تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 3 از 3

نام تاپيک: تاپیک جامع ایرانگردی (لطفا پست اول را مطالعه کنید.)

  1. #1
    Banned
    تاريخ عضويت
    May 2009
    محل سكونت
    دسته پرستوهای مهاجر اسم : رضا
    پست ها
    540

    پيش فرض تاپیک جامع ایرانگردی (لطفا پست اول را مطالعه کنید.)

    سلام به همگی

    دوستان لطفا تجربیاتتون رو از مسافرت به شهرهای مختلف کشورمون اینجا ذکر کنید.البته تاکیدی بر این نیس که حتما مطلب جذابی باشه،همین که به درد کسی که می خواد اولین بار به این شهر مسافرت کنه بخوره ،کافیه. فقط حدالامکان از سایت های دیگه کپی پیست نکنید.این یک،دوما لطفا اماکن تاریخی و جاهای دیدنی و رو معرفی نکنین،چون هر کی فروم گردباشه،وبگرد هم هست و این مطالب هم تو وب پره؛ اما اگه یه تجربه جالب و به دردبخورد یا یه عکس منحصربفرد که خودتون گرفتین بذارین،خوب بالطبع تاپیک هم منحصربفرد میشه.

    ممنون

  2. این کاربر از hirondelle بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #2
    Banned
    تاريخ عضويت
    May 2009
    محل سكونت
    دسته پرستوهای مهاجر اسم : رضا
    پست ها
    540

    پيش فرض استان یزد

    چیزی که تو یزد برام از بادگیرها و مسجد جامع اش باحال تر بود،این بود که وقتی یه مسیر تابلویی رو داشتی پیاده میرفتی (مثل یه بلوار خلوت ) ،موتوری ها میومدن و سوارت می کردن و می رسوندن به مقصدت،نه مثل تهران پولی ها،مجانی ! این اتفاق چند بار برام افتاد.واقعا آدم های خونگرمی اند.البته یه بنده خدایی که خودش اهل یزد نبود اصالتا ولی ده سالی می شد،ساکن بود می گفت فقط ظاهرشون اینجوریه.بخوای باهاشون بپری یه چرچیل بازی در میارن که نگو و نپرس.با لحن خاصی هم هی این جمله رو تکرار می کرد:"اینجا اسرائیل ایرانه!" ولی من خداییش تا حالا که چند ساله دورادور باهاشون افت و خیز دارم ،بدی ندیدم ازشون.

  4. #3
    Banned
    تاريخ عضويت
    May 2009
    محل سكونت
    دسته پرستوهای مهاجر اسم : رضا
    پست ها
    540

    پيش فرض

    جالب تر از یزد هم اَردکانه.
    من دو سه روز بود اونجا بودم که کسبه اش منو با اسم کوچیک صدا میزدن! حتی با صاحب یکی از فروشگاه های بزرگش (که سن بابا بزرگ من بود!)عرض نیم ساعت یه جوری صمیمی شدیم که دخل رو سپرد به من ! بعد بستن مغازه هم (آخر وقت پیشش رفته بودم) منو سوار ماشینش کرد و یه دوری هم با هم تو شهر زدیم! تعارف هم نداشت.موقع جدا شدن بهم گفت که یه جایی مهمونن (از تلفن هایی که بهش شد مطمئن شده بودم که راست می گفت)،وگرنه شام می برد خونشون.
    خلاصه با اینکه تنها رفته بودم و یه سفر کاری هم بود ،اصلا احساس تنهایی و غربت نمی کردم.

  5. این کاربر از hirondelle بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •