تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 1 از 1

نام تاپيک: توهم بزرگ شاهكار ژان رنوار

  1. #1
    اگه نباشه جاش خالی می مونه irankingworld's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2006
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    277

    پيش فرض توهم بزرگ شاهكار ژان رنوار

    توهم بزرگ
    نويسندگان ژان رنوار ، شارل اسپاك ؛ كارگردان ژان رنوار
    تايپيست : پويا رباني (خودم )

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    Sicurity Password : irankingworld

    فيلم نامه توهم بزرگ شاهكار ژان رنوار حكايت جالبيست كه وقوع جربان ان باز مي گردد به جنگ جهاني اول.

    اگر در طول عمر كتابخواني خود تا به حال فيلم نامه اي را مطالعه نكرديد اين بهترين فرصت براي شماست
    و مطمئن باشيد لذتي كه از خواندن يك فيلم نامه مي توان نصيبتان شود فراتر از مطالعه حتي يك كتاب تمام عيار و پر از
    ماجراهاي هيجان انگيز است . حين خواندن يك فيلم نامه همراه دوربين فيلمبرداري به تمام زواياي داستان مي توانيد
    سرك بكشيد بطوري كه حتي حس مي كنيد تبديل به يك كاراكتر از شخصيت هاي موجود در فيلم شديد .

    چندين سال پيش هنگامي كه براي اولين بار فيلم نامه پرندگان به كارگرداني الفرد هيچكاك را مطالعه كردم به ياد
    مي اورم كه از فرط هيجان همان روز پدرم را مجبور كردم تا فيلم مربوط به ان فيلمنامه را برايم تهيه كند خلاصه
    اميدوارم توانسته باشم تصويري هر چند كوچك از لذت فيلم نامه خواني را در ذهن شما عزيزان به نمايش دراورده
    باشم .

    تايپ اين كتاب ارزشمند مدتي به طول كشيد اما برايم بسيار لذت بخش بود و حال مي خواهم لذتش را با شما
    دوستان اين انجمن تقسيم كنم .


    زندگي نامه و فيلم هايي كه ژان رنوار اين كارگردان شهير فرانسوي ساخت :

    ژان رنوار ، پانزدهم سپتامبر 894 در مون مارتر به دنيــــــا آمد ، و دومين پسر ( از سه پسر ) پي ير -
    اگوست رنوار ، نقاش امپرسيونيست فرانسوي بود . او مي گويد : (( وقتي قابله مرا به دنيا آورد ، مادرم
    با تعجب گفت : " خدايا ، اين چه قدر زشته ! از پيش من ببريدش ! " و پدرم گفت : " چه دهــــاني ، مثل
    تنور مي مونه ! حتما چاق و شكمو مي شه . " و افسوس پيش بيني او درست از آب در آمد . ))

    رنوار در سه محيط مختلف بزرگ شد : در پاريس ، اسويس ( دهكده بورگوندي مــــــــــــــادري اش ) ، و
    پرووانس كه خانواده اش معمولا زمستان ها را آن جـــا مي گذراندند . ژان ، از آب و گل درآمدنش را در
    سال هـــــــاي كودكي و نوجواني مديون ( پسرخاله جواني كه با آن ها زندگي مي كرد ) بود . در اين باره
    مي گويد : (( من لوس و ننر بودم . زندگي خانوادگي همچون ديواري محافظ مرا احاطه كرده بود و داخل
    اين ديوار ، لاي پنبه بزرگ مي شدم . بيرون ديوار ، شخصيت هـــــــاي معروف در تكاپو و جنب و جوش
    بودند ، و من دوست داشتم به آن ها ملحق شوم و به جرگه آن ها بپيوندم . امـــــا متاسفانه طبيعت از من
    آدمي كم و دل و جرات ســـاخته بود . وقتي براي اولين بار ، شكافي در اين ديوار محافظ كشف كردم ، از
    ترس فرياد كشيدم .)

    وقتي ژان به دنيا آمد ، پدرش پنجاه و سه سال داشت و نقاشي هايش ، كه تا بيست سال پيش از آن مورد
    بي توجهي و غفلت قرار داشتند ، خواهـــان پيدا كرده بودند و به فروش مي رسيدند . ژان ( كه اغلب مدل
    نقاشي هـــاي پدرش بود ) در محيطي مرفه – اما نه پرزرق و برق – بزرگ شد و از آن روزها به عنوان
    دوراني پر از خنده ، شادي ، نور ، دوستي و رويدادهاي پرشور و مهيج ياد مي كند : (( محيطي ساده كه
    در آن هيچ چيز مزخرفي را تحمل نمي كرديم . ))

    نخستين تجربه رنوار در زمينه سينمـــــا ، در سال 1897 ، ناخوشايند بود ( مثل هميشه فريادي كشيدم و
    مرا بيرون بردند ) امــــا آشنايي اش با تئاتر گينول باعث شد شيفته تئاتر شود . در نظر اگوست رنوار هر
    تلاشي براي تربيت بچه هـــــــــا جز تلف كردن وقت نبود ، و به همين دليل ، تربيت ژان از هفت سالگي ،
    زماني كه به مدرسه – كالج سن كروا در نوئيلي – رفت ، آغاز شد .

    اما ژان از رفتن به سن كروا راضي نبود و چندين بار از آن جا فرار كرد . بنـــابراين پدر و مادرش او را
    به مدرسه سن ماري دومونكو فرستادند ، و در همان جا بود كه شيفته نمـايش هاي هفتگي فيلم و كمديني
    به نام اتومابول شد . ژان از آن جا نيز به مدرسه مــــــــاسنا در نيس رفت و در 1913 تحصيلاتش را در
    دانشگاه آئي – آن – پرووانس و در رشته رياضيـات و فلسفه به پايان برد . به نوشتن شعر ترغيب شد و
    انتظار مي رفت كه نويسنده بشود . اما ، (( كم كم باورم شد كه پدرم يك هنرمند سرشنــــاس است . و اين
    مايه وحشتم مي شد ، پس سعي مي كردم ذهنم را متوجه هر چيزي كه ضد هنر بود بكنم ... از اسب خيلي
    خوشم مي آمد و دلم مي خواست افسر سواره نظام بشوم . )) در پي همين اشتيــــــــــــــاق ، ژان با درجه
    گروهباني وارد ارتش شد و با شروع جنگ جهــــاني اول ، به ستوان دومي ترفيع يافت و به جبهه اعزام
    شد . در جبهه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و پايش آسيب ديد – و اگر پادرميـــاني مادرش نبود ، پايش
    را قطع مي كردند . مادر ، دو ماه بعد بر اثر ابتلا به ديابت ، از دنيا رفت .

    زخم رنوار بهبود پيدا كرد ، اما تا آخر عمر مي لنگيد . در دوران نقاهت اشتيـــــــاق چشمگيري نسبت به
    سينمـا پيدا كرد و اغلب ، در هر هفته بيش تر از بيست فيلم – و معمولا آمريكايي – مي ديد . سپس ، به
    توصيه يكي از دوستانش ، فيلم هـــــــــــاي چاپلين را پيدا كرد ، و متعاقب آن ، پدر را – كه حالا با ويلچر
    حركت مي كرد – واداشت تا پروژكتوري برايش بخرد .

    در 1916 ، به خدمت بازگشت و بعد از انتقــــــــال به گردان پرواز ، خلبان شد . اما بعد از چند ماموريت
    موفق ، در پي يك ســـــانحه هوايي بار ديگر پايش به شدت مجروح شد ؛ و به اين نتيجه رسيد كه هر قدر
    جنگ و مبارزه ديده ، بس است . (( نيروي هوايي فرانسه با اين كار ، چيز زيـــــــادي از دست نداد ، من
    خلبان خيلي خوبي نبودم . )) رنوار ، بي آن كه درخواست كند ، به سمت رئيس اداره ســـانسور ارتش در
    نيس منصوب شد ، اما بيشتر اوقـــــــــاتش را در كارگاه نقاشي پدر مي گذراند . در آن جا با يك زن جوان
    آلزاسي به نام آندري هوشلينگ – كه مدل نقاشي هـــــــاي پدرش بود – آشنا و عاشق او شد . در ژانويه
    1920 ، چند هفته پس از مرگ اوگوست رنوار ، با يكديگر ازدواج كردند و تنها پسرشان ، آلن رنوار يك
    سال بعد به دنيا آمد .

    رنوار به مدت چهـــــــارسال ، همراه با همسر ، برادر كوچكترش و چند تن از دوستانش به كار در زمينه
    سفال و سراميك روي آورد ، اما علاقه و توجهش به فيلم سازي معطوف شد . و دو فيلم ، به طور خاص
    عزم او را براي اين كار جزم كردند : اخگر سوزان ( ولكوف ) و همسران احمق ( اشتروهايم ) ، كه اين
    آخري را ده بار تماشا كرده بود و تكنيك هاي سينمايي آن ، بسيار برايش جـــــالب بودند . او گفته است :
    (( من كار در سينما را شروع كردم ، چون از نمــــاهايي كه در آن ها حقه هاي تصويري به كار رفته بود
    خوشم مي آمد ... صرفا از تكنيك و نماهاي حقه تصويري . )) اما در جــــــاي ديگري ادعا كرده بود كه :
    (( فقط به اين دليل وارد سينما شدم كه آرزو داشتم از زنم يك ستاره بسـازم ... و پيش بيني نكرده بود كه
    اگر يك بار گرفتار اين صنعت شوم ، هرگز نمي توانم از آن فرار كنم . ))

    امــــــــــــا صرف نظر از دليل و انگيزه اين كار ، رنوار در مـــــارس 1924 ، كاترين ( كه نام ديگر آن ،
    زندگي بدون لذت است ) را آغاز كرد و آندري با نام مستعــــــــار كاترين هسلينگ در آن به ايفاي نقش
    پرداخت .كارگردان فيلم ، آلبر ديودون بود ، اما در برخي از كپي هـاي آن ، نام رنوار به عنوان كارگردان
    مشترك در تيتراژ آورده شده است . رنوار علاوه بر آن كه فيلمنـــــــامه را نوشت و تهيه فيلم را بر عهده
    داشت ، نقش كوتاهي هم در آن ايفا كرد .


    داستان كاترين درباره زني جوان است كه همه از او سو استفاده مي كنند و آزارش مي دهند . به غير از
    آلبر ديودون ، چند تن ديگر از عوامل فيلم ، پس از نمـايشي كوتاه مدت در 1924 بار ديگر تدوين شد و
    سه ســــال بعد به نمايش درآمد . اما هرچند موفقيتي به دست نياورد ، رنوار مشتاق تر از هميشه تصميم
    گرفت كه خودش فــــــيلمي را كارگرداني كند ، و به همين دليل ، با همكاري بسياري از عوامل فيلم قبلي ،
    دختر آب ( 1924 ) را ســــــــــــاخت . كاترين هسلينگ بار ديگر نقش دختري قرباني را ايفا كرد كه پدر
    قــــــــــــايقران او ، رهايش مي كند و مي رود .

    اغلب صحنه هــــــــاي فيلم در لوكيشن هاي جنگل فونتن بلو و سواحل لوئين گرفته شده اند ، و به اعتقاد
    برخي منتقدان ، دو عنصر واقعيت و خيال در آن ، به خوبي درآميخته اند .

    تماشاگران عام ، فيلم را چندان نپسنديدند و رنوار ، كه گاه از سينما مـــــايوس مي شد ، تصميم گرفت يك
    گالري نقاشي در پاريس افتتاح كند . اما جاذبه فيلمســــازي آن قدر قوي بود ، كه رنوار در اواخر 1925
    به صرافت افتاد پروژه اي جاه طلبانه را تجربه كند و اقتبــــــــــاسي از رمان نانا ( اميل زولا ) را جلوي
    دوربين ببرد . اين نخستين محصول مشترك فرانسه و آلمــــــان با بودجه اي هنگفت ( يك ميليون فرانك )
    آغــــــاز شد . لستر ينگوئه ( فيلمنامه دختر آب را نيز نوشته بود ) با همكاري رنوار و دنيس لوبلون –
    زولا ( دختر اميل زولا ) فيلمنامه را نوشت و طراحي صحنه و لباس را كلود اوتان – لارا بر عهده گرفت .

    دو فيلم اول رنوار ، آغـــــازگر دو درون مايه عمده او هستند : طبيعت و تئاتر . نانا كه به عنوان بهترين
    فيلم صامت رنوار شناخته شده ، و از نظر بصري متاثر از آثار اشتروهايم است ، هموار كننده راه شهرت
    رنوار نيز محسوب مي شد . هسلينگ بار ديگر در نقش اصلي ظاهر مي شود ، و نانا به خاطر استفـــــاده
    ســــــــــــاختاري از فضاي خارج از قاب – از ديدگاه نوئا برچ – فيلمي كليدي در تكامل زبان سينما قلمداد
    مي شود : چون بيشتر از نيمي از نمــاها با ورود كسي به داخل قاب شروع مي شوند يا با خروج كسي از
    قاب به پايان مي رسند ... و قبل و بعد از هر نما ، چند قاب خالي تصوير باقي مي ماند ... بعضي وقت ها
    نيز ، شخصيت هاي خارج از قاب ، به اندازه شخصيت هاي حاضر در قاب اهميت پيدا مي كنند .

    نانا نخستين بار در پاريس به نمايش درآمد و با واكنش هاي متفاوتي روبه رو شد . در برخي جـاها ، آن
    را به خاطر (( نيمه آلماني )) بودن مورد حمله قرار دادند و رنوار نيز آماج انتقاد كســـاني قرار گرفت كه
    او را يك آماتور پولدار مي دانستند و اعتقاد داشتند كه مي خواهد جواز ورود به صنعت سينمـــا را با پول
    بخرد . البته اين واقعيت وجود داشت كه رنوار با فروش تابلوهــــــــاي به جا مانده از پدرش ، يك ميليون
    فرانك براي توليد فيلم سرمايه گزاري كرده بود ، و وقتي در فروش گيشه شكست خورد ، مجبور شد براي
    جبران ضرر ، تابلوهــــاي ديگري را هم بفروشد . و با توجه به به همين موارد بود كه رنوار براي ماندن
    و كار كردن در سينما بايست فيلم هاي آوانگارد را فراموش مي كرد و به سراغ آثار تجاري مي رفت .

    چارلستون ( 1927 ) با ايفاي نقش كاترين هسلينگ ، و الهام گرفته از توجه تازه رنوار به موسيقي جاز
    نخستين گام او در اين راه بود ، اما نخستين تجربه رنوار در سينماي تجاري تمام عيار ، روايت سرگذشت
    شـــاهزاده اي روس و شرح دلدادگي او به يك خواننده خياباني بود ، كه در قالب فيلم ماركيتا ( 1927 )
    به تصوير كشيده شد . و ظاهرا اين تنها فيلم رنوار است كه هيچ نسخه اي از آن موجود نيست .



    اما بهترين فيلم تجاري رنوار در اين دوره تمارض (1928) است ، كه موضوعي نظامي را دستمايه قرار
    داده و چگونگي ورود مردي جوان به ارتش را تصوير مي كند . در اين (( هجويه اجتمــاعي درجه يك ))
    كه به اعتقاد برخي ، كم مايه ترين فيلم صامت رنوار است ، ميشل سيمون نخستين نقش مهم خود را ايفا
    مي كند . در فيلم آخر رنوار در سينماي صامت ، درون مـــايه هاي تاريخي داشتند و با بوجه هاي سنگين
    به سفارش انجمن فيلم هاي تاريخي ساخته شدند .

    مبارزه در شهر (1928) در شهر محصور كاركاسون فيلمبرداري شد و نمـــــايشي از آشوب هاي مذهبي
    قرن شانزدهم فرانسه بود . جاي دورافتاده (1929) نيز صدمين سال استعمار الجزاير توسط فرانسه را
    روايت مي كرد . اما رنوار هيچ كدام از اين دو فيلم را دوست نداشت . او مي گويد : (( من واقعـا متاسفم
    كه ناچار شدم فيلم هــــــــايي بسازم كه با سليقه و طرز تفكرم هيچ قرابتي ندارند . )) او در توضيح همين
    مساله ، ده سال بعد اظهار اميدواري كرد كه اين فيلم ها نابود شوند و هيچ اثري از آن ها باقي نماند .

    با وجود اين ، رنوار از اين (( فيلم هاي تسكين دهنده )) براي تفحص در زمينه هـــــــاي تكنيك و توصيف
    خلاق بهره گرفت و به عنوان تجربه هايي براي از سر گرفتن ساخت فيلم هــايي كه دوست داشت ، به كار
    برد . علاوه بر اين ، گهگاه در فيلم هاي كارگردانان ديگر ، نقش ايفا مي كرد ، تا هم از نظر بازيگري به
    درك تازه اي از فيلمســـازي برسد ، و هم لذت اين كار را تجربه كند . رنوار همراه با هلسينگ در دو فيلم
    كوتاه از آلبرتو كاوالكاتي ظاهر شد و در چند فيلم ديگر هم به ايفـــــاي نقش پرداخت . و در كوران همين
    تجربه بود كه پس از حضور در كنار هلسينگ در فيلم در جستجوي خوشبختي (1930 ركوس گليسه )
    از او جدا شد .

    رنوار ، از اختراع صدا در سينما به گرمي استقبال كرد و آن را (( يك دگرگوني جـادويي ، چنان كه گويي
    در مخفي ارتباط ميان فيلمســاز و تماشاگران را كسي باز كرده است )) ، توصيف كرد . اما ، اين نوآوري
    براي مدتي سر راه او مانع ايجـــــــــاد كرد . رنوار به واسطه نانا ، مبارزه در شهر و جاي دورافتاده به
    عنوان كارگردان آثار كم تحرك و پرخرج تاريخي شنــــــــاخته شده بود و نمي توانست همگام با سرعت و
    كارآيي لازم كه تكنولوژي جديد آن ها را ايجاب مي كرد ، حركت كند . دو ســـــــال نتوانست تهيه كننده اي
    بيابد ، تا اين كه در 1931 ، دوست او ، پي ير بران برگر ، همراه با روژه ريشه به يك شركت فيلمسازي
    تاسيس كرد و استوديو هــــــــــــاي قديمي بيلانكور را تحت كنترل گرفت . رنوار براي اثبات توانايي اش ،
    نخستين فيلم ناطق خود را ظرف شش روز و با هزينه اي معـادل دويست هزار فرانك براي آن ها ساخت .

    تميز كردن بچه (1931) . فيلم به موفقيتي زودرس دست يافت و طي هفته اول نمــــــــايش ، سرمايه را
    بازگرداند . اكنون ، رنوار امتحان خود را پس داده بود و اجازه ســاخت نخستين فيلم مهم خود را گرفت :
    ماده سگ (1931) ، داستاني دربـــــــاره يك كارمند بانك ، كه از دست زنش به تنگ آمده و به زن بدنام
    جواني دل مي بندد .


    بافت تصويري و شنيداري فيلم چنان قوي است و پيچيدگي زندگي در صحنه هــاي داخلي آن چنان تصوير
    مي شود كه بر مهارت و تكنيك رنوار كاملا صحه مي گذارد . ديويد تامسن با اشــاره به صحنه اي از فيلم
    مي گويد :(( ميشل سيمون در صحنه اي از فيلم مشغول اصلاح است كه صداي زني را مي شنود و سپس
    او را در كنار پنجره آن سوي حيـــــاط مي بيند . زماني كه دوربين به زن فوكوس مي كند تا تصوير او را
    واضح و آشكار نشان دهد ، و سپس بار ديگر بر سيمون فوكوس مي كند ، نــــــشانه پيش آگاهي از درك
    عميقي است كه رنوار مدتي كوتاه پس از آن پيدا مي كند . ))

    تهيه كنندگاه فيلم ، كه انتظار داستاني كمدي را داشتند ، وقتي با حـــاصل تلاش رنوار روبه رو شدند ، آن
    را براي تدويني متفـــاوت به پل فيوس سپردند اما وقتي او نپذيرفت ، بار ديگر سراغ رنوار رفتند . رنوار
    دوباره به كمپاني مزبور بازگشت و علاوه بر تثبيت شهرتش ، پروژه هـــاي مهم ديگري را در دستور كار
    خود قرار داد . او حقوق اقتباس سينمـــــايي از رمان ژرژ سيمون ، شب چهارراه (1932) را از آن خود
    كرد و برادرش ، پي ير ، را براي ايفـــــــاي نقش بازرس مگره در نظر گرفت . ژاك لوك گدار اين فيلم را
    (( يگانه تريلر بزرگ فرانسوي)) مي نامد .

    رنوار مي گويد : (( كار من به عنوان كارگردان ، با بــازيگر فيلم شروع مي شود ... من دوست ندارم كه
    دوربين حركات بازيگران را تعيين كند ، بلكه مي خواهم بازيگران حركات دوربين را تعيين كنند .)) فيلمي
    كه اين بينش را عملا به اثبــــــات مي رساند بودو از غرق شدن نجات يافت (1932) است . اين فيلم كه
    مدت هـــــا به فراموشي سپرده شده بود ، اكنون به عنوان نخستين شاهكار رنوار قلمداد مي شود . ميشل
    سيمان ، قهرمــــان داستان ، قصد دارد خود را در رودخانه سن غرق كند ، اما مردي از طبقه مرفه او را
    نجات مي دهد و به خانه اش مي برد . سيمان با شيوه زندگي بورژواها آشنا مي شود و حوادثي را پشت
    سر مي گذارد .

    عده اي بودو از غرق شدن نجات يافت را بيــانيه اي ضدبورژوازي مي دانند و به تبع آن ، بعدي سياسي
    براي فيلم نيز در نظر مي گيرند . اما واقعيت هر چه باشد ، نمي توان منكر اين شد كه فيلم متاثر از شريط
    سياسي آن دوران است و خود رنوار با بسياري از فعالان گروه هاي چپ ارتباط نزديك داشت.

    رنوار فيلم بعدي اش ، شوتار و همكارش (1933) ، را از يك نمـايشنامه كمدي اقتباس كرد ؛ و در سفري
    كه به آلمان رفت ، قرداد ساخت نسخه سينمـــــــــــــايي مادام بواري ، اثر گوستاو فلوبر ، را امضا كرد .
    مادام بواري (1934) ، تراژدي اندوه و ضعف زني رمانتيك در قرن نوزدهم را مشكل مي توان مورد نقد
    و ارزيابي قرار داد ، چون نسخه اصلي فيلم ناياب است . اما آن چه مسلم است اين كه رنوار صحنه هــاي
    خارجي فيلم را در لوكيشن هــاي نرماندي گرفته تا حتي الامكان به تصورات فلوبر از فضا و مكان رمانش
    نزديك شده باشد . در عين حال ، هدف رنوار رئاليسم است تا تصوير كردن يك ملودرام تاريخي .

    مادام بواري ابتدا سه ساعت بود ، امــــــــا به اصرار پخش كنندگان فيلم ، تا دو ساعت كوتاه شد و كم تر
    مورد استقبال قرار گرفت . شكست تجــاري فيلم كه در ادامه موفقيت نه چندان قابل توجه دو سه فيلم اخير
    رنوار اتفاق مي افتاد ، فعاليت هاي او را تحت الشعـــاع قرار داد و رو به فرود برد . اما مارسل پانيول به
    نجات رنوار شتافت و با حمايت مالي از او ، درهاي بسته را به رويش گشود .

    رنوار فيلمنامه توني (1935) را براساس يكي از پرونده هـــــــــاي بايگاني پليس فرانسه تنظيم كرد و با
    روايت سرگذشت يك كارگر مهاجر ايتاليـــــــــــــايي و مرگ اندوهناك او در پايان ماجرا ، به حيطه سينماي
    نئوناليست ايتاليا پاي گذاشت – و حتي آن را متاثر كرد ؛ لوكينو ويسكونتي دستيار رنوار در اين فيلم بود.

    رنوار پس از بازگشت به پاريس ، خود را در شوق و هيجـــــــــان هردم فزاينده (( جبهه مردمي )) ، كه
    بسياري از دوستان نزديك و صميمي اش در آن حضور داشتند ، شريك ديد و بقيه فيلم هــــــايي كه در اين
    دهه ساخت ، متاثر از اين همسويي بودند . چند سـال بعد ، به ويژه زماني كه ساكن آمريكا شد ، سعي كرد
    علايق سياسي اش را كنار بگذارد و در فيلم هاي پس از جنگ جهاني دوم نوعي انسان گرايي بي طرفانه
    و خالي از تاثيرهاي سياسي را مطرح كند .

    در هر صورت ، از جنايت آقاي لانژ (1936) گرفته تا قاعده بازي (1939) ، اين تعهد سيــــــــــاسي و
    وفاداري به يك جريــــــان چپ را مي توان به وضوح در آثار او ديد . جنايت آقاي لانژ شديدا مورد انتقاد
    جناح راست قرار گرفت و رنوار به عنوان سخنگوي جناح چپ در زمينه سينما ، از سوي حذب كمونيست
    براي ساختن فيلمي تبليغاتي دعوت شد. اين فيلم ، زندگي از آن ماست (1936) نام گرفت و نيم دو جين
    كارگردان – از جمله ژان بكر ، ژان برونيوس ، هانري كارتيه – برسون – در ساختن آن همكاري كردند .

    شيوه كارگرداني رنوار در اين دوره ، متكي بر ديدگاه هاي ديگران است و در سبك به كـارگيري دوربين و
    زاويه هاي آن نمي توان به يك ردپاي ثابت و همــــاهنگ دست يافت . رنوار از ايده هاي ديگران استقبال
    مي كرد و حتي پيشنهادهاي تكنسين هــــــا و عوامل فيلمبرداري را نيز به كار مي بست . خود او نيز منكر
    اين واقعيت نبود : (( من يك آدم فرصت طلب هستم . از ديگران مي خواهم تا مواد مورد نيـــــــــــاز را در
    اختيـــــــارم بگذارند ؛ خودم كاري نمي كنم . )) همچنين ، بر تدوين چندان تاكيد نمي كرد ، و در عوض ،
    علاقه وافري به برداشت هــــــاي طولاني ، فيلمبرداري عميق ، پن كردن ، تراكينگ و حركت در داخل يك
    فريم ثابت داشت . بازيگر مهم ترين عنصر در فيلم او بود و دوربين بايد پيوسته بر او متمركز مي شد .

    رنوار ، بعد از زندگي از آنِ ماست ، نخستين – از دو – اقتباس از آثار گي دوموپاسان را جلوي دوربين
    برد ، و به دليل آن كه فيلمي نيمه بلند بود ، همراه با اقتباس دوم ، در قالب يك فيلم سينمـايي بلند و با نام
    گردشي بيرون شهر (1936) به نمــايش درآمد . اين فيلم كه (( كامل ترين فيلم ناتمام )) لقب گرفته ، يك
    اثر خانوادگي است و كساني مثل آلن ( پسر ژان رنوار ) ، مارگارت رنوار ، و خود ژان در آن ايفاي نقش
    كرده اند . كلود رنوار نيز فيلمبردار آن بود . چهـارمين فيلم رنوار در سال 1936 ، اقتباسي از نمايشنامه
    در اعماق ، اثر ماكسيم گوركي بود كه فيلمنامه آن را با همكاري شارل اسپاك نوشت . اما محصول كار ،
    اصلا با فضـــــــــا و حال و هواي فرانسه مطابقت نداشت ، شايد به دليل آن كه فيلمنامه تا حدودي به متن
    اصلي وفادار مانده بود . با وجود اين ، به فيلمي پرفروش بدل شد و علاوه بر دريافت جــــــــــايزه ، نشان
    لژيون دونور را نيز براي رنوار به ارمغان آورد .

    رنوار اكنون با اين اعتبار و حمـــــايت ژان گابن توانست هزينه ساخت طرحي را كه سه سال روي آن كار
    كرده بود ، تامين كند . توهم بزرگ (1937) براساس خاطرات خلبـان پنسارد ، همقظار رنوار در جنگ ،
    ساخته شد . اما آن چه در ابتداي كار مورد توجه بود – روايت مــــــــاجراي فرارهاي چندين باره قهرمان
    داستان – به تدريج روي برجسته كردن مساله طبقه اجتمـــــــاعي و جنگ و ريشه هاي تعارض انسان ها
    متمركز شد . رنوار و شارل اسپاك ابتدا مي خــــواستند سرگذشت سه افسر فرانسوي اسير در يك اردوگاه
    زندانيان جنگي را به تصوير بكشند ، امــــــا وقتي اريك فون اشتروهايم براي ايفاي نقش فرمانده اردوگاه
    انتخــــــــــــاب شد ، تغييراتي در فيلمنامه به وجود آمد . رنوار وقتي فهميد قرار است با مردي كار كند كه
    فيلم هــــــــــــاي او تاثير عمده اي بر فعاليت هاي سينمايي اش داشته ، فيلمنامه را بازنويسي كرد و نقش
    اشتروهايم را گسترش داد . ارجـــــــــــــــاع يكي از سه نقش اصلي به بازيگر يهودي ، مارسل داليو ، نيز
    برخوردي تازه با مساله تعصب نژادي بود .






    رنوار مي گويد : (( توهم بزرگ يك فيلم جنگي است كه شخصيت هاي تبهكار يا قهرمان ندارد ، اما جنگ
    در آن تبهكار است . )) با وجود اين ، جنگ را نمي توان تنهــــــــا مجرم دانست ؛ تمام مرزهاي جدا كننده
    مرز ميان ملت ها ، طبقه هاي اجتماعي ، نژادي و مذهبي – كه سد راه اتحـاد و برادري هستند و به بروز
    جنگ منجر مي شوند ، در اين جرم شريك هستند . در دنياي محصور اردوگاه زندانيان جنگي ، تعارضاتي
    كه زاييده مسائل سياسي و اجتمــــــــاعي است ، به گونه اي طعنه آميز نمود پيدا مي كنند ؛ همان طور كه
    دوستي ميان افراد نيز به گونه اي طعنه آميز از اين مرزهاي ايجاد شده ، فراتر مي رود .

    آلمــــــــــــاني ها از زندانياني كه به نگهباني شان گمارده شده اند ، برتر نيستند و خود به نوعي ، زنداني
    محسوب مي شوند ؛ به ويژه ، رافنشتاين ، كه مجبور به استفـــاده از سينه بند و گردن بند طبي است . او
    اسير قوانين و مقرراتي خشك و دست و پاگير است كه به خاطر تبعيت از آن ها براي كشتن تنهــــا دوست
    خود اسلحه مي كشد .

    استفاده معمول و واقعي از زبان ( بر خلاف رسم سينماي آن دوران ، همه شخصيت هــــــاي فيلم به زبان
    مــــادري خود حرف مي زنند ) عنصر ديگري در اين اختلاط است ، و بنا بر موقعيت ، به عنوان يك حلقه
    ارتباط دهنده يا مرز جدا كننده نمود پيدا مي كند . مارشال و الزا ، كه نمي توانند از نظر گفتاري با يكديگر
    حرف بزنند ، از زبان غير از گفتار استفـــــــــــــــاده مي كنند . در عين حال ، بولديو و رافنشتاين به زبان
    بين المللي طبقات برتر اجتماعي ، يعني زبان انگليسي ، صحبت مي كنند .

    (( من توهم بزرگ را ساختم ، چون طرفدار صلح هستم . )) اين گفته رنوار است ، اما نبايد فراموش كرد
    كه موفقيت اوليه فيلم به خـــــــــــاطر آن است كه يك داستان فرار از زندان را روايت مي كند . او همچنين
    مي گويد : (( ماجراي فرار هيچ ربطي به فيلم من ندارد . اما يك نقاب است ، يك تغيير ظاهر است ، و اين
    تغيير ظاهر ، توهم بزرگ را به يك فيلم پردرآمد بدل كرد . )) اين مــــــوضوع چه صحت داشته باشد چه
    نداشته باشد ، پيــــــام طلح طلبانه فيلم از همان ابتدا كاملا آشكار است . اين فيلم ، هم در فرانسه و هم در
    كشورهاي ديگر ، به عنوان يك شاهكار مورد استقبال قرار گرفت و نمايش آن درنيويورك تا بيست و شش
    هفته ادامه يافت .

    كانديداي دريافت اسكار شد و رئيس جمهور روزولت ادعا كرد : (( تمام جوامع دموكراتيك بايد اين فيلم را
    ببينند . )) اما در برخي از كشورها با برخوردهــــــــــاي متفاوت روبه رو شد : در جشنواره ونيز ، هيات
    داوران ، زير فشـار مقام هاي دولتي ، جايزه برتر موسوليني را به فيلم ندادند و در عوض ، جايزه اي به
    نام جـام هيات داوران بين المللي خلق كردند و پس از آن كه فيلم در ايتاليا توقيف شد ، به آن اهدا كردند .

    توهم بزرگ در آلمان و بلژيك ( به دستور وزير امور خارجه وقت ، هـانري اسپاك ، برادر شارل اسپاك )
    نيز توقيف شد . در طول جنگ جهاني دوم و بلافاصله پس از پايان آن ، فيلم چندين بار سانسور و تدوين
    شد . اما نسخه كامل آن در 1958 آمـــاده شد و در راي گيري نمايشگاه جهاني بروكسل ، عنوان پنجمين
    فيلم بزرگ تاريخ را به خود اختصاص داد . در سال هـــــاي اخير از شهرت توهم بزرگ تا حدودي كاسته
    شده و شاهكار ديگر رنوار ، قاعده بازي (1939) ، آن را تحت الشعاع قرار داده است .






    به نظر ژاك برونيوس ، گرچه تمركز درامـــاتيك توهم بزرگ بر دو شخصيت مارشال و رزنتال است ، اما
    شخصيت هــاي بولديو و رافنشتاين بيش تر از دو نفر نمود دارد و اين دو آريستو كرات به شخصيت هاي
    اصلي فـــــــــيلم بدل مي شوند . اين تغيير در همدلي و همنوايي ، ظاهرا بر توازن مارسييز (1938) تاثير
    داشته است . در اين واقعه نگاري تاريخي انقلاب فــرانسه ، كه قرار است فيلمي مردمي باشد و با حمايت
    جناح هاي چپ سـاخته شده ، صحنه هاي مربوط به لويي شانزدهم ، صحنه هاي اصلي و ماندگار هستند .

    رنوار اكنون مورد توجه همگان ، و حتي كســـــاني كه مخالف گرايش هاي سياسي او بودند ، قرار گرفته
    بود و يكي از كارگردانان برجسته فرانسه به شمــار مي رفت . اما به رغم اين شهرت و اعتبار ، به ندرت
    كسي حاضر مي شد فيلم هـــــــــــاي او را تهيه كند .او مي گويد : (( حتي بعد از آن كه توهم بزرگ سود
    سرشاري نصيب تهيه كننده اش كرد ، من براي ساخت پروژه هاي خودم مشكل پول داشتم . من كارگردان
    تجاري نبودم و هنوز هم نيستم . )) رنوار پس از شكست تجــــاري مارسييز ، پيشنهادي از طرف كمپاني
    برادران حكيم دريــــــــــافت كرد كه ژان گابن در اقتباسي از حيوان آدم نما اثر اميل زولا ، به ايفاي نقش
    بگمارد .

    رنوار پذيرفت و در 1938 ، داستان را – با بازي گابن در نقش يك لوكوموتيوران – جلوي دوربين برد .
    صحنه شروع فيلم ، كه يك سكانس تقريبا مستند است ، بدون حقه هاي تصويري و در حين حركت سريع
    يك قطار واقعي – كه خود ژان گابن آن را مي راند – فيلمبرداري شده است .

    رنوار در نوامبر 1938 همراه با برادرش كلود و سه تن از دوستان ، يك كمپاني توليد فيلم تاسيس كرد .
    اين كمپاني كه چيزي در رديف كمپاني يونايتد آرتيستز آمريكا بود ، براي رنوار و ديگر كارگردانان مستقل
    اين امكان را فراهم مي كرد تا فيلم هايي را كه تمايل به ساختن آن ها داشتند ، جلوي دوربين ببرند .

    اما اين كمپاني پس از ســــــــــــــاختن يك فيلم ، ورشكست شد . اما همين يك فيلم ، به عنوان غني ترين ،
    پيچيده ترين و مشهورترين شـــاهكار رنوار شناخته مي شود : قاعده بازي (1939) . رنوار درباره فيلم
    مي گويد : (( نوعي مستند بازسازي شده ... درباره وضعيت جامعه در يك برهه خاص . قاعده بازي يك
    فيلم جنگي است ، اما هيچ اشـــــــاره اي به جنگ نمي كند . در زير جلوه به ظاهر بي خطر و خنثاي آن ،
    ساختار جامعه ما مورد حمله قرار مي گيرد . ))

    به طور كلي ، طرح داستـــاني قاعده بازي بر روايت سه مثلث عشق متمركز شده است . قاعده بازي اين
    است كه همه چيز به حال خود واگذار شود تا همان گونه كه مقدر شده ، كارها ادامه پيدا كند . (( كمال ))
    هرگز هدف رنوار نيست . و قاعده بازي با آن كه فيلمي بسيار عظيم است ، به تبع همين قاعده ، فيلمي
    كامل محسوب نمي شود . حداقل ، بازي هاي فيلم در حد بسيار عالي نيستند .

    با ادامه فيلمبرداري قاعده بازي ، هزينه هــــاي توليد آن بالا رفت و برخلاف تخمين 5/2 ميليون فراكي
    اوليه ، در پايان به پنج ميليون فرانك رسيد . نسخه اي كه مارگارت رنوار از راش هـاي اوليه فيلم تدوين
    كرد ، 113 دقيقه بود ، اما رنوار به اجبـــــــار ، 13 دقيقه از آن را حذف كرد و به اين ترتيب فيلم روانه
    پرده سينما شد . اما آغاز نمايش فيلم فاجعه آميز بود و با نارضــــايي تماشاگران روبه رو شد . رنوار به
    ناچار باز هم در تدوين فيلم تجديد نظر كرد و دو نسخه 85 و 90 دقيقه اي آماده ساخت ، اما اين كار نيز
    بي فايده بود . در اكتبر 1939 ، فيلم به دليل رعايت نكردن اخلاقيات توقيف شد .

    در 1959 رنوار تمـــــامي 113 دقيقه را تدوين كرد و آن را در جشنواره ونيز به نمايش درآورد . از آن
    پس ، قاعده بازي يك شــــاهكار معرفي شد و به شهرتي فراگير دست يافت . رنوار مي گويد : (( شكست
    قاعده بازي چنــــــــان مرا مايوس كرد كه تصميم گرفتم يا ديگر فيلم نسازم يا از فرانسه بروم . )) رنوار
    دومي را برگزيد و در ژوئيه 1939 به ايتاليا رفت . امـــا به خاطر جنگ و مسائل سياسي نتوانست فيلمي
    را كه در آن جا شروع كرده بود ، پايان برساند و به فرانسه بازگشت .

    زماني كه آلمان وارد خاك فرانسه شد ، دعوتي از مقام هاي آلماني به دست رنوار رسيد تا فيلم هايي براي
    دولت آلمان بسازد . اما رنوار صلاح را در اين ديد كه از كشور خـــــارج شود و به – واسطه تاثير رابرت
    فلاهرتي – به آمريكا برود . در ژانويه 1941 وارد هاليوود شد و براي كار در كمپـــــاني فاكس قراردادي
    يك ساله با داريل ف . زانوك امضا كرد . رنوار بر سر ساخت فيلم در هاليوود به توافق اوليه نرسيد ، اما
    سرانجـــــــــــام فيلمنامه مرداب (1941) نوشته دادلي نيكولز را جلوي دوربين برد ، اما او از نتيجه كار
    راضي نبود و فيلم را نه ساخته خود ، بلكه توليد زانوك مي دانست . حتي در جـــايي گفته بود : (( ترجيح
    مي دهم در مكزيك بادام زميني بفروشم ، اما براي كمپاني فوكس فيلم نســــــازم . )) با وجود اين ، فيلم با
    استقبال روبه رو شد و جايزه انجمن نيويورك را گرفت .

    رنوار كه در اين مدت رابطه اي صميمي با دادلي نيكولز ايجاد كرده بود اين زمين مال من است (1943)
    را ساخت ، كه داستان آن درباره اشغــــــــال فرانسه توسط نازي ها بود . فرانسوي ها فيلم را نپسنديدند و
    ادعــــــا كردند كه خود در حال تجربه ماجراهاي واقعي تر از داستان فيلم هستند . و رنوار در پاسخ آن ها
    گفت كه فيلم را براي مخاطبـــــان آمريكايي ساخته است . در 1944 ، دفتر اطلاعات جنگ فرانسه ساختن
    فيلمي تبليغاتي را به رنوار پيشنهاد كرد و رنوار با كمال ميل پذيرفت تا سلام بر فرانسه ( 1944 ) را به
    مدت 30 دقيقه بسازد . هنگام ساختن همين فيلم ، با ديرو فريره ازدواج كرد .

    رنوار در بازنگري فيلم هايي كه در هاليوود ســــــــاخته ، به اين تنيجه مي رسد كه هيچ كدام از آن ها به
    ايده آل هـــــــــــايش نزديك نيستند . و جنوبي (1945) را از همه نااميد كننده تر مي داند . اين فيلم ، كه
    ماجراي مبارزات يك خانواده فقير كشاورز را در تگزاس روايت مي كند ، بر اساس رمـــــــــــاني از جرج
    سسيونر پري شكل گرفته و ويليام فالكنر در نوشتن فيلمنــــامه آن با رنوار همكاري كرده است . اما جالب
    اين كه اين فيلم به زغم رنوار نااميدكننده ، او را كانديداي دريـــــافت بهترين كارگردان مي كند و تنها فيلم
    پرفروش او به حساب مي آيد .

    دو فيلم ديگر رنوار در هـــــــــــــاليوود ، خاطرات يك مستخدمه (1946) و زني در ساحل (1946) ،
    موفقيت جنوبي را پيدا نكردند . در اولي – كه با همكاري همه جـــانبه مرديت ساخته شد – خشونت موج
    مي زند و در دومي – كه آن را براي كمپاني RKO ساخت – داستاني محدود به روابط سه شخصيت را
    روايت مي كند و حدود هفتـاد دقيقه نخست آن بر تنش هاي روابط جوآن بنت و رابرت رايان متمركز شده
    است . با ســاختن فيلم دوم ، قرارداد رنوار با كمپاني RKO به پايان مي رسد و او ، كه نمي خواهد دل
    از آمريكا بكند ، همراه با برجس مرديت يك كمپاني مستقل تاسيس مي كند كه اين كمپاني به خاطر نداشتن
    سرمايه ، بدون توليد حتي يك فيلم ، منحل شد .




    رنوار ، همـــــانند بقيه اروپايي هاي در تبعيد كه گرايش هاي چپ گرايانه پيش از وقوع جنگ را فراموش
    كرده بودند ، در فضـــاي سياسي ايالات متحده ، همه چيز را به فراموشي سپرد و شهروند آمريكايي شد .
    اما از آن جا كه خود را در هاليوود بيگانه مي دانست ، اين كشور را مكان مناسبي براي فيلمسازي نيافت
    و پس از آن كه رغبتي براي بازگشت به فرانسه در خود احســـــاس نكرد – راه هندوستان و ايتاليا را در
    پيش گرفت .

    رنوار هنوز از رنج و دردسرهاي زني در ساحل رهـــايي نيافته بود ، كه خود را درگير ساختن رودخانه
    (1950) ديد . رومرگادن با رنوار همكاري كرد و رمان اتوبيوگرافيكال خودش را مبناي فيلمنامه قرار داد.
    اين فيلم ، كه تماما در لوكيشن هــــاي هندوستان فيلمبرداري شده ، نخستين تجربه تكني كالر ، ژان رنوار
    و كلود رنوار ( فيلمبردار ) است . علاوه بر اين ، چنين تجربه اي در هندوستـان ، تاثيري عميق بر رنوار
    گذاشت و فلسفه او درباره جهان را تغيير داد . فيلم هـــــايي كه رنوار از آن پس ساخت ، سرشار از روح
    مهرباني و مقبوليت جهـــــــــــاني هستند . او مي گويد : (( قبل از جنگ ، تلاش من بر اين بود كه صداي
    اعتراض را تقويت كنم ... امروز به اين نتيجه رسيده ام كه تنهــــــــــــــا چيزي كه مي توانم به اين جهان
    بي منطق و بي رحم هديه كنم ، عشق است . ))

    در ژوئيه 1951 ، چند روز قبل از آن كه رودخانه جـــــايزه بين المللي را از بي ينال ونيز دريافت كند ،
    رنوار به ايتاليا رفت و از بخت خوش ، كانديداي كارگرداني يك محصول مشترك ( ايتاليا – فـــــــرانسه –
    انگلستـان ) شد . اين فيلم ، كه در اصل قرار بود توسط ويسكونتي ساخته شود ، كالسكه زرين (1953)
    نــــــــــــــــــــام داشت . فيلم ، به عنــــــــوان نخستين قسمت از تريلوژي تئاتري رنوار – دو قسمت ديگر
    كان كان فرانسوي (1955) و النا و مردان (1956) هستند – مــــاجراي يك گروه نمايش را به تصوير
    مي كشد .

    رنوار با ساختن كان كان فرانسوي به صنعت فيلمســـازي فرانسه بازگشت و بار ديگر ژان گابن را براي
    نقش اصلي به همكاري دعوت كرد . اين فيلم ، محصولي پرهزينه بود و تدوين نهــــــايي آن تا حدودي از
    كنترل رنوار خارج شد . اما با عكس العمل هــــــــاي متفاوتي روبه رو شد و به عنوان تنها فيلم تجاري و
    پرفروش او در دوران پس از جنگ مورد استقبال عموم قرار گرفت .

    در اين سال ها ، پرداختن رنوار به تئاتر فقط منحصر به سوژه فيلم هايش نبود . او فعاليت هــــايش را به
    حيطه نمايش و تئاتر گسترش داد و به عنوان نمايشنامه نويس و كارگردان تئاتر نيز تجربيــاتش را به كار
    بست . در 1954 اجرايي از جوليوس سزار شكسپير را روي صحنه برد و سال بعد ، نخستين نمــايشنامه

    نوشته خودش را ، كه اُروه نام داشت ، كارگرداني كرد .

    در 1956 رنوار قسمت سوم تريلوژي تئـاتري خود را – النا و مردان – كامل كرد . اين فيلم پيش از هر
    اثر ديگري از رنوار ، نظرهاي ضد و نقيض منتقدان را در پي داشت . داستــــــــان ، كه در ابتدا قرار بود
    سرگذشت ژنرال بولانژه و كودتــــــــــــــاي 1889 را روايت كند ، با تغييراتي روبه رو شد و سرانجام نيز
    شخصيت النا ( اينگريد برگمن ) محور اصلي روايت قرار گرفت . امـــــــا فيلم هر چه بود ، آرزوي ديرينه
    رنوار را براي ساختن فيلمي با بازي اينگريد برگمن برآورده كرد .

    در عين حال ، شكست تجـاري و حمله انتقادي بيش تر منتقدان ، رنوار را تا حدودي تحت تاثير قرار داد ،
    به گونه اي كه تا آخر عمر فقط چهار فيلم ديگر ساخت .

    رنوار از آن پس ، فعاليت هايش را در زمينه نگارش فيلمنامه ، چاپ كتاب و نمايش متمركز كرد . پس از
    پايان النا و مردان ، شرح حال پدرش را در قــــــــــــــالب كتابي به نام پدرم ، رنوار منتشر كرد و دومين
    نمايشنامه اش كارولا ، را نوشت و سه سال بعد ، آن را در كاليفرنيــــــــا روي صحنه برد . هم زمان ، با
    فراگير شدن تلوزيون ، كار در اين رســانه همگاني را نيز تجربه كرد و وصيت نامه كورديله (1959) را
    كه برداشتي مدرن از دكترجكيل و آقاي هايد بود ، ســــاخت كه پس از حضور در جشنواره ونيز ، پس
    از دوسال در تلوزيون و سينما به نمايش درآمد .

    اين انديشه كه دكتركورديله آغاز يك همكاري سودمند ميان سينمــا و تلوزيون باشد ، انعكاس خوبي پيدا
    نكرد و صنعت سينما ابتدا فيلم را بايكوت كرد . در فاصله ساخته شدن اين فيلم و زماني كه پس از دوسال
    بايكوت ، اجازه نمايش گرفت ، رنوار با استفاده از همان تكنيك هـاي تلوزيوني ، فيلم ديگري ساخت ، اما
    اين بار صرفا براي نمــــايش در سينما : پيك نيك در چمنزار (1959). رنوار در اين فيلم ، چنان كه از
    اسمش بر مي آيد ، توجه مستقيم خويش را صرف دنياي نقاشان امپرسيونيست كرده بود .

    فيلمبرداري آن نيز در لوكيشن هــــــايي كه اوگوست رنوار آخرين سال عمرش را در آن جا گذرانده بود ،
    گرفت . داستان فيلم در آينده اي نامعلوم اتفاق مي افتد و طي آن ، دكتر آلكسي ، همكارانش را به پيك نيك
    دعوت مي كند . صحنه هــــــــــــــــا و چشم اندازهاي پيك نيك در چمنزار از نظر غناي تصويري چنان
    برجسته اند كه فيلم را به (( نقاشي گوته )) ترين اثر رنوار بدل كرده اند .

    سرجوخه فراري ، آخرين فيلم بلند رنوار ، در 1962 ســــــــــــاخته شد . ميان اين فيلم و توهم بزرگ ،
    نقطه هاي مشترك بسيار است : هر دو درباره سربازان فرانسوي اسير در اردوگاه هاي آلمــــاني هستند و
    اسيران هر دو فيلم قصد فرار دارند .اما داستان سرجوخه فراري در زمان جنك جهاني دوم اتفاق مي افتد
    و از اصالت خانوادگي و اشراف منشي در آن خبري نيست . قهرمان اين فيلم ، كه يك سرجوخه است – و
    ما هرگز اسمش را نمي شنويم – قصد فرار دارد و اين كار را صرفا براســـــاس غريزه آزادي طلبي انجام
    مي دهد .

    پس از اين ، برجسته ترين فيلمساز فرانسه كسي را پيدا نمي كند تا براي تهيه فيلم هـايش سرمايه گزاري
    كند . فيلمنـــــــامه هايش نيز طرف توجه كسي واقع نمي شوند . پس ، انتشـــــــــــــــــــــ ــار رماني به نام
    يادداشت هاي سروان ژرژ را در دستور كار قرار مي دهد و در دانشگاه كاليفرنيـــا ، بركلي ، به تدريس
    روي مي آورد . در عين حـــــــــــــال موفق مي شود تئاتر كوچك ژان رنوار (1969) را در يك فيلم چند
    ايپيزودي جـــــــــــاي دهد و به اين ترتيب براي آخرين بار روي صندلي كارگرداني بنشيند . فيلم ، ابتدا در
    تلوزيون ايتاليا و فرانسه به نمــــايش در مي آيد و سپس در كشورهاي ديگر در سينماها اكران مي شود .

    رنوار ســـــــال هاي آخر عمرش را در كاليفرنيا گذراند و در 1975 جايزه ويژه اسكار را به پاس شكوه ،
    مسوليت و توانايي تحسين برانگيزش دريـــــــافت كرد . در سال 1974 كتاب زندگي و فيلم هاي من را
    منتشر كرد و نوشتن سه رمـــــــــــــــان ديگر را به پايان برد . ژان رنوار در 84 سالگي در خانه اش در
    بورلي هيلز از دنيا رفت .

    قبل از جنگ ، و حتي براي مدتي پس از پايان جنگ ، رنوار يكي از كارگردانان پيشرو و برجسته سينماي
    فرانسه به شمار مي رفت ، اما برترين آن ها نبود. مارسل كارنه ، رنه كلر ، ژاك فدر و ژولي ين دوويويه
    حداقل همپايه او بودند و حتي مي شد آن ها را برتر قلمداد كرد . آثار رنوار در مقــــايسه با فيلم هاي آنان
    فاقد جلا و قـــــــــــــــــالب دراماتيك بودند و از نظر تكنيكي و منطقي ظرافت و پرداخت كافي نداشتند ، اما
    فرانسوا تروفو ، رنوار را (( پدر همه ما )) مي دانست و او را ستايش مي كرد .


    امروز اكثر ما رنوار را به عنوان يكي از بزرگ ترين فيلمسازان تاريخ مي دانيم و همه معتقديم فيلم هايي
    كه او در فاصله سال هاي 1932 تا 1939 ساخته ، جزو شاهكارهـــاي تاريخ سينما هستند . عده اي هم
    معتقدند كه از زمان ورود رنوار به آمريكا ، فعاليت هــاي او رو به فرود گذاشت و جز چند مورد استثنا ،
    هرگز به اوج بازنگشت . امـــــــا هيچ كس نمي تواند منكر اين شود كه تاثير رنوار بر كارگردانان ديگر ،
    بسيار شايان توجه بود و به طور مشخص كســــــاني مثل فرانسوا تروفو ، لوكينو ويسكونتي ، ژاك بكر ،
    رابرت آلتمن و ساتياجيت راي فوق العـــــاده متاثر از او بودند . پس از مرگ رنوار ، از شهرت او كاسته
    نشد و بعيد به نظر مي رسد كه اين طور شود .


    فيلم ها :

    كاترين (27-1924) ، دختر آب (1924) ، نانا (1926) ، چـــــارلستون (1927) ، ماركيتا (1927 ) ،
    كبريت فروش كوچولو (1928) ، تمارض (1928) ، مبارزه در شهر (1928) ، جاي دورافتاده ( 1929)
    سوار بر اسب سرخ (كوتاه ، 1929) ، تميز كردن بچه (1931) ، ماده سگ (1931) ، شب چهارراه (1932)
    بودو از غرق شدن نجات يافت (1932) ، شوتار و همكارس (1933) ، مادام بواري (1934) ، توني (1935)
    جنايت آقاي لانژ (1936) ، زندگي از آن ماست (1936) ، گردشي بيرون شهر (1936) ، در اعماق (1936)
    توهم بزرگ (1937) ، مارسسيز (1938) ، حيوان آدم نما (1938) ، قاعده بازي (1939) ،
    لاتوسكا ( با كارل كوخ ، 1940) ، مرداب (1941) ، اين زمين مال من است (1943) ،
    سلام بر فرانسه (كوتاه ،1944) ، جنوبي (1945) ، خاطرات يك مستخدمه (1946) ، زني در ساحل (1946)
    رودخانه (1950) ، كالسكه زرين (1953) ، كان كان فرانسوي (1955) ، النا و مرداب (1959)
    سرجوخه فراري (1962) ، تئاتر كوچك ژان رنوار (1969) .
    Last edited by irankingworld; 23-12-2007 at 10:10.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •