تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 3 از 3

نام تاپيک: زه کمان با طعم بمب اتم :.: داستان کوتاه : مبین شاکری

  1. #1
    آخر فروم باز MobinS's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    محل سكونت
    Behind Those Empty Walls
    پست ها
    1,944

    پيش فرض زه کمان با طعم بمب اتم :.: داستان کوتاه : مبین شاکری

    زه کمان با طعم بمب اتم

    ایستاده بودم همراه زه کمان. شاید زه کمان هم ایستاده بود. شاید زهش نشسته بود. یا شاید کمانش نشسته بود و زهش ایستاده بود. ایستاده بودم. مثل یک پرنده. به دنبال یک پرنده. ولی پرنده ای نبود. آخر بمب اتم زده بودند! آری! ولی نمی دانم آیا زه کمانم هنوز هم ایستاده است؟

    نشسته بودم. به دنبال پر پرنده ای تا شاید بیفتد، تا من او را ببینم. ولی پر پرنده ای نبود. آخر پرنده ای نبود. آخر بمب اتم زده بودند.
    گاهی اوقات زه کمانم را می کشیدم. ولی نمی فهمیدم که زه کمانم نشسته بود یا ایستاده. ولی به هر حال به دنبال پرنده ای بودم، ایستاده بر آسمان. شاید پرنده نشسته باشد بر آسمان. ولی من نمی دانم. آخر بمب اتم زده بودند.
    امروز روز تولدم است. نمی دانم برای خودم چه بخرم. یک بمب اتم ایستاده یا یک پرنده ی نشسته ؟ ولی هیچکدامش ممکن نبود. آخر بمب اتم زده بودند.
    هنوز نشسته ام. این بار چوب کمان را می کشم تا شاید پرنده ای پیدا شود. شاید بمب اتم دیگر زده نشود . ولی بمب اتم زده شده بود. چون امسال سال یک میلیارد هجری اتمی است. فکر نمی کنم بمب اتم هنوز اختراع شده باشد.
    هنوز هم نشسته ام. شاید هم ایستاده ام. یادم نیست. فقط یادم می آید بمب اتم زده بودند. حتی نمی دانم که امروز روز تولدم است. روی زمین دراز کشیده ام. زه کمانم را می کشم. به دنبال پرنده ای. ولی هیچ پرنده ای در آسمان نیست. آخر فکر کنم بمب اتم زده بودند. ولی امسال سال یک میلاردم هجری پرنده ای است. فکر نمی کنم بمب اتم اختراع شده باشد.
    روی زمین خوابیده ام. زه کمانم را می کشم. پرنده ای در آسمان می بینم. به او تیری پرتاب می کنم. ولی یادم می آید که این یک خواب است ، پس سریع از خواب بیدار می شوم تا تیر به او نخورد . آخر بمب اتم زده بودند ، در سال یک میلیارد هجری اتمی.
    گاهی اوقات خودم را با بمب اتم اشتباه می گیرم. شاید من بمب اتم باشم. ولی آخر هنوز بمب اتم اختراع نشده. چطور ممکن است که زه کمان من ایستاده باشد و من نشسته؟
    چوب کمانم زنگ زده است و کمانم در را باز کرده است. چوب کمانم ناموسی ندارد ، آخر بمب اتم زده بودند و پرنده ها روی هوا نشسته بودند. چون امسال سال یک میلیارد هجری نوری است.
    توی زمین فرو رفته ام. کمانم را نمی توانم حرکت دهم. کمک!!! کمک!!!
    Help me!!! Of course not!! Yes I will!!! Big bang!!
    کمانم،
    Oh! My Archer!
    امسال امروز است. امروز تولد من است. ولی هنوز نفهمیده ام که کی بمب اتم ساخته شده است. کمانم را می گیرم. زهش را می کشم. منتظر پرنده ای می مانم. در هوا پر پرنده ای می بینم. ولی می فهمم که آن، پر خودم بوده است. آخر بمب اتم زد بودند. زه کمانم را می کشم. منتظر پرنده ای می مانم. ولی پرنده ای در هوا نبود. آخر بمب اتم زده بودند. چرا همیشه می گویم آخر بمب اتم زده بودند؟ چرا هیچ وقت نمی گویم اول بمب اتم زده بودند؟ دلیلش را خودم می دانم. آخر بمب اتم زده بودند. روی هوا پرواز می کردم. بمب اتم زده بودم. آخر سال یک میلیاردم هجری زه کمان-بمب اتم است و هیچ پرنده ای را در هوا نمی بینم. آخر بمب اتم زده بودند. آخر هنوز بمب اتم اختراع نشده بود.
    مبین شاکری
    اسفند 88
    Last edited by MobinS; 06-07-2011 at 18:31.

  2. 4 کاربر از MobinS بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2
    آخر فروم باز MobinS's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    محل سكونت
    Behind Those Empty Walls
    پست ها
    1,944

    پيش فرض

    این آخرین داستانم هست... واسه یک سال و اندی پیش...
    دوستان لطف کنین بخونن و حتما نظر خودتونو بدید...
    نظراتتون بیش تر حالت نقد باشه بهتره... یک نظر و نقد خوب خیلی تاثیر گذار می تونه باشه...
    ممنون... ایشالا در آینده سعی می کنم فعال تر بشم... تا دیگه سال به سال نشه...

  4. این کاربر از MobinS بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #3
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    دوست عزيز...
    چند بار متن داستانت رو خوندم ...ابتدا با نقيض هايي كه در جمله آوردي ،خواننده رو كمي سردر گم ميكني كه البته بنظرم كار قشنگيه ...ولي بعد فضاي تلخي كه با جمله ي « آخر بمب اتم زده بودند» در ذهن خواننده بوجود مياري ، خواننده منتظره كه ببينه كي ،چرا و چگونه اين بمب زده شده...در ادامه ي مطلبي كه نوشتي ،زمين ِ خالي از حيات ،دهشتناك و بدون هيچ اميدي رو براي خواننده ترسيم ميكني و بنظرم جملاتت بعضي جاها فلسفي شده بود : «شاید من بمب اتم باشم.»كه فلسفه ي وجودي انسان رو زير سوال ميكشونه...«هر كسي ميتونه بمب اتم ِ خودش باشه»البته اين برداشت شخصي من بود ...كاش در همون نقطه اي كه تاكيد كردي « ولی یادم می آید که این یک خواب است ، پس سریع از خواب بیدار می شوم » داستانت رو به پايان ميرسوندي بنظرم بهتر مي تونست با خواننده ارتباط برقرار كنه ...ببخشيد كه جسارتا" نظرمو گفتم .دست به تخيلت خيلي خوبه ...ادامه بده .

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •