ها این قولی که دادی خیلی خوبه !!!!!![]()
ها این قولی که دادی خیلی خوبه !!!!!![]()
Last edited by Ar@m; 10-12-2007 at 16:08.
من از لغزیدن نترسیده ام
از آلوده شدن به گناه
از افتادن
و دوباره برخاستن
و یاس
از دلتنگی
از دیروزها
از تعصب ها
حسادتها
تنگ نظری ها
بن بست ها
نترسیده ام
از تمام آنچه نابود می کند
تمام آنچه بلند می کند
و بر زمین می کوباند
از دایره های بسته
شب های تلخ
سایه های در هم تنیده
و خاطراتی که گذشتند تا هرگز بازنگردند
هرگز نترسیده ام
من تنها و تنها از تو می ترسم ای لکه ننگ در میان تمام کلمات :
ای تسلیم!
دورتر از آنچه که فکر کنی می روم به سرزمین برف و یخ
می روم تا در آنجا مثل تو بشوم
سرد و یخ زده
دورتر از آنچه که می تونی ببینی
در آسمان مه گرفته در سکوت سرد شکنده صبح می روم
تنها ، قدم می زنم و می روم
و به تو می اندیشم به روزهای خوب و تلخی که داشتیم
و آخرین سیگارم رو روشن می کنم و از آنجا شروع می شود
سفر م در مه غلیظ صبحگاهی
بازم هم مرا نظاره می کنی
بدون حرف
می روم به
سفری تا سرزمین رویائیم
Boof
Last edited by doyenboof; 17-12-2007 at 04:00.
خیال خام پلنگ من به سوی ماه، جهیدن بود
و ماه راز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورایدست رسیدن بودگل شکفته خداحافظ! اگر چه لحظهء دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
کههر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بوداگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بودشراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت اما به فکر پریدن بود
زنده یاد حسین منزوی
ممنون دوست عزیز
اما گمونم اقای حسین منزوی چندان هم شاعر گم نامی نباشن![]()
رگ هايم
هنوز درخشان اند
صبح
كه از خانه سرازير مي شوم
با اولين خورشيد
شك مي كنم به صبحانه
و آفتاب كه
نوشيده ام
حالا چگونه بگويم:
"شب را سپيد بوده ام
و كجا چه نوشيده ام "
كه تو باور كني؟
اما عجيب دل نگرانم، چه مي كني؟
ابري ترين سوال جهانم چه مي كني ؟
يك روز موج آمده و بعد رفته اي
آن سوي آب،در جريانم،چه مي كني؟
هي نامه پشت نامه ،جوابي نمي دهي
خطي، نشانه اي كه بخوانم چه مي كني
حالا اگر به خانه ي خورشيد رفته اي
اي نبض نور !در شريانم چه مي كني؟
هر روز گفته ام كه تو آنجا دلت خوش است
هر روز آه ....بي كه بدانم چه مي كني
من بي تو اظطراب سرابم مشوشم
در لحظه لحظه ي هيجانم چه مي كني؟
مي خواستم به نام تو از ماه دم زنم
با تكه ابر روي دهانم چه مي كني؟
هر جا كه رفته از دل آگاه رفته است
اين جاده تا كجاي جهان راه رفته است؟!
چشمان ماه مقصد دلخواه اگر شود
تير از كمان رها شده ُ جانكاه رفته است
اين رد پاي كيست كه تا رود راهي است؟
اين بار صيد سوي كمينگاه رفته است...
دل ريختند بر سر راهش كه روشن است
يا ماهتاب روي زمين راه رفته است؟
تا لحظه هاي ذوق بقا دست داده است
چشمي به خون نشانده و آنگاه رفته است
گفتند كربلاست نه اين شهر كوفه است
آهي اگر بر آمده در چاه رفته است
در چشم او جهان كف آبي است روي آب
آبي كه تا شريعه شود ماه رفته است
جنبش خورشيد واينك ناگهان گنجشك ها
بامدادي زير سر دارند آن گنجشك ها
زودتر از هر طلوعي ناگهان پر مي كشند
مثل صبح اشتياق از آشيان گنجشك ها
فوج شادي هاي كوچك روي بيد و نارون
يك دهن آواز روشن با زبان گنجشك ها
برگ ها سر مست از نوشيدن صبحي مذاب
لذت خورشيد در چشمانشان گنجشك ها
صبح مي آ يد ُُُ به روي برگ برگ نارون
مي نويسم زيستن اما بخوان :گنجشك ها
آسماني صاف آغازي درخشان ُروز بعد
همچنان باغ تماشا همچنان گنجشك ها
باز هم صدای پای تو می آید از پشت این دیوارها
باز هم بوی شعرهایت
در خواب های زنگ زده ام می پیچد
بیدارم می کند
رهایم می کند
و من می دانم
که هرگز ندیدمت
و من می دانم
که هرگز نخواهمت دید
اما
این از خوشبختی من نیست
که تو را
در میان هزاران هزار جای پا
هزاران هزار بوی شعر
هزاران هزار کورسوی امید
گم کرده ام؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)