زداید از سر آن قله ، برف فاصله ها
    زندگی وحشت خواب است به چشم حشره
    مبادا که در آن هنگامه
    فرود آید به سرش ، مشت عدم
    زندگی شکوفه گیلاس است
    که در بهار رویا
    می روید به سر ساقه یکرنگ صفا
    زندگی وسعت یک شهر بزرگ است
    که در آن خبری از دل نیست
    شاید مرده باشد در شتاب سرعت
    زندگی رد شدن از پل غروب است به آرامی
    و خوابیدن در بغل آرامش
    به امید رستن نور امید از فردا
    زندگی خیس شدن است در بارش اشک
    که می چکد از هم آغوشی دو ابر تنها
    در دل آبی دریای سماء
    زندگی چیدن نارنج است از درخت آرزوهای بزرگ
    که قد کشیده تا سقف بهار
    و سایه افکنده بر فکر امید
    زندگی تپش قلب من توست به شوق میهن
    که می رود تا ته دریای وجود
    زندگی معطلی ته صف نانواییست
    زندگی شعله آبی بخاریست در اوج سرما
    زندگی غلت زدن در چمن خوشبختی است
    زندگی شوق پریدن است در دل یک جوجه
    زندگی پر زدن ذهن است در آسمان دانش
    زندگی سر زدن عقل است به باغچه عشق و وفا
    زندگی بوئیدن غنچه عطرآگین نماز است به شوق دیدار
    و گرفتن وضو در حوضچه عقلانیت
    زندگی شاید تپش باد صباست در قلب سحر
    زندگی زنگ کلاس است در صبحگاه یک مدرسه
    زندگی تابلو توقف ممنوع است
    در کنار خیابان غفلت
    و زندگی شاید . . .
    زندگی لحظه ایست که دیگر اکنون نیست
    قدر این لحظه بدانیم وگرنه شاید
    اندکی بعد بیاید لحظه ای
    که جای من و تو در آن میانه خالیست

  5. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است

    a@s

  6. #1085
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    خانه ام یک رویاست
    رویایی دلنشین
    می آید از فراسوی زمان
    خانه ام سرسبز است
    به بلندای زمان ، بزرگ و بی مانند است
    پنجره ای دارد به وسعت هزاره ها
    باز می شود به روی پروانه ها
    پروانه ای که همچون مجنون
    گرد لیلای وجود شمع جان می بازد
    خانه ام یک ببر است
    که کنون ساکن و آرام نشسته است بر لب شرق بزرگ
    خانه ام یک قله است
    که از فراز آن مرز نجابت را
    تا فراسوی وجود ، نشانه کردند چه خوب
    خانه ام را بر لب دریای یکرنگی من ساخته ام
    دریایی که خلیج می نامندش
    خلیجی که خلیج پارسیان بوده و هست
    همچون یک حوض برای برای خانه بزرگ من
    خواهد بود
    خانه ام وسعت بی حد کرانه های دلدادگی است
    علم را من در ستاره ثریا می یابم
    خانه ام ایران است
    سرزمین یک دنیا تاریخ
    من زاده به خانه ای شده ام
    که در آن مهمان حبیب خداست
    خانه ام باغ بهاری است
    که مرزدارانش لاله های سرو قامتند
    خانه ام یک رویاست
    رویایی دلنشین
    از ژرفای وجود دوست دارم من این رویا را

  7. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است

    a@s

  8. #1086
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    وقتی تو بودی
    ســــكـوت آنــچنان زيبـــا بــود،
    كه مي شد خــوشه هاي محبت را
    از خيال نام تو چيـد!

    وقتي تــــو بــــودي،
    بــاور بــا تـــو بودن،
    تنها به خوابي مي ماند
    كه با نسيم صبحگاهي
    از آسمان خيالم
    به فراموشي سپرده مي شد!

    ولي وقتي بــروي!

    شايد باور بــي تـــو بودن،
    نگاه سرد مرا به مهرباني يك دوســت
    بيشتر آشـــنا كــند

  9. #1087
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    سراسیمه می دوید باد بازیگوش
    لحظه ای آرام نداشت
    سر به هر سو می راند ، رو به هر سو می کرد
    و درختان مغرور، سینه سپر می کردند
    باد بازیگوش تنه ای زد به تن پنجره یکرنگی
    پنجره گفت به باد
    این همه شادی و جنبش زچه روست؟
    باد تنه ای زد به تنش
    و به آرامی گفت
    جنبشم از سبکی و شادی ام از پاکی است
    زچه رو شاد نباشم که چنین آزادم
    از قیودات رها گشته ام و بی پروا
    سر به آسمان می سایم
    پنجره عبطه ای خورد به باد، و غمی در دل
    که چرا زآهن و چوب است ولی
    غافل از اینکه دل او
    هر سحرگاه به مهمانی نور خوش است
    پنجره معبر صبح است چه بی آلایش
    پنجره دلخوشی شمعدانی هاست
    سراسیمه می دوید باد بازیگوش
    سرکی هم به دل باغ کشید
    باغ سرسبز چه رنگارنگ است
    گوشه ای غنچه یاس سپید
    آن طرف سرو بلند
    و چکاوک بر سر شاخه سبز
    می نوازد نغمه نغز بهار
    پیچک آن سو به سرش سودا داشت
    تکیه بر کاه گل و چشم طلب
    سوی آن بالا داشت
    کم کمک دست خودش را به لب دیوار رساند
    چه صفایی دارد
    دیدن باغ از آن بالاها
    باد باید می رفت
    چه که هر آمدنی، روز رفتن دارد
    باد در گوش فضا نرم بگفت
    هستم اگر می روم، گر نروم نیستم
    و چه خوش آن رفتن که
    سبک و شاد همچو بادی بازیگوش
    سوی بالا باشد

  10. #1088
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    سر و سودای رهیدن زقفس
    سینه و تنگی مجرای نفس

    دل و شیدایی بی انتها
    کشتی و بیداری یک ناخدا

    پله پله رفتن از روی چمن
    تا رهیدن از خیال خویشتن

  11. #1089
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    می نویسم: " عشق"


    می خوانم: "درد "


    ـ مثل برگی که در آغوش باران امروزعصر ،
    (دوباره) تــــــر شد از تنهایی ـ

  12. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است

    a@s

  13. #1090
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    کسی بر من روحی دمید ، کسی مرا رها کرد ...
    و من به خویشتن ِ خویش آمدم .
    " به هیئتی دیگرگونه با تو یکی شدم...
    ممنونم که مرا به خودم آوردی .
    شاید:
    ـ هرگز ندانی(و اینجا نخوانی) که با تو بودم ـ
    ـ آری تو که بر من روح دمیدی ـ
    (اندیشه بودن در هیاهوی گم لحظه هارا
    ـ تو ـ به من آموختی. . . ) "
    ـ سپاس ـ (به همین سادگی )

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •