باز هم تنها شدم!
تنهاتر از ديروز
و بي فرداتر از فردا
فردايي که نزديک من است
و دور از تو
باز هم تنها شدم
باز هم رفتي و من ماندم
و خاطره ی بودن تو
و تو رفتي براي يک شروع،
يک آغاز
و من ماندم تا برگشتن تو را
با اشک التماس کنم
از تو همراهي خواستم که بماني
و تا من بمانم
بداني که هستم
بدانم که هستي
در غم ها
دلتنگي ها
در سکو ت
در غوغا
تو هستي، من هستم، ما هستيم
و اگر ما هستيم
غم و تنهايي و سکوت نيست
ولي تو باور نکردي
فراموشم کردي
چه آسان و چه بي صدا و چه زود...
گفته بودي از آزار ديگران بيزاري
چه راحت و چه آسان آزردي مرا
چه راحت بي جواب گذاشتي دعوتم را
و چه راحت گذشتي
و چه سخت ماندم، ماندم، ماندم
و فرياد زدم خدايا آرامش
خدايا! خدايا! خدايا!
مرگ عشق!