تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 105 از 638 اولاول ... 55595101102103104105106107108109115155205605 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,041 به 1,050 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #1041
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    تمام شد

    همه نامهربانی ها تمام شد

    سایه اندوهگین غم
    از خانه ام رخت بست و رفت

    اکنون تو آمده ای،
    با قامتی شکسته

    و من کوچه را
    به یمن حضورت آب و جارو کرده ام

    چشمانم پر است از حدیث پرواز

    تو ، صاعقه وار
    بر نشانه های بی نشان نشستی

    و بیرق عشق را بر بام دلم به اهتزاز در آوردی

    آری ، تو آمدی،
    اما نه با پای خویش

    بلکه بر دوش فرشتگان

    که جملگی ترانه مهر می خواندند

    تو شگفتی از من
    که بی هیچ بهانه برای ماندن، ماندم

    و من در عجبم از بازگشت تو

    که آخرین سرود ایثار را
    در گوشم زمزمه کردی

    تو هستی و انبوهی از نامه هایی که
    هیچگاه به دستت نرسیدند

    من هستم و کالبدی سرد
    که عبور خون در رگ هایش افسانه شده

    وقتی گذشته ام را
    از کلام واژه ها شنیدی

    اشک مجالی نداد
    تا از روایت تصویر بگویم:

    هر روز پشت پنجره،
    روبه جاده ای که تو را برنگرداند

    « دو رکعت نیاز » می گذارم

    و در قنوتش
    تمام دردواره هایم را
    به گریه می ایستم

    پس خوب فهمیدی
    حال که بازگشته ای

    چرا دیگر نمی گریم

    فهمیدی چرا کلمات
    نمی توانند یاریم کنند

    ناگزیر به تو چشم می دوزم

    بلکه روحم تا رودخانه ای
    از تبار شقایق کوچ کند

    فهمیدی چطور
    در بهار بر بلندای شعر دیدمت

    که قلم بر دوش
    به یاری پروانه ها می رفتی

    و در پاییز آوای روشنت را
    در جزیره ای دوردست شنیدم

    که شبی سرد
    از طلیعه دلنواز صبح شادمان بودی

    اگر این لحظه ها همه خواب است

    اگر آمدنت رویا است

    می خواهم از دیباچه تا پایان را بدوم

    و مرگ را در آغوش بفشارم

    ولی هرگز باز نگردم

  2. #1042
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    خواب دیدم بالاتر از رازقی
    در صف تشنه ها ایستاده ام

    وسعت مقیاس تخیلم
    به پهنای روشنایی خورشید بود

    از آنجا گورم را
    با چشم خودم دیدم

    خنکای نفس های نیلوفری مرداب
    از جای جایش می تراوید

    ستاره قطبی هنوز داغدار پاییز بود

    شهیدان صنوبر را بگو

    در سنگر سایه ها

    سرشار از جشن واژه ها

    با سلاخی گلایه ها

    به جنگ زادروز زوال عاشقی می رفتند

    طلایه داران، همه یک نفس
    تراژدی هزار بار مردن سر داده بودند

    در انقباض قفس ، ناگاه پیکانی رها شد

    قلب غم را شکست

    بی هیچ ریا سکان دار کشتی عشق شد

    اهورا به یاری سماجت نور

    جلوه های ترنم سایه روشن باران را پدیدار ساخت

    نمی دانم چرا بیکرانگی سحابی قاتل،
    رویای شیرینم را چشم زد

    سقوط کردم . . .

    صدای زمین خوردنم آسمان هفتم را از جا کند

    سیاه قلم شب،
    بر روح کاغذی غروب خطی کشید

    و با این تکلم پیوند خورد:

    « زشتی فردا برازنده رسوایی دیروز »

    مخاطب من بودم نه ضمیرم !

    اکنون از نخستین خواب زیبایم پریده ام

    برای صیانت از یک شروع تازه
    به پنجره فولاد حسرت ها دخیل بسته ام

    نامش را "رستاخیز ناقوس ها " گذاشته ام

  3. #1043
    آخر فروم باز omid.k's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    Basin city
    پست ها
    2,500

    پيش فرض

    آخرین آغاز (نهران.... اردیبهشت 1387)

    .............

    امشب صدای زشتی وجودم را در بر گرفته است
    امشب منی دیگر نخواهد زیست
    امشب آخرین بیت آخرین شعرم در مردابی خواهد سوخت

    هستند کسانی که بگریند ؟

    امشب برای ماندنم دیر است
    برای رفتنم دیرتر
    چقدر انتظار رفتن را وا دادم
    چقدر در بودنم سراسیمه ماسیدم

    شروعی اگر باشد پایان هرچه زودتر سزاوارتر
    و پایان من تبرک آغار نیستی خواهد شد در باتلاق فراموشی ها

    اگر بخت بفشارد دستم را

  4. این کاربر از omid.k بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #1044
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    جنون دهات غريبي ست در حوالي عشق
    منم دهاتي مجنون ‏تو از اهالي عشق

    و از جنوب ده ما به شهرتان راهي ست
    كشيده تا دم دروازه شمالي عشق

    به بيت بيت غزل مي شود قدم زد و رفت
    از آبشار جنون تا سر زلالي عشق

    و با دو بوسه سفر كرد تا طراوت ده
    در اوج قحطي باران و خشكسالي عشق

    جنون جهان شگفتي ست ؛ عين شهر شما
    فقط به رنگ شقايق ،‏ نه رنگ شالي عشق

    كمي حرارت بالاتر آفتابي سرخ
    به جاي گرمي خورشيد پرتقالي عشق

    و مي شود كه در اين ده فقط به يك كلمه
    جواب داد به صد جمله سوالي عشق

    اگر چه هر شب اين ده هزار شب شده و
    شبيه ليلهء قدر است در ليالي عشق-

    - اگر كه عشق نباشد جنون هم اينگونه است:
    دهي خرابه كه نزديك شهر خالي عشق-

    - به خواب رفته و ماهي در آن نمي تابد
    نه ماه بدر جنون و نه آن هلالي عشق

    پس اينكه ‏، روز و شب ما دعا به جان شماست
    دعاي حضرت باران و بي زوالي عشق


    منم كه پاي پياده به شهر آمده ام
    كه بوسه اي بزنم بر شكسته بالي عشق

    قسم به آب كه نگذارم از هجوم عطش
    شكسته تر بشود كوزه سفالي عشق؛

    كه از گليم خودم پا درازتر نكنم…
    بگستران تن خود را به روي قالي عشق!

    اگر چه خم شده ام زير بار بوسه تو
    بخند تا دو برابر شود چگالي عشق

    كه تا دوباره پلي از جنون خود بزنم
    بر آب هاي تغزل، به درك عالي عشق

  6. #1045
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    شب هنگام،
    در کوچه رویاها،
    ترانه بادهای مهاجر را،
    زمزمه می كردم.
    و به آینده در غبار مانده،
    فکر می كردم.
    ناگهان،
    چه زود دیر شد.
    شاه پرکها از نردبان ماه،
    بالا می رفتند.
    و من غرق دریای اضطراب،
    خاکستر رویاها را،
    که در دستمال سفیدم،
    بسته بودم،
    به دست باد می سپردم.
    تراژدی شب رو به پایان بود.


    ومن،
    به آن سوی آُسمان در پرواز

  7. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است

    a@s

  8. #1046
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    بیا،
    بیا.
    بیا تا ابر چشمم،
    در حسرت دیدنت،
    خون نبارد.

    بیا،
    بیا تا نخل امید قلبم،
    بر دشت بایر آرزو بی بر نماند.

    بیا،
    ای تعبیر شیرین رویای تنهائیم.

    بیا،
    ای تک سوار عرصه اندیشه ام.

    هرچند که چشمان زائرم،
    به زیارت ضریح رویت،
    نیامده اند.


    هرچند که دستان ملتمسم،
    بر آستان پاهایت،
    سر نسائیده اند.

    ببین که چگونه،
    در هوای خواستنت،
    بال و پر می زنم.

    ببین که چگونه،
    در گرداب دیدارت،
    غوطه می زنم.

    بیا،
    بیا تا حدیث وصل ما،
    بر زرین صفحه کتاب خاطره،
    جاودانه بماند.

  9. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است

    a@s

  10. #1047
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    کاش میشد تا کنی باور مرا
    اشک چشم و آه سوزان مرا
    کاش میشد در زمان بی کسی
    حس کنی سردی دستان مرا
    گفتمت عشقم به تو از جان فزون است
    گفتمت سوز دلم از جان برون است
    در جوابم :
    خنده ایی آلوده و آتش میان دوده
    و درد دلم افزوده و...
    اکنون میان حادثه یا خاطره
    زهری بدل خاری به پای من،
    چنین بیهوده بی حاصل
    نگاهم همچنان مانده به ساحل ...

  11. #1048
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    به تقاص چه گناهي بايد اينجوري بسوزم
    واسه ي يه اشتباهي چه اومد به حال و روزم

    مگه من چه كرده بودم كه چنين شكسته قلبم
    اه از اين خيال چشمات كه منو گرفته از من

    رسم اين دوره زمونه شده عاشق كشي اما
    بيچاره عاشق خسته كه شده تارك دنيا

    حالا باز حرفاي مردم ميشينه توي خيالم
    كي ميشه دل بسوزوني تو براي حال زارم

    هميشه تو رو تو خوابها توي رويا ها مي بينم
    براي يه لحظه ي ناب تو ي آغوشت مي شينم

    ولي اين فقط يه خوابه منم و يه دل خسته
    به خدا كه چشم به راهتم پشت اين دراي بسته

  12. #1049
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    در خلـوت شـبانه مستانه شدم

    ز یاد یارمُ باز سویـش روانه شدم

    در خیالـم او را کنـارم دیـدم

    در خواب با او باز هم خانه شدم

    در خـوابـم او را در نگاهـم دیـدم

    بـهر دیـدارش بـاز دیـوانه شدم

    مستانه در گردش و هم رقص با او

    مست ز اینکه با او هم پیمانه شدم

    در چـرخـش کـلامم او را خـوانـدم

    بـهر نام و یادش باز بی بهانه شدم

    در گـلسـتان وجودم گـل را یافـتم

    بهر روی و بویش وارد می خانه شدم

    صدایش بهردرمان دل ویران آمد دریادم

    بهر صدایش باز با صدایم بیگانه شدم

    در مـحـراب دلم بی خـواب شــدم

    دگر نبود در خیالم من دیوانه شدم

  13. #1050
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    می توان رفت
    در آن ستاره های چشم او
    می توان نیست شد و هیچ ندید،
    به جز دو نقطۀ سیاه
    می توان خود را دید،

    لحظه ای غربت خود را حس کرد
    و در آن مرز غریبانه

    چه شیرین جان داد
    از غم عشق چه می باید کرد،

    من نمی دانم هیچ
    تو بگو، تشنه ام،

    تشنه ترین تشنه ها
    از عطشی می سوزم،

    تو بگو! من نمی دانم هیچ!
    از غم عشق چه می باید کرد؟

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •