سلام
قرارمان یا دم هست
گفته بودی بعدازآن کوچه باریک
پشت آن دیوار بلند
که همین دیروز عکس چشمانت را به او بخشیدی چراقی هست روشن
بردار رو بیا
تا سر جوی
پلی کوچک هست ساخته ام از جنس نور
چوبش را پسر هیزم شکن ده بالا پس داد به من
یادم هست گفته بودی بی صدا آرام از سر جوی گذشتی از خرابه جذامیها بیا
آنجا کسی رنگ چشمانت را نمی پرسد
به کنار آن سرو بلند جنگل سبز ایستاده ام
با سبدی پر از سیب سپید و رویایی روشن تر از چراغ خانه مان در دور دست
قرارمان یادم هست بار سفر بسته بودم
خاطرم هست گفته بودی که اگر شبگرد دیدی
بگوییم دو رهگذار جدایم که گمشده در این شب پی خانه ها یمان به هم رسیدیم.
Boof6260