تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
ماهان سرور
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 37 از 61 اولاول ... 2733343536373839404147 ... آخرآخر
نمايش نتايج 361 به 370 از 606

نام تاپيک: هر کی میخواد یک رمان باحال بخونه بیاد تو!

  1. #361
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    در دست اکثر دخترا ن میزبان چند شاخه گل وحشی که از جای جای جزیره چیده بودند به چشم می خوردو حتی بتسی برای پیدا کردن گلهای بهتر مجبور شده بود داخل دره عمیقی که بچه ها اسمش را دره مرگ گذاشته بودند،برود.دوستش آلیس فولی با وراجی همیشگی اش دوشادوش او ایستاده ،حسادتش را مدام اعتراف می کرد:(تو که تا اونجا رفته بودی چند شاخه هم واسه من می چیدی!)
    بتسی برای بار چهارم دسته ای از گلهای خوشرنگش را جدا کرد:(باور کن همین ها بودند...خوب بگیر دیگه!)
    آلیس با لذت از دست انداختن او غرید:(نه منکه منتظر کسی نیستم....!)
    بتسی وحشت کرد:(منم کسی رو نمی شناسم فقط...)
    آلیس چشم بر کشتی که داشت لنگر می انداخت زمزمه کرد:(آره جونت...منو احمق فرض کردی؟هیچ فکر نمی کردم اینقدر کم بهم اعتماد داشته باشی من هرچی بوده بهت گفتم اونوقت تو...)
    بتسی بیشتر وحشت کرد:(به خدا چیزی وجود نداره اگه رازی داشتم اول به تو می گفتم قسم می خورم...)
    آلیس متوجه آمدن هم اتاقی اش،کترین شد و به سویش راه افتاد:(خوب پس چرا حالا چیزی نمی گی؟اون گلها رو حتماً واسه یکی چیدی که به من نمی دی!!!!!!)
    بتسی نگران از رنجاندن او ،دنبالش راه افتاد:(نه به خدا محض خوش آمد گویی جمع کردم... منکه
    می دم...بگیر اصلاً همه اش مال تو!)
    و پیش کترین و ناتالی رسیدند.ناتالی فقط آخرین کلمه بتسی را شنید اما با همان یک کلمه ماجرا دستگیرش شد و با خشم رو به آلیس کرد:(بازم دخترک بیچاره رو سر کار گذاشتی؟)
    بتسی با امیدواری به آلیس نگاه کرد.چهره ی شرور آلیس به خنده وا شد:(خوشم میاد آخه...دخترک ساده)
    ونیشگانی از گونه ی بتسی گرفت!بتسی نفس راحتی کشید.ناتالی به منظور انتقام گیری رو به آلیس کرد:(ظاهراً ایندفعه ماهی های خوشگلی به تور افتاده!)
    آلیس با شهوتی که به اندازه ی پر حرفی اش بی پایان بود نالید:(جون من؟تو از کجا می دونی؟)
    ناتالی گفت:(آقای لیمپل پرونده هاشونو داده بود به کامپیوتر وارد کنم عکسهاشو دیدم!)
    کترین با تعجب پرسید:(تو؟تو یا من؟)
    ناتالی چشم غره ای به او رفت:(البته که تو هم کمکم کردی!حالا چه زود بهت بر می خوره؟)
    کترین قصد او را فهمید ولب بست.آلیس دیوانه شد:(خدا لعنتت کنه ناتالی خوب منم صدا می کردی کمک!اوه حیف..حیف...)
    کترین مثل همیشه بی حوصله به شوخی،دور شد:(لنگر رو انداختند می رم عکس بگیرم)
    همه به سوی ساحل راه افتادند.بتسی هم با شوق دنبال کترین راهی شد تاگلها را قبل از پژمرده شدن بین جوانان مهمان تقسیم کند.آلیس دست دور بازوی ناتالی انداخت:(بده دوربینتو منم عکس بیندازم؟!)
    ناتالی او را هل داد و راه افتاد:(نمی شه!تو فقط از پسرها وفقط از خوشگل هاش عکس می اندازی!)
    آلیس خندان در پی او راه افتاد:(تو بده قول می دم ایندفعه هم از دخترها هم از پسرهای زشت عکس بیندازم)
    ناتالی در حالی که دوربین را تنظیم می کرد،می رفت:(تو که اینقدر مشتاقی چرا به کار روزنامه نگاری نمیایی؟)
    آلیس سر پیش برد و از عقب در گوشش گفت:(آخه توی قسمت اورژانس شانس لمس کردنشون رو هم دارم)
    ***
    باز هم همه در عرشه بودند. ایندفعه بجای پیژامه،شنلهای بلند و کلاهدار که مسئولین برای حفاظتشان از
    باران به آنها داده بودند،بتن داشتند.ساشا در گوشه ای با چمدانش ایستاده بود و مثل بقیه منتظر باز شدن پله ها بود.با وجود اینکه لیست را پاک کرده بود تمام چهره ها ونامها را بیاد داشت ومی توانست همه را در عرشه ببیند.همه غیر از تری و ریمی ولش!دیگر کاری نمی شد کرد.زمان تمام شده بود!فقط از غیبت مرموز آندو نگران شده بود.نگاهش بی اختیار در جستجو بود که رافائل مک نامارا را دید.او یکی از افراد داخل لیست بود و تنها کسی بود که تری را می شناخت.ساشا به سختی از میان جمعیت گذشت و خود را روبروی او رساند:(سلام شما باید آقای مک نامارا باشید درسته؟)
    رافائل که بسیار زیباتر از عکسش بود،لبخند متینی به لب آورد و با صدای نرمی پرسید:(بله؟فرمایشی داشتید؟)
    ساشا لب نگشوده هیاهویی در عرشه افتاد و جمعیت به حرکت درآمد.پله های کشتی را انداخته بودند و همه برای خروج عجله می کردند.ساشا به سختی خود را جلوی رافائل نگه داشت و گفت:(شما تری ویلسون رو ندیدید؟)
    رافائل هم در حالی که با هر تنه ی سخت جوانان به سوی ساشا هل داده می شد گفت:(متاسفم...فکر نکنم بشناسمش!)
    (به من گفت وقت سوار شدن کمکش کردید)
    (من اسماشونو نمی دونم...شاید اگر بتونید ظاهرش رو توصیف کنید...)
    ساشا گیج شد.پس رافائل به خیلی ها کمک کرده!لحظه ای که معطل کرد چهره ی تری را بیاد بیاورد در موج جمعیت به حرکت در آمد.رافائل هنوز چشم در او داشت .ساشا که انتظار او را دید صدایش را بلند کرد:(چشم آبی و...موهاش قهوه ای و صاف...چتری روی پیشونی می ریزه...قدش...)
    ویک لحظه متو جه شد رافائل را گم کرده.

  2. #362
    داره خودمونی میشه pegah_f's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    34

    1

    این قسمتش هم قشنگ بود...!منتظر بقیه ی قسمت هاش هستییییییییییییییییم

  3. #363
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    خیلی خیلی معذرت می خوام که دیر می کنم راستش این روزها خیلی سرم شلوغه کمی خلوت شه تند تند تایپ
    می کنم در حقیقت من این کار رو به عشق شما کردم که بخونید تشویقی به منم بشه زود زود کتابم رو بنویسم اما
    می بینم که دیر می کنم خیلی ناراحت می شم سعی می کنم هر چی زودتر بقیه شو تایپ کنم بذارم شرمنده خلاصه..

  4. #364
    پروفشنال Like Honey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    604

    پيش فرض

    وسترن جان کف کردیم بذار دیگه

  5. #365
    داره خودمونی میشه هبوط's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2006
    پست ها
    156

    پيش فرض

    به به بالاخره پاي دخترا هم اومد وسط داريم به جاهاي خوبش ميرسيم

  6. #366
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    در ساحل هیاهوی پر شوری افتاده بود جوانان میزبان برای کمک به حمل چمدانها و خوش آمد گویی و آشنایی هجوم می بردند و جوانان مهمان برای فرار از باران و مستقر شدن هرچه سریعتر در اتاقهایشان.با آنکه گلهای بتسی کم بود به هر کس که از روبرویش رد می شد می داد و بقیه با دیدن برخورد عادلانه او به باقی مانده ها بدون تبعیض زیبایی یا جنسیت گل می دادند.کترین از هر صحنه عکس می گرفت تا بهترینش را در تیتر بزرگ آنروز بیدازد و زیرش بنویسد(در ورود هنرجویان امسال
    چه ها شد؟) اما ناتالی سعی می کردصحنه شکار کند اگر شخصی حرکتی عجیب و یا ظاهری غریب داشت عکس می گرفت.برای مثال از دختری که پنج چمدان بزرگ با خود آورده بود و اجازه نمی دادکسی در حملشان کمک کند ویا پسری که از دست دختران گلها را می قاپید به هوا پرتاب می کرد و همه را می خنداند.اما باز بیشترین عکس را مثل دفعه قبل از بتسی گرفت.بتسی در هر رودر رویی کاری می کرد که ناتالی احساساتی و شیفته می شد شوق او برای کمک و شاد کردن انسانها نظیر نداشت.چیزی فرشته خود در رفتارش بود که او را اصیل و محبوب تمام اهل جزیره حتی دختران حسود کرده بود.شوق غیر طبیعی او از دیدن مهمانان بر مهمانان هم تاثیر گذاشته بود بطوری که برای گرفتن گل از او صف می بستند و بتسی انگار که در عالم نبود لبخند بر لب بدون وقفه شاخه ای از دسته گلش که رفته رفته کوچک تر می شد جدا می کردو جلویش می گرفت تا هر کس رد می شود بتوان به راحتی بگیرد کم کم باران شدت گرفت و جوانان به شتاب عجیبی افتادند بطوری که هر کس قدم بر جزیره می گذاشت چمدان بدست شروع به دویدن می کرد جالب اینکه کسانی که به پیشواز آمده بودند قبل از آنها فرار می کردند تا جایی که چند دقیقه دیگر کسی از میزبانان غیر از ناتالی و بتسی نماند بتسی سر سختانه ایستاده بود وقصد نداشت مهمانان را تنها بگذارد نه لااقل تا وقتی که گلهایش تمام نشده بود. ناتالی با دیدن استقامت او قوت قلب گرفته مانده بود تا بعد از خروج آخرین مهمان از کشتی خالی عکس بگیرد و تیتری را که سه روز بود در ذهنش بود زیرش بزند(باز هم مروارید دریا تنها ماند)اما بتسی کم کم نا امید می شد چون گلهایش بخاطر ضربات قطرات تند و محکم باران با وجود سپر کردن خود پر پر و خیس شده بودند و زیبایی چندانی نداشتند که لایق مهمانان باشد از طرفی دیگر کسی به وجود او محل نمی گذاشت اما از طرفی هم دلش نمی آمد آخرین مهمانان رادر ورودشان تنها بگذارد پس دسته گلش را پایین آورد تا لااقل با لبخندش پذیرای مهمانان باشد که ناگهان یکی از شاگردان که غیر از فک و لبهایش چیز دیگری از زیر کلاه و شنل معلوم نبودجدا شده از صف دوندگان به سویش آمد و دستش را از زیر شنل به سوبی او دراز کرد و گفت:(به من گل می دی؟)
    بتسی هیجانزده از صدای شهوت انگیز پسرک دسته گلش را بالا آورد:(اما اینها خراب شدند)
    پسرک زمزمه کرد:(بنظرم اینطوری قشنگ ترند)
    بتسی شوکه ونا مطمئن به دسته گل نگاه کرد تا لااقل شاخه گل سالمتری پیدا کند که پسرک با عجله گفت:(اگه نمی خواهی همه شو به من بده)
    بتسی با تعجب دستش را پیش کشید:(البته)
    و پسرک دسته گل را گرفت. بتسی بی اختیار نگاهش به تنها قسمتی از صورت جوان که قابل دیدن بود چرخید و متوجه لبخند کمرنگ اما تیز بر لبهای پر رنگ و خوش فورم پسرک شد.ناتالی به موقع توانست قبل از آنکه پسرک دسته گل را زیر شنلش فرو کند و دوان دوان دور شود از صحنه عکس بگیرد.او می دانست کشتی خالی تا مدتی آنجا در ساحل خواهد ماند لااقل با این هوای وحشتناک محال بود راهی دریا شود و از طرفی منبع سوژه به جلوی خوابگاه تغییر یافته بود و مطمئن بود کترین بخاطر باران جایی پناه گرفته و بی خیال مسئولیت کاری اش شده پس به سوی بتسی رفت:(بیا بریم)
    بتسی کاملاً خیس شده بود اما باز سر تکان داد:(تو برو من می خوام تا اومدن آخرین شاگردبمودنم)
    ناتالی به پله های کشتی نگاه کرد.چند نفر بخاطر داشتن بار زیاد به سختی می آمدندگفت:(فکر نکنم کس زیادی مونده باشه تو هم که دیگه گل نداری پس چرا می ایستی ؟)

    بتسی از لای موهای سیاهش که خیس بر چشمان و گونه هایش افتاده بود به او نگاه کرد:(اما دیگه کسی برای خوش آمد گویی نمونده دلم نمی خواد وقتی وارد جزیره می شند تنها بمونند)
    ناتالی برای اولین بار سرش داد کشید:(اما اینطوری مریض می شی)
    بتسی سر تکان داد(مهم نیست فوقش یک سرماخوردگی کوچولو)
    رعد وحشتناکی کوبیدو هر دو ترسیدند.ناتالی دستش را بر سرش گرفت و غرید:(تو یه احمقی)
    و به سوی خوابگاه شروع به دویدن کرد.بتسی به پله های کشتی نگاه کرد دو نفر دوشادوش هم سلانه سلانه بی اعتنا به باران می آمدند.بتسی باخود زمزمه کرد:(حتماً عاشقند)
    صدایی جوابش را داد:(هیچوقت زود قضاوت نکن)
    بتسی با وحشت سر بر گرداند تا بداند چه کسی حرف او را شنیده که سایه ای بر سرش افتاد و جلوی فرود باران بر سر و صورت وتنش متوقف شد.وقتی سر بلند کرد پسری قد بلند با چتری در دست در یک قدمی اش دید و از شدت هیجان ناگهانی قدمی عقب گذاشت.جوان شنل بتن نداشت اما یونیفورم جزیره راپوشیده بود .موهای سیاه و صاف اش را عقب زده بود و عینکی باریک بر چشمان جذاب اما ساکتش زده بود.بتسی با عجله تعظیم کوچکی کرد:(من...من منظوری نداشتم معذرت می خوام)
    پسرک به آندو جوان نگاه می کرد:(اون دو تا خواهر و برادرند)
    اما بتسی دیگر نگاه نکرد سر خم کرده منتظر رفتن پسرک بود اما پسرک پیش آمد و چتر را دوباره بالای سر او گرفت:(چهار نفر موندند)
    بتسی با تعجب و احتیاط سر بلند کرد پسرک به اندازه تن صدایش جدی بود.بتسی سر بر گرداند.دونفر دیگر جدا از هم دوان دوان می آمدند بتسی باعجله دست تکان داد و آندو در جواب لبخند زدند.پسرک پرسید:(اسمت چیه؟)
    بتسی می دید که مجبور است به صورت جوان نگاه کنداما هنوز بخاطر قضاوت نادرستش از او شرم می کرد پس سر به زیر انداخت:(بتسی مارلون)
    (تو هم می خواهی بری خوابگاه؟)
    بتسی هنوز هم زمین را نگاه می کرد:(نه من باید برم آشپزخونه)
    (پس بیا تا اونجا همراهی کنم)
    بتسی سر بر گرداندفقط یک نفر از پله ها پایین می آمد.پسرک انگار که ذهنش را خوانده باشد گفت:(اون آخرین نفره می تونی بهش دست تکون بدی و بریم)
    بتسی با تعجب سر بلند کرد:(مگه نگفتید چهار نفر موندند؟)
    پسرک لبخند آرامی به لب آورد:(چهارمی منم)
    بتسی از لبخند متین جوان هل کرد و سر خم کرد:(خوش اومدی)
    پسرک چرخی زد و دوباره دوشا دوش او قرار گرفت(متشکرم...حالا بریم)

  7. #367
    داره خودمونی میشه هبوط's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2006
    پست ها
    156

    پيش فرض

    آخ جون اين دفعه اول شدم
    منتظره ادامش هستم
    خواهر همينا رو مينويسيد جوونا رو هوايي ميكنيد ديگه
    البته از ما كه ديگه گذشت بريم استقبال بايد بريم بدرقه

  8. #368
    داره خودمونی میشه pegah_f's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    34

    پيش فرض

    داره جذاب تر میشه....لطفآخیلیییییییییییی زود قسمت بعدی رو بذار...منتظریم.

  9. #369
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    چشم سعی می کنم برسونم البته اینو در نظر بگیرید که رمان هنوز نوشته نشده...فعلاً پنجاه شصت صفحه رو نوشتم
    خدا کمکم کنه

  10. #370
    داره خودمونی میشه هبوط's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2006
    پست ها
    156

    پيش فرض

    چشم سعی می کنم برسونم البته اینو در نظر بگیرید که رمان هنوز نوشته نشده...فعلاً پنجاه شصت صفحه رو نوشتم
    خدا کمکم کنه
    هنوز خدا كمكت نكرده؟
    منتظريم

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •