تنها به یک نگاه ، آری به یک نگاه
آماج شوق و شور ، اینگونه آشکار
در جان و در دلم فواره میزند
تنها به یک نگاه ، آری به یک نگاه
آماج شوق و شور ، اینگونه آشکار
در جان و در دلم فواره میزند
دور از خروشِ خیابان
در خانه سکوتیست امروز،
به گوشِ آفتابنِشین
گوئی سکوتِ روستا،
میانِ دشت
وقتی به کارِ ساقه و داس
همهمه میشود.
طلسمی شکسته است انگار؛
هزار بهانه، هزار پندار
آرامآرام واهمه میشود
يك چشمه در حوالي اين خاك تشنه نيست
جاريست اين حقيقت تلخ و زلال نيست
آدم دچار غفلت مطلق گراييست
يعني هواي آينه در اعتدال نيست
داني كه چيست دولت ديدار يار ديدن
در كوي او گدائي بر خسروي گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
از دوستان جاني مشكل توان بريدن
نَه آسمان گریست،
نَه باد مرثیهای خواند.
بیصداتر از سنگ که به قعرِ دریا،
فرزندِ آدم به تاریکی رفت
و زمین
ذرّهذرّه
زیرِ بارِ کالبدش خُرد میشود.
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودا زده را کار بساز
گفتا که لبم بگیرو زلفم بگذار
در عیش خوش آویز-نه-در عمر دراز
ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی
هزار نکته در اين کار هست تا دانی
بجز شکردهنی مايههاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم سليمانی
هزار سلطنت دلبری بدان نرسد
که در دلی به هنر خويش را بگنجانی
چه گردها که برانگيختی ز هستی من
مباد خسته سمندت که تيز میرانی
به همنشينی رندان سری فرود آور
که گنجهاست در اين بیسری و سامانی
بيار باده رنگين که يک حکايت راست
بگويم و نکنم رخنه در مسلمانی
به خاک پای صبوحیکنان که تا من مست
ستاده بر در ميخانهام به دربانی
به هيچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم
که زير خرقه نه زنار داشت پنهانی
به نام طره دلبند خويش خيری کن
که تا خداش نگه دارد از پريشانی
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحر گاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
تمام آبخزر تلخ
تمام روح جهان آه
تمام ابرها اشك
و پشت زمین
پر از بوتههای جوجه تیغی خودرو
سرودها همه سمی
ترانهها همه تاریك
و چشمها همه گرگ
چشمهها لجن و خشك
چه روزگار سیاهی
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفر کرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت...
Last edited by seied-taher; 23-05-2008 at 18:00.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)