آرام جان فوق العاده بود ، ممنون
آرام جان فوق العاده بود ، ممنون
وای من امشب دیگه خوابم نمی بره
ممنون!
اينم يه شعر سروده خودم (در اصل 36 بيته ولي فعلا چند بيت اولش رو براتون ميزارم)
گذاشت مجنون با ليلي قراري
کنار رستوران بين راهي
بگفت اي ليلي من اي عزيزم
دلم ميخواد براتو پول بريزم
-------------
------------- (سان سور)
سپس گرديدم از اينجا به آنجا
وزان سوي کران آسمان ها
برفتم من به دشت و کوه و دريا
خريدم من از آنجا دو مربا
بگفت ليلي تو بي ميلي برايم
چرا آشغال خريدي تو برايم
.
.
.
.
(ادامه دارد)
ردّ پاي دلم را دوبـاره بــاران بــرد
دوباره گمشدهام در هواي يك برخورد
دوباره لحظهء سرد غروب يك شاعر
و انتهاي غزلهـــاي ِخوبِ يك شاعر
سواي لرزش دستم، دلم و چشمانم
نشسته لـرزه به جان نهال ايمـانم
نشسته لرزه به جان خطوط اين جاده
كه خطّ رفتنِ او در مســــير افتاده…
*
همان كبوتر شكاك پر، كه دل دل كرد
مرا ميان زمـيـــن و كلاغها ول كرد
همان كه پنجره اش را به رويمان مي بست
كمر به ريختنِ آبرويمان مي بست.
همان كه روسري اش را اگر تكان مي داد
مرا به دست غزلهاي ناگهان مي داد
همان كه – هي – به نگاهم كمي حواسش بود
اگر چه هوش و حواسش پيِ لباسش بود
همان كه بيخود و بي جا بهانه مي آورد
خراب چشم خودش را به جا نمي آورد.
…همان غريبه كه چپ چپ نگاهمان مي كرد
و با طلــــسم نگاهش سيا همـان مي كرد
و يا مرا سر يك وعده آنقدر مي كاشت
كه شكـل تابلـوّ ايستــگاهمان مي كرد
به هر خطاي خود اقرار مي كنم اما
بداستفـــاده اي از اشتباهمان مي كرد
بـــــزرگ راه خوشيهاي تا ابد بوديم ،
اسير كوچهء بن بست آهمان مي كرد...
اگر چه در سرمان آفتاب و گرمي بود
خيال يخ زدگي در كلاهمان مي كرد
خلاصه عمر درازي مرا به بازي داد
همان غريبه كه چپ چپ نگاهمان مي كرد…
*
به اين بهانه كه تنگ است حجم آبادي
به اين بهانه كه سيرم از اين دل عادي،
مهار برهء دل را به گرگهـــــا دادم
و از نگاه خودم تا هميشـــــه افتادم
و اشتباه من اين بود زود دل بستم
به آن غريبه كه عاشق نبود دل بستم…
كسي غروب مرا حس نكرد،حتي كوه
و درّه هاي پر از برف و از تگرگ انبوه
كسي غروب مرا حس نكرد دريا نيز
كسي غروب مرا حس نكرد
جز پاييز…
فرهاد صفریان
به دریا که زدم
خواب طوفان را هم نمی دیدم
طوفان هم خواب مرا !
تو پلی زدی
از من به طوفان
از طوفان به من
آنقدر که به دریا زدن
گناه محسوب می شود
از این به بعد
سحر گاه از خواب می پرم
این بوی کیست که این همه در بسترم پیچیده ست ؟
حتما خواب دیده ام
دوباره می خوابم
وقتی حضور تو نباشد
خواب خوب است
اين زن كه در جهنم خود آرميدهبود
ايكاش از بهشت تو سيبي نچيدهبود
ايكاش هرگز اسم شما را نميشنيد
ايكاش هيچوقت شما را نديدهبود
ديدي چگونه خون انار جوان تو
بر روي آستين زمستان چكيدهبود؟
ايكاش دانهدانه، مرا دستهاي تو
از شاخه چيدهبود و لب تو چشيدهبود
يا لايهلايه پوست من را بهجاي كارد
چاقوي چشمهاي تو ازهم دريدهبود
اصلاً انار قرمز شيرين و آبدار
ايكاش روي شاخهء حنظل رسيدهبود
تا حرص و آز در طمعش لب نميگَزيد
تا چشمهاي وسوسه او را نديدهبود
***
ايكاش كه خدا دل من را بهجاي گِل
از سنگهاي قطب جنوب آفريدهبود
«پانتهآ صفايي
رویاهام
به ذهن خالی ات سرایت می کند
رویایی می شوی برای من
همین یکی را کم داشتیم
آخرش هم مثل یک مثل یک ترانه ی دبستانی
لا به لای بزرگ شدنت
گم می شوم
چشم هام را
به جرم ندیدنت
مصلوب ستاره ها می کنم
تا تیره روزی ام
پر شود از درخششی که
کمی شبیه درخشش چشم هات باشد
شمع می سوزد و پروانه به دورش نگران....
من که می سوزم و پروانه ندارم چه کنم....
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)