تبلیغات :
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 7 از 19 اولاول ... 3456789101117 ... آخرآخر
نمايش نتايج 61 به 70 از 185

نام تاپيک: احمد شاملو

  1. #61
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض نامه‌ي کلارا خانس شاعر معاصر اسپانیا به سایت شاملو

    یاد احمد شاملو به هر بهانه‌ای که باشد، همیشه فرصتی‌است برای تعمق در همه‌ی جوانب شعر. این روزها که آشوب و بی‌نظمی در همه‌ی جهان بالاگرفته‌است، شعر او بیش از همیشه آن پرتو نور است که ما را در ظلمات راه‌می‌برد. به يادمان می‌آورد که کلام شاعرانه نقشی در جامعه دارد که باید به بار بنشیند، به‌خصوص آن‌گاه که کلام حقیقی در آزمندی فریبنده و تهی خفه شده است. گاندی گفت: شعر مقاومت منفی بی پایانی است. با این سخن، او شعر را یک بار و برای همیشه در متن زندگی اجتماعی جای‌داد و برخلاف افلاطون (در کتاب جمهور) درها را به روی شاعر باز کرد و با خوش‌رویی به شاعر امکان‌های شرکت در زمینه‌ی سیاسی را نشان داد.

    این عبارت گاندی اتفاقی نیست که بر پایه‌ی شهودی است که جوهره‌ی حقیقی شعر است. شهودی که فراتر از منطق، به درستی راه می‌يابد.

    اگر شعر می‌تواند به اسلحه‌ای برای نبرد بدل شود نخست به خاطر حقیقت آن است. حقیقتی که حقایق دیگر را در بر می‌گيرد،کسی که آن را به غایت می رساند یا از آن خود می‌کند را وادار می‌کند تا خود به قلعه‌ای برای دفاع از حقیقت بدل گردد که رشوه‌پذیر نیست. از اين رو، گاندی افزود که شعر «فرم پایان ناپذیری است از امتناع، چراکه در جامعه و جهان، همگان خواسته‌اند که اشیا و دروغ را به زور بر ما تحمیل کنند... شعر در برابر جبر تاریخ قد علم می‌کند، علیه استثمار مغزها توسط ایدئولوژی‌ها، علیه جمود مذهبی، و علیه تمامی تعصب‌ها... » این صلابت که مشخصه‌ی‌‌ شعر است پله‌ی نخستين و محکم مبارزه‌ است.

    شعر ساده است، دست ودلباز است، گشاده و ژرف است. قلعه‌ی بازی‌است برای همه‌ آنان که حاضرند راه سخت‌گیرترین وفاداری‌ها را دنبال کنند. جریانی مخفی است از زلال آب‌های نيالوده‌ی نخستین. آن‌که در شعر زندگی می‌کند در حریمی از خلوص شکست‌ناپذیر می‌زيد. جایی که همه چیز شفافیتی است با استعدادی برای شناسایی و از این رو برای برادری. آب‌های شعر بیرونی نیستند، چنين‌است که تکثر آن‌ها را گل‌آلود نمی‌کند. آب‌های شعر در درون شاعر جاری‌اند و آن‌چه بازمی‌تابانند از باطن اشيا سخن می‌گوید و آن‌ها را به آغاز می‌پیوندد.

    تمامی شاعران می‌دانند که حکايت جز این نيست: ظهور لحظه‌ی نخستین و عمل. و نيز می‌دانند که این واژه کاری متعالی می‌کند، حتی می‌توانم بگویم کاری خدايی که در دفع شیاطین از اخلاق، به کار می‌آيد. در برابر نقض عدالت می‌ایستد با خشونت پيکار می‌کند، جان‌پناهی است برای اومانیسم و محملی‌است برای صلح و آشتی و غم‌خوارگی و با تقدیس دوباره‌ی هستی در برابر جدایی از مقدسات می ایستد. عالم شعر از منطق و از هنرمندان عاری است: فضایی است که بیانی چون تعریف نوالیس در آن مجاز است: شعر حقیقت مطلق است.

    جایی که آن واژه‌ی مقدس درخشان از کائنات موسیقی بیرون می‌آید: همه چیز هارمونی است. – واژه‌ی يونانی ‌mousike را به هارمونی و تناسب نيز، بر می‌توان گرداند– سال‌ها پیش، نوشتم : حيات آدمی به درج نقطه‌ای در تاریخ محدود نمی‌شود، در آن بردگی که ماتریالیزم از آن سخن می‌گويد، محصور نيست، هنوز ابعاد ديگری نيز مانده‌اند، کثرت سطوح زمان‌ها و فضاها، شناخته و ناشناخته و رابطه‌ی میان آن‌ها که سخت بنیادین است.

    در این دنیای ناشناخته‌ها، هدف شعر و شاید تنها هدفی که می‌تواند به انجامش برساند، بخشیدن ارزشی دیگر از حقیقت به جهان است و مکان‌یابی حقیقت است در آن، منشوری در پیوند با زندگی و اینجاست که اهمیت عملی این هنر نمایان می‌شود. احمد شاملو با شعر و شخصیتش که همیشه در قلب‌های ما زنده است، یادآور مسولیت ما و ‌ تعهد ماست، تعهد و وظیفه‌ی ما برای خوب ديدن و پای‌مردی برای تعالی هرچیز. کلمات او نیایش روزانه‌ی ماست و ياس و نومیدی را از ما دور می‌کند. چراکه هنر، خود، مقصد است و باید هرچه او را از امید دور می‌کند، به دور بريزد. پس باید خود را فرا خوانیم و شعرهای دیگری بخوانیم اشعاری چون «ماهی‌ها»، «آی‌عشق» یا «ترانه‌ی بزرگترین آرزو» را، نه تنها برای بهتر دیدن حقیقت، که حتی چون شاهدی بر اومانیسم‌زدایی اين ايام، چراکه هر ويرانه‌، نشانی از غیاب انسانی است که حضور انسان آبادانی است. و می‌خواهیم و باید آباد کنیم، حتی اگر درپیرامونمان فقط ویرانی ببینیم. اگر چندتن در آبادانی استوار و پایدار باشیم دیگران نیز سرانجام به ما می‌پیوندند. و بنای ما، در غایت کلام، بناکردن خود است هم‌چون تمامی انسان‌ها، هم‌چون تمامی آحاد بشر.

    گاندی، در دنباله‌ی کلام گفت «شاعر نیازی به آزادی ندارد، چون آزاد است.» در آزادی، هارمونی می‌نشیند، در هارمونی، عشق و در عشق، تمامی امکان‌ها. آزادی خود را با هارمونی می‌شناسد و با حقیقت. شعر، پشت و پناه محکمی‌است برای عشق و تمامی امکان‌ها، امکان‌هایی که بر یگانگی بنا می‌شوند و در نهایت به هم می‌رسند. اینک، شعر تجربه‌ای دشوار است. هم‌چون تمامی مقاومت‌های منفی، نیاز به وفاداری خدشه ناپذیری دارد. ایثاری به غایت دشوار و دور. شاملو چنين راهی را برگزید که راه پریستاری از آتش مقدس است و در آن راه استوار ماند و از چیزی فروگذار نکرد . اودیسه‌ئوس الیتیس نوشته بود : هيچ‌کس مجبور نیست که به شعر توجه کند ولی، اگر به شعر علاقه‌مند شد ناچار است بياموزد که با اين موقعیت تازه چگونه خو کند: با قدم برداشتن بر هوا و بر آب. » شاملو بر آسمان و بر آب و بر آتش گام بر می‌داشت و چنين است که نیروی او، هنوز، مقصود هر روزه‌ی ما را چون ذکری مقدس حمل می‌کند، کلمات او را تکرار می کنیم «هزارچشمه‌ی خورشید می‌جوشد از یقین. » و هزاران چشمه می‌جوشند . هزاران چشمه. هزاران چشمه.

    ترجمه‌ی : فرهاد آذرمی، محسن عمادی

  2. #62
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    از شهر سرد



    صحرا آماده روشن بود
    و شب، از سماجت و اصرار خویش دست می کشید

    من خود، گرده های دشت را بر ارابه ئی توفانی در نور دیدم:
    این نگاه سیاه آزرمند آنان بود - تنها، تنها - که از روشنائی صحرا
    جلوه گرفت
    و در آن هنگام که خورشید، عبوس و شکسته دل از دشت می گذشت،
    آسمان ناگزیر را به ظلمتی جاودانه نفرین کرد.

    بادی خشمنک، دو لنگه در را بر هم کوفت
    و زنی در انتظار شوی خویش، هراسان از جا برخاست.
    چراغ، از نفس بوینک باد فرو مرد
    و زن، شرب سیاهی بر گیسوان پریش خویش افکند.

    ما دیگر به جانب شهر تاریک باز نمی گردیم
    و من همه جهان را در پیراهن روشن تو خلاصه می کنم.
    ***
    سپیده دمان را دیدم که بر گرده اسبی سرکش، بر دروازه افق به انتظار
    ایستاده بود
    و آنگاه، سپیده دمان را دیدم که، نالان و نفس گرفته، از مردمی که
    دیگر هوای سخن گفتن به سر نداشتند،
    دیاری نا آشنا را راه می پرسید.
    و در آن هنگام، با خشمی پر خروش به جانب شهر آشنا نگریست
    و سرزمین آنان را، به پستی و تاریکی جاودانه دشنام گفت.

    پدران از گورستان باز گشتند
    و زنان، گرسنه بر بوریاها خفته بودند.
    کبوتری از برج کهنه به آسمان ناپیدا پر کشید
    و مردی، جنازه کودکی مرده زاد را بر درگاه تاریک نهاد.

    ما دیگر به جانب شهر سرد باز نمی گردیم
    و من، همه جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه می کنم.
    ***
    خنده ها، چون قصیل خشکیده، خش خش مرگ آور دارند.
    سربازان مست در کوچه های بن بست عربده می کشند
    و قحبه ئی از قعر شب با صدای بیمارش آوازی ماتمی می خواند.

    علف های تلخ در مزارع گندیده خواهد رست
    و باران های زهر به کاریزهای ویران خواهد ریخت
    مرا لحظه ئی تنها مگذار،
    مرا از زره نوازشت روئین تن کن:
    من به ظلمت گردن نمی نهم
    همه جهان را در پیراهن کوچک روشنت خلاصه کرده ام و دیگر
    به جانب آنان باز نمی گردم

  3. #63
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    اصرار


    خسته
    شکسته و
    دلبسته
    من هستم
    من هستم
    من هستم
    ***
    از این فریاد
    تا آن فریاد
    سکوتی نشسته است.

    لب بسته
    در دره های سکوت
    سرگردانم.

    من میدانم
    من میدانم
    من میدانم
    ***
    جنبش شاخه ئی از جنگلی خبر می دهد
    و رقص لرزان شمعی ناتوان
    از سنگینی پا بر جای هزاران جار خاموش.

    در خاموشی نشسته ام
    خسته ام
    درهم شکسته ام
    من دلبسته ام.

  4. #64
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    شبانه -1

    شب، تار
    شب، بیدار
    شب، سرشار است.
    زیباتر شبی برای مردن.

    آسمان را بگو از الماس ستارگانش خنجری به من دهد.
    ***
    شب، سراسر شب، یک سر
    ازحماسه دریای بهانه جو
    بیخواب مانده است.

    دریای خالی
    دریای بی نوا ...
    ***
    جنگل سالخورده به سنگینی نفسی کشید و جنبشی کرد
    و مرغی که از کرانه ماسه پوشیده پر کشیده بود
    غریو کشان به تالاب تیره گون در نشست.
    تالاب تاریک
    سبک از خواب بر آمد
    و با لالای بی سکون دریای بیهوده
    باز
    به خوابی بی رؤیا فرو شد...
    ***
    جنگل با ناله و حماسه بیگانه است
    و زخم تر را
    با لعاب سبز خزه
    فرو می پوشد.

    حماسه دریا
    از وحشت سکون و سکوت است.
    ***
    شب تار است
    شب بیمار ست
    از غریو دریای وحشت زده بیدار است
    شب از سایه ها و غریو دریا سر شار است،
    زیبا تر شبی برای دوست داشتن.

    با چشمان تو
    مرا
    به الماس ستاره های نیازی نیست،
    با آسمان
    بگو

  5. #65
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    طرح


    شب با گلوی خونین
    خوانده ست
    دیر گاه.

    دریا نشسته سرد.
    یک شاخه
    در سیاهی جنگل
    به سوی نور
    فریاد می کشد.

  6. #66
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    فریاد و دیگر هیچ



    فریادی و دیگر هیچ .
    چرا که امید آنچنان توانا نیست
    که پا سر یاس بتواند نهاد.
    ***
    بر بستر سبزه ها خفته ایم
    با یقین سنگ
    بر بستر سبزه ها با عشق پیوند نهاده ایم
    و با امیدی بی شکست
    از بستر سبزه ها
    با عشقی به یقین سنگ برخاسته ایم
    ***
    اما یاس آنچنان توناست
    که بسترها و سنگ ها زمزمه ئی بیش نیست !
    فریادی
    و دیگر
    هیچ !

  7. #67
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    ماهی


    من فکر می کنم
    هرگز نبوده قلب من
    این گونه
    گرم و سرخ:

    احساس می کنم
    در بدترین دقایق این شام مرگزای
    چندین هزار چشمه خورشید
    در دلم
    می جوشد از یقین؛
    احساس می کنم
    در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
    چندین هزار جنگل شاداب
    ناگهان
    می روید از زمین.
    ***
    آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
    در برکه های اینه لغزیده تو به تو!
    من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛
    از برکه های اینه راهی به من بجو!
    ***
    من فکر می کنم
    هرگز نبوده
    دست من
    این سان بزرگ و شاد:
    احساس می کنم
    در چشم من
    به آبشر اشک سرخگون
    خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛

    احساس می کنم
    در هر رگم
    به تپش قلب من
    کنون
    بیدار باش قافله ئی می زند جرس.
    ***
    آمد شبی برهنه ام از در
    چو روح آب
    در سینه اش دو ماهی و در دستش اینه
    گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.

    من بانگ بر گشیدم از آستان یاس:
    (( - آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم! ))

  8. #68
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    از قفس


    در مرز نگاه من
    از هرسو
    دیوارها
    بلند،
    دیوارها
    بلند،
    چون نومیدی
    بلندند.
    ایا درون هر دیوار
    سعادتی هست
    وسعادتمندی
    و حسادتی؟-
    که چشم اندازها
    از این گونه مشبکند
    و دیوارها ونگاه
    در دور دست های نومیدی
    دیدار می کنند،
    و آسمان
    زندانی است
    از بلور؟

  9. #69
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    شبانه 2


    دوستش می دارم
    چرا که می شناسمش،
    به دو ستی و یگانگی.
    - شهر
    همه بیگانگی و عداوت است.-
    هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
    تنهائی غم انگیزش را در می یابم.
    اندوهش غروبی دلگیر است
    در غربت و تنهایی.
    همچنان که شادیش
    طلوع همه آفتاب هاست
    و صبحانه
    و نان گرم،
    و پنجره ئی
    که صبحگا هان
    به هوای پک
    گشوده می شود،
    وطراوت شمعدانی ها
    در پاشویه حوض.
    ***
    چشمه ئی،
    پروانه ئی، وگلی کوچک
    از شادی
    سر شارش می کند
    و یاس معصو مانه
    از اندوهی
    گران بارش:
    این که بامداد او، دیری است
    تا شعری نسروده است.

    چندان که بگویم
    «ـ امشب شعری خواهم نوشت»
    با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو میرود
    چنان چون سنگی
    که به دریاچه ئی
    و بودا
    که به نیروانا.

    و در این هنگام
    دخترکی خردسال را ماند
    که عروسک محبوبش را
    تنگ در آغوش گرفته باشد.
    اگر بگویم که سعادت
    حادثه ئی است بر اساس اشتباهی؛
    اندوه سرا پایش رادر بر می گیرد
    چنان چون دریاچه ئی
    که سنگی را
    ونیروانا
    که بودا را.

    چرا که سعادت را.
    جز در قلمرو عشق باز نشناخته است
    عشقی که
    به جز تفاهمی آشکار
    نیست.
    بر چهره زندگانی من
    که بر آن
    هر شیار
    از اندوهی جانکاه حکایتی می کند
    ایدا!
    لبخند آمرزشی است.
    نخست
    دیر زمانی در او نگریستم
    چندان که،چون نظری از وی باز گرفتم
    درپیرامون من
    همه چیزی
    به هیات او در آمده بود.
    آنگاه دانستم که مرادیگر
    از او گزیر نیست.

  10. #70
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    شبانه 3


    دریغا دره سر سبز و گردوی پیر،
    و سرود سر خوش رود
    به هنگا می که ده
    در دو جانب آب خنیاگر
    به خواب شبانه فرو می شد
    و خواهش گرم تن ها
    گوش ها را به صدا های درون هر کلبه
    نا محرم می کرد،
    وغیرت مردی و شرم زنانه
    گفت گوهای شبانه را
    به نجوا های آرام
    بدل می کرد

    وپرندگان شب
    به انعکاس چهچه خویش
    جواب
    می گفتند.-

    دریغا مهتاب و
    دریغا مه
    که در چشم اندازما
    کهسار جنگلپوش سر بلند را
    در پرده شکی
    میان بود و نبود
    نهان می کرد.-

    دریغا باران
    که به شیطنت گوئی
    دره را
    ریز و تند
    در نظر گاه ما
    هاشور می زد.-
    دریغا خلوت شب های به بیداری گذشته،
    تا نزول سپیده دمان را
    بر بستر دره به تماشا بنشینیم،
    ومخمل شالیزار
    چون خاطره ئی فراموش
    که اندک اندک فریاد آند
    رنگ هایش را به قهر و به آشتی
    از شب بی حوصله
    بازستاند.-

    و دریغا بامداد
    که چنین به حسرت
    دره سبزرا وانهاد و
    به شهر باز آمد؛

    چرا که به عصری چنین بزرگ
    سفر را
    در سفره نان نیز، هم بدان دشواری بخ پیش می باید برد
    که در قلمرو نام

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •