چه شب هایی
چه شب هایی
می توانست لالایی هرشبم باشد....
چه سود !
زود
به نقطه
پایان رسید....
چه شب هایی
چه شب هایی
می توانست لالایی هرشبم باشد....
چه سود !
زود
به نقطه
پایان رسید....
... لبخندتمن چگونه گویم : شاعرم
به اتشم می کشد
قاه قاهت
به مرگ...
هیچ شعری نمانده
وقتی نمی توانم از (( تو ))٫
از تو که بر دلم جا مانده ای ....
سخن بگویم.
Last edited by دل تنگم; 16-05-2008 at 01:57.
گفتم: ازمن دور نشو!
بگذار در هوایی زندگی کنم
که بوی بهشت می دهد ...
اما دیرگاهی ست
حرفی نیست
میان من وتو
و فاصله لبخند می زند !!
دیرگاهیست
در تمام روزهای مرده
جای پای تو نقش بسته است
روزهای مرده....
مثل امروز ...
دیروز ...
و گمانم ... فردا .
هر چه نگاه مي كنم
تو را در ايينه اي مي بينم
كه زنگار ساليان
بر من هوار كرده است
من از تمام تیر چراغ برقهای شهر ....
من از تمام شبهای بارانی ...
و از تمام ((توی)) ناتمام خود...
کمی کینه دارم....
ولی تو خوب می دانی، کینه ام عاشقانه است!!!
تمام من٬ تمام ذرات من.....
تو نمی شود......
کجا گم کرده ام تو را؟!
نمی دانم....
زندگی من تازه شروع شده.......
می خوام برای همیشه ........
برای همیشه که نه!!!.........
وای خدا چقدر سخته...........
می خوام برم......
یک اتفاقهای عجیب .......یه معجزهای نورانی
یه نگاه های مهربون به زندگیم شده.......
اینجا امانت بمونه پیش شما...
وای خدا ....کمکم کن...
تا یه اتفاق های زیباتر ....تا رسیدن به جایی که عشق واقعی رو پیدا کنم
تا رسیدن به تمام کلمات.......
تا شروعت می کنم
تمامم می کنی...
خوش داشتم کسی مرا نشناسد،
در تنهاییم، تنهای تنها باشم؛
در غربتم، غریب غریب
و در سکوتم تمام دنیا در سکون باشد!
دوست داشتم
کسی از دردهایم،
غم هایم،
دل تنگی هایم،
و از عشقم با خبر نبود؛
و کس از رازها واشک هایم
چیزی نمی دانست،
نمی خواستم کسی به من محبتی کند
و نمی خواستم کس برایم غمی بخورد
و منتی گذارد!
دوست داشتم،
فریاد برارم
که بگذارید تنهای تنها،
و غریب غریب بمانم.
اما چه کنم...گریه هایم..
در دل این شب های بی در و پیکر
و گودی زیر چشمانم...
همه گویاست
که چقدر بی تو مرا زندگی دشوار است
برای تو
فرقی نمیکند
با من
شمالی بخندی یا جنوبی !
ولی من دوست دارم
برای چشمهای شمالی ات
بندری (جنوبی ) برقصم !!!
شکستن شیشه اش را
نمی دانم کار چه کسی بود
اما
بوی قلبت
تا اینجاها هم
آمده است ...
چه احمقانه خیره ام به دیوار روبرو
مگر نه اینکه قرارست
"تو"
از لبخند اولین پنجرهء باز
طلوع کنی
نه!
دوست داشتن
برتر از عشق نيست!
به پستي عشق است
دوست داشتن
به خاك افتادن نيست
خود را فنا كردن نيست
غرق خواستن
غرق رسيدن شدن نيست
دوست داشتن
از پشت نگاه عاقلانه اش
شكوه بي نقص بودن را
به لجن مي كشد!
مي خندد به حيرت شگفت بودن
مسخره ات مي كند!
عشق
با همه پستي اش
پشت تو مي ايستد
كور است
و تا بينا نشده است
تو هرچه كه باشي
هرچه كه بكني
با آغوش باز
پذيراي توست
دوست داشتن برتر از عشق نيست
اين تويي
اين منم
و تمام دنياي ساخته به قدرت تفكرمان
كه هرگز
هرگز
و هرگز
لايق عاشق شدن نيست!
شايد فريادهاي بي پاسخ ِ ساقه ي خشكيده چشمانم
براي تو از ساده ترين حرف ها هم ساده تر است
كه بي بهانه،
نگاه خيس پنجره را
به مهماني گل هايم دعوت مي كني.
من با خيال باراني ام
زير واژه هاي اسمت رسوب كرده ام.
كاش مي دانستم
تو در بُعد كدام اقاقي ابي رنگ مانده اي
كه ثانيه ها براي سادگي نگاه تو،
با مرگ قرار ملاقات مي گذارند.
زود باش.
اگر دير كني،
شايد ديگر صبح كسي
براي دل من گريه نكند
و چشم شفق سرخ نشود.
اگر تو از منطق زنبق هايي كه روي باغچه ات طرح زده ام
صداي آفتاب را نشنوي،
شايد ديگر شعرهايم بدرقه دستانت نشوند.
كمي بهانه را به سپيدي كاغذ سنجاق مي كنم،
شايد روي تبسم آسمان
به اندازه همه ي ستاره ها كمي ياس
مهمان ابرا كني
هنوز در روشنايي مهتاب
خنده اي را روي لالايي شبنم ها مي پاشي
و من كوتاه تر از باور هاي تو،
ميان روياهايم سوخته ام.
بگذار لحظه هاي نوشته ام در انتها،
متن هاي خوبي براي تو باشد.
مگر مرز تلافي نگاهمان
نجابت ياسي رنگ چشم هايمان نيست
و انديشه هايي كه
حتي از آسمان هم منطقي ترند؟
انگار تو هنوز پروانه ها را با سادگي نگاه مي كني
كه نمي داني من نگاهت را پر از پروانه كرده ام.
اي كاش مي دانستي
براي من اهورايي ترين ستاره اي.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)