مرده را که ديگر از مرگ هراسي نيست
اگر خواستي
هزار بار ديگر هم
مرا بکش
مرده که از تو چرا نمي پرسد
که حتي پاسخ زندگانش نيز
نمي دانمي به
آزردگي است
مرده شايد
گور و تابوت و کفن بخواهد
نه اطاق و تخت و رخت
اين مرده اما
ديگر هيچ نمي خواهد
هيچ
هيچ
هيچ
مرده را که ديگر از مرگ هراسي نيست
اگر خواستي
هزار بار ديگر هم
مرا بکش
مرده که از تو چرا نمي پرسد
که حتي پاسخ زندگانش نيز
نمي دانمي به
آزردگي است
مرده شايد
گور و تابوت و کفن بخواهد
نه اطاق و تخت و رخت
اين مرده اما
ديگر هيچ نمي خواهد
هيچ
هيچ
هيچ
چو از قومی یکی بیدانشی کرد.................نه که را منزلت ماند نه مه را
شنیدستی که گاوی در علفخوار.................بیالاید همه گاوان ده را؟
از بیم و امید و عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقائیم
من نباشم کی واسه خوابت لالایی می خونه؟
تو تو هر هوایی باشی بازتو دنیات می مونه؟
من نباشم کی بهت میگه بازم عاشقتم؟
اگه حتی دلمو بشکنه و برنجونه
هزار خویش که بیگانه از خدا باشد............فدای تکین بیگانه که آشنا باشد
Last edited by Iron; 03-05-2007 at 16:09.
دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد......................ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
دست من گیرد و سویی کشدم دل , که : چه مانی ؟
عقل بر دامنم اویزد و غرد که (( چه پویی ))
گویدم دل که : چو بینش بگویی غم ما را
تا که بینم بر آشوبد آن یک که (( نگویی ))!
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
Last edited by Arashdata; 03-05-2007 at 20:01.
در آن خلوتگه تاريک و خاموش
پريشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهايم هوس ريخت
ز اندوه دل ديوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصه عشق :
ترا می خواهم ای جانانه ی من
ترا می خواهم ای آغوش جان بخش
ترا ، ای عاشق ديوانه ی من.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)