مینوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوش تر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتادهتر از من نه و مدهوش تر از من
مینوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوش تر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتادهتر از من نه و مدهوش تر از من
نه گرما،
گرم شدن را چشم به راه خورشيد ميماند
و نه باد،
سرد شدن را چشم به راه ميماند
در عاشقی رسید به جائی که هرچه من
چون باد تاختم نرسیدم به گرد او
از جان گذشت عشقی و اجرت چه یافت مرگ
این کارمزد کشور و آن کارکرد او
وقتی قفس با آسمان فرقی ندارد
امروز و فردا، بی گمان فرقی ندارد
وقتی غروری نیست تا آتش بگیرد
خاموش یا آتشفشان فرقی ندارد
اینجا و آنجا، هرکجا باشی همین است
هر جا که باشی آسمان فرقی ندارد
دریچههای شبستان به مهر و مه بستم
بدان امید که از چشم بد نهان مانم
به امن خلوت من تاخت شهرت و نگذاشت
که از رفیق زیانکار در امان مانم
من با تو حـرف مـی زنـم امـا تو زیر لـب
می خوانی و هزار و یک آهنگ می زنی؟
هی پایه های صندلی ات را عقب نکش
با ساعـتـت نگــو که فقـط فکر رفتـنـی
این سایه ی مچاله که اینجا نشسته است
یک مرد عاشق است نه یک آدم آهنی!
آخـر کـدام گوشه ی دنـیا شنـیـده ای
مردی چنین کشاله شود در پی زنی؟
::
کافه شلوغ شد...چه بگویم؟..بلند شو...
وای از دست تو ای شیوهی عاشقکش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقهی زنجیر جنون گیر نکردی
يك بامداد
-يك صبح راستين-
خورشيد اگر به كام تو برمي امد
...
يك قاب،كوه و دامنه
يك پنجره،پرنده اگر با تو مي رسيد
...
يك دشت پهن،لاله ي تر؟
نه! يك كاسبرگ
يك آه از فراغ و دل آسودگي
-اي خسته ي ملول و سمج!
اي سنگ زنده،صبر مجسم! -
يك زندگي شكست، گوارايت مي بود
دیدی که چه غافل گذرد قافله عمر
بگذاشت به شب خوابت و بگذشت شبابت
آهسته که اشکی به وداعت بفشانیم
ای عمر که سیلت ببرد چیست شتابت
تمام حرف دلم این است:
من عشق را با نام تو آغاز کردم
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)