میرسد پُر از ترانه، میرسد پُر از تبسّم
ذره ذره در نگاهش میشود نگاه من گُم
مثل من غریب و خسته است، بالِ نازکش شکسته است
چشمهای مهربانش، خسته از نگاه مردم
عاشق قدیمی من، کَز طراوت صدایش
عطر سبزه میتراود، عطر بیریای گندم
چشمهها به من بگویید، میرسم به چشمهایش؟
من اسیر رخوت خویش، او همیشه در تلاطم
میروم که گم شوم باز، در زلال خندههایش
عاشق قدیمی من، میرسد پُر از تبسّم