تو در ظلامی
آنچنان ظالم
واژه ها را از پلیدی های تکرار تهی
با نور می شستی
تو در ظلامی
آنچنان ظالم
واژه ها را از پلیدی های تکرار تهی
با نور می شستی
Last edited by S.A.R.A; 06-11-2007 at 11:38.
یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست
صاحب خبران دارم آنجا کــه تـــــو هستی
یک ستاره غروب کردیک ستاره طلوع کرد.
در کجای این کهکشان, بی انتها
می رود ستارهء ما
در سرگشتگی سودایی خود؟
Last edited by S.A.R.A; 06-11-2007 at 12:12.
در خیــال مــن نیـامــد در یقینـم هــــم نبــود
بـــی نشانــی کـه صواب آید ازو دادن نشــان
چند گاهــی عاشقــــی برزیدم و پنداشتـــم
خویشتن شهره بکرده کـــو چنین و من چنـان
در حقیقت چـون بدیدم زو خیالتــی هــم نبود
عاشق و معشوق من بودم ببین این داستان
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز كرد
ناله كن بلبل كه گلبانگ دلافكاران خوش است
تــو چنانی که تــرا بخت چنانست و چنان
من چنینم که مرا بخت چنینست و چنین
نماز بي ولاي او عبادتي ست بي وضو
به منكر علي بگو نماز خود قضا كند
دریغم آید خواندن گــزاف وار دو نـام
بزرگوار دو نام از گزاف خواندن عــام
یکی که خوبان را یکسره نکـو خوانند
دگر که عاشق گویند عاشقان را نام
دریغم آیـد چون مر تـــــرا نکو خوانند
دریغم آید چون بـر رهیت عاشق نام
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
ز بامي كه برخاسته مشكل نشيند
در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش
مــــــــــــــرد نـابینـا ببیند بـازیـابـــد راه را
طاقت پنجاه روزم نیست تــــا بینم تــــــرا
دلبـــرا شاهــــا ازیــــن پنجه بیفگـن آه را
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)