شعری به یاد اخوان ثالث از جانب مشیری
مرثيههاي غروب
افق ميگفت: - « آن افسانهگو
-«آن افسانه گوي شهر سنگستان،
به دنبال « كبوترهاي جادوي بشارتگو»
سفر كردهست
شفق ميگفت:
«من ميديدمش، تنها، تكيده، ناتوان، دلتنگ،
ملول از روزگاراني كه در اين شهر سر كردهست.»
سپيدار كهن پرسيد:
- «به فريادش رسيد آيا،«حريق و سيل يا آوار»؟»
صنوبر گفت:
- «توفاني گرانتر زانچه او ميخواست،
پيرامون او برخاست
كه كوبيدش به صد ديوار و پيچيدش به هم طومار!»
سپاه زاغها از دور پيدا شد
سكوتي سهمگين بر گفتگوها حكمفرما شد.
پس از چندي، پر و بالي به هم زد مرغ حق،
آرام و غمگين خواند:
-«دريغ از آن سخن سالار
كه جان فرسود، از بس گفت تنها
درد دل با غار... !»
توانم گفت او قرباني غمهاي مردم شد
صداي مرغ حق در هاي و هوي شوم زاغاني كه،
همچون ابر،
رخسار افق را تيره ميكردند، كمكم محوشد، گم شد!
گل سرخ شفق پژمرد،
گوهرهاي رنگين افق را تيرگيها برد
صداي مرغ حق، بار دگر چون آخرين آهي كه از چاهي برون آيد
(چه جاي چاه، از ژرفاي نوميدي) چنين برخاست:
-«مگر اسفندياري، رستمي، از خاك برخيزد
كه اين دلمرده شهر مردمانش سنگ را
زان خواب جاوديي برانگيزد.»
پس از آن، شب فرو افتاد و با شب
پرده سنگين تاريكي، فراموشي
پس از آن، روزها، شبها گذر كردند
سراسر بهت و خاموشي
پس از آن، سالهاي خون دل نوشي
هنوز اما، شباهنگام
شباهنگان گواهانند
كه آوايي حزين از جاي جاي شهر سنگستان
بسان جويباري جاودان جاريست...
مگر همواره بهرامان ورجاوند، مينالند، سر درغار
«كجايي اي حريق، اي سيل، اي آوار!»
شاعرانی كه با آنها گريستهام
دكتر محمدرضا شفيعی كدكنی
وقتی به شعر معاصر نگاه میكنم، مخصوصا“ در اينجا كه هيچ كتابی و جنگی و سفينهای هم در اختيار من نيست، شعرا در برابرم در چند صف قرار میگيرند:
يك صف، صف شاعرانی است كه من با آنها گريستهام ؛ مثل گلچين گيلانی، حميدي شيرازی، شهريار، لاهوتی، عارف قزوينی و چند تن ديگر.
يك صف، صف گويندگانی است كه با آنها شادمانی داشتهام و خنديدهام نه بر آنها كه با آنها و بر زمانه و تاريخ و آدمهای مسخره روزگار از سياستمدار خائن تا زاهد رياكار و همه نمايندگان ارتجاع و دشمنان انسانيت شاعرانی مثل سيداشرف، ايرج، عشقی، روحانی، وافراشته و بهروز و چند تن ديگر.
يك صف، صف شاعرانی است كه شعرشان مثل چتری است كه روی سرت ميگيری تا از رگبار لجنی كه روزگار بر سر و روی آدميزادان پشنگ میكند، خود را محافظت كنی مثل شعرهای بهار و پروين و عقاب خانلری و شعر چند تن ديگر.
يك صف هم صف شاعرانی است كه به تحسين سر و وضع هنرشان يا بعضی لحظهها و تجربههای خصوصیشان میپردازی مثل توللی (در بافت تاريخی ”رها“)، سپهری(در حجم سبز)، فروغ(درتولدی ديگر)، و بعضي كارهای كوتاه و ژرف نيما .
يك صف هم صف شاعراني است كه هر وقت نامشان را ميشنوی يا ديوانشان را ميبينی، با خودت ميگويی: حيف از آن عمر كه در پای تو من سر كردم .
يك ”صف يك نفره“ هم هست كه ظاهرا“ در ميان معاصران ”دومي“ ندارد وآن صف مهدیاخوانثالث است. كه از بعضی شعرهايش در شگفت ميشوی . من از شعر بسياری ازين شاعران، كه نام بردم، لذت ميبرم ولی در شگفت نمیشوم؛ جز از چند شعر اخوان، مثل ”آنگاه پس از تندر“، ” نماز“، و”سبز“.
فريدون مشيری، در نظرمن، در همان صف شاعرانی است كه من با آنها گريستهام. شاعرانی كه مستقيما“ با عواطف آدمی سروكار دارند، من بارها با شعر گلچين گيلانی گريستهام، با شعر شهريار گريستهام، با شعر حميدی گريستهام و با شعر مشيری نيز. شعری كه او در تصوير ياد كودكیهای خويش در مشهد سروده است و به جستجوی اجزای تصوير مادر خويش است كه در آينههای كوچك و بيكران سقف حرم حضرت رضا تجزيه شده، واو پس از پنجاه سال و بيشتر به جستجوی آن ذرههاست. همين الان هم كه بندهايی از آن شعر از حافظهام ميگذرد گريهام میگيرد؛ شعر يعنی همين ولاغير. از كاتارسيس Catharsis ارسطويی تا Foregrounding صورت گرايان، همه همين حرف را خواستهاند بگويند. اگر بعضی از ناقدان وطنی نخواستهاند اين را بفهمند خاك برسرشان!
فريدون در همه ادوار عمر شاعریاش، از نظرگاه من، در همين صف ايستاده است و هرگز نخواسته است صفش را عوض كند. اصلا“ چرا عوض كند؟ مگر نگفتهاند كه الذاتي لايعلل ولايغير. يكي از نخستين شعرهايی كه از فريدون در نوجواني خواندم و مرا به گريه واداشت شعری بود كه عنوان آن را اكنون به ياد ندارم و بدين گونه آغاز ميشد: ای همه گلهای از سرما كبود خندههاتان را كه از لبها ربود در سخن سالهای ۳۵ – ۱۳۳۴ به نظرم چاپ شده بود و اين تاثير و تاثر تا آخرين كارهای او، همچنان، ادامه داشته است. نميگويم: هر شعری كه از او خواندهام حتما“ متاثر شدهام و حتما“ گريستهام ولی تاثيری كه بعضي از شعرهای او بخصوص شعرهای كوتاه او در طول سالها، بر من داشته است ازين گونه بوده است: عاطفی وساده، بيپيرايهومهربان. البته گاهی ”ساختمان شعر“ يا ”زبان شعر“ يا نوع ”تصويرها“ يا ”رابطه حجم پيام و ظرفيت شعر“ در تمام اجزا ممكن است با سليقه كنونی من تطبيق نكند. به درك كه نمیكند. مگر من كه هستم؟ دهها هزار نفر شعر او را میخوانند و با شعر او همدلی دارند. من درين ميان نباشم چه خواهد شد؟ به قول عينالقضات همداني: ”از باغ امير، گو خلالي كم گير! “
يكي از امتيازات فريدون بر بسياری از شاعران عصر و همنسلان او در اين است كه شعرش با گذشت زمان افت نكرده بلكه در دوره پس از ۱۳۵۷ تنوع و جلوه بهتری يافته است و اگر بخواهيد برگزيدهای از شعرهای او فراهم كنيد، از همه ادوار شاعری او، به راحتی ميتوان نمونه آورد، و همه نمونهها در رده كارهای او خوب و شاخص خواهند بود. متاسفانه شعر معاصر فارسي، در ربع قرن اخير، لحظه دشواری را تجربه ميكند. اميدوارم به زودی ما شاعران ۲۰ – ۳۰ سالهای ( مثل اخوان و كسرايی و فروغ و مشيری چهل سال پيش) داشته باشيم كه بيايند و دنباله آن صفهای نامبرده در بالا را تكميل كنند، نه اينكه كار آنها را تقليد كنند. نه. بلكه با كارهای بديع و نوآيين خويش بر شمار آن گونه شاعران كه مورد نياز تاريخ و جامعهاند بيفزايند. شاعرانی كه با شعرشان مثل شعر گلچين گيلانی و شهريار و حميدی و مشيری بتوان گريست و يا با شعرشان مثل شعر عشقی و ايرج و افراشته بتوان شاد شد و خنديد و يا از آنها كه مثل بهار و پروين با شعرشان در برابر حوادث اجتماعي و تاريخی و اخلاقی چتر محافظتی بر سر ميهن خويش بگشايند و يا مثل فروغ و سپهری ما را به تحسين تجربههای شخصی خود وادارند و از همه بيشتر به اميد اينكه شاعران جوانی داشته باشيم كه بعضی از شعرهاشان مثل بعضی از شعرهای مهدی اخوان ثالث مايه شگفتی شعرشناسان شود.
اكنون نزديك به نيم قرن است كه شعر دوستان ايرانی و فارسی زبانان بيرون از مرزهای ايران، با شعر مشيری زيستهاند و گريستهاند و شاد شدهاند و هنر او را – كه در گفتار و رفتار، يكي از نگاهبانان حرمت زبان پارسی و ارزشهای ملي ماست – تحسين كردهاند. من نيز ازين راه دور به او و همه عاشقان ايران، سلام میفرستم. .
توكيو، آذر ۷۷
مشيري و قلمروي زبان فارسي
مهدي حميدي شيرازي ( ۱۲۹۳ – ۱۳۶۵) در شيوه سنتي هم شاعر توانايي بود هم شعرشناس قابلي. او در يكي از آثارش، كه نقد و منتخب شعر فارسي از سده سوم تا ششم هجري قمري (يعني از حنظله بادغيسي تا نظاميگنجوي) است، از جمله در باره خاقاني شرواني، شاعر برجسته و بلندآوازه سده ششم اين تعبير را به كار ميبرد: « نهنگي است كه در بركهاي افتاده». دليل او چيست؟ شايد بتوان استدلال كرد كه خاقاني، اگر نه در همه سرودهها، دستكم در بخش عمدهاي از قصيدههايش لفظ را بر لفظ ميچرخاند و به دنبال صورتآفرينيهاي غريب ميرود. ممكن است گروهي بس خاص از شعرخوانان از چنين نكتهسنجيها و مويشكافيها لذت برند و به گونه حتم هم چنين است. اما جريان اصلي ذوق و پسند شعر فارسي به طور عام، تنها توانايي پذيرش بخش كوچكي از «نكتهسنجيها و مويشكافيها»ي خاقاني را دارد. چه اين جريان با تكيه به شيوه خراساني شعر شكل يافته باشد (مانند ذوق و پسند حميدي شيرازي)، چه با تاكيد بر سبك عراقي (مانند شعرخوانان و شعردوستان ايراني در دوره اخير) و چه به تلفيق متعادلي از هر دو (مانند بسياري از ادبيات دانشگاهي معاصر). در اينجا بحث با اشاره به خاقاني و تعبير يك شاعر و اديب دوره جديد در باره او آغاز شد، زيرا شاعر مورد بحث ما، درست در نقطه مقابل خاقاني، يعني « در جريان اصلي ذوق و پسند شعر فارسي» در روزگار كنوني قرار دارد.
سخن از فريدون مشيري است . هرچند بايد گفت كه در ديدگاههايي بر بنياد ادبيت متن، سرودههاي وي، درخور سنجش و نقد است و البته، اين نكته سخن ناگفته و تازهاي نيست. تصور ميكنم با آنچه گفته شد، ميتوانيم دو وجه دروني و بيروني را در شناسايي دامنه تاثير و نفوذ شعر مورد دقت قرار داد. در وجه دروني، شاعر زبان را در درون مجموعهاي كه در اصطلاح، ادبيات ميناميم، به غنا و پالايش و زيبايي ميرساند. به تعبير ديگر، شاعر زبان را ميشكوفاند. اين همان كاري است كه اغلب گويندگان مهم انجام دادهاند، از رودكي و فردوسي و خاقاني و نظامي گرفته تا سعدي و مولانا و حافظ و (حتي اگر منتقدان فرهيخته سبك هندي دلگير نشوند) صائب و بيدل. البته مراتب دارد.
اما در وجه بيروني، قلمرويي كه شاعر به لحاظ اجتماعي و جغرافيايي با كلام خود آن را در مينوردد، مورد نظر است، يعني سرودههاي هر شاعر، تا چه حد و اندازهاي توانسته بخشها و لايههاي گونهگون جامعهاي كه در درون آن زبان پرورده شده (زبان اول) يا در مقام زبان رسمي و ادبي و ملي آموخته (زبان دوم) بپيمايد. ترديد نيست كه برخي از گويندگان در هر دو وجه دروني و بيروني به اوج كمال رسيدهاند. آشكار است كه نظر عموم به سعدي و حافظ (سدههاي هفتم و هشتم هجري قمري) معطوف خواهد شد و كمتر از اين دو، به ديگران. زيرا آفرينش شاعرانه سعدي و حافظ در زبان، هم شعرشناسان را به تحسين واداشته، و هم در قلمروي فرهنگي ايران و زبان فارسي با وسعت به دلها و ذهنها ره يافته است. اما گذشته از موردهاي استثنا اغلب، تنها شعرهايي خاص از شاعران پرآوازه و كمنام و گمنام از بايستگيها و شايستگيهاي لازم و كافي در وجه دروني و بيروني بهرهمند است.
داوري در بارة شعر ادوار گذشته آسان است . اما داوري در بارة شعر معاصر، چنين نيست. زيرا به نظر ميآيد كه اغلب اديبان و منتقدان نميتوانند به آساني و سادگي زمانه خود را در نظر بگيرند و به داوري منصفانهاي رسند. جز آن «اغلب اديبان و منتقدان» معاصر، يا شاعرند و يا دستي در شعرگويي دارند. با اين همه، شايد در باره دو شاعر عصرمان در شيوه سنتي و سبك نو، بتوانيم بگوييم كه دستكم، از منظر اجتماعي و جغرافيايي به قلمروهاي فراختري نسبت به شاعران ديگر گام نهادهاند. هر چند ممكن است (و بلكه يقين است) كه خوانندگان خاص، در آفرينش زباني ايشان كاستيها و دشواريهايي ببينند و ميبينند. نام اين دو شاعر، سيد محمدحسين شهريار (۱۲۸۳-۱۳۶۷) و فريدون مشيري (۱۳۰۵-۱۳۷۹) است. شك نيست كه هر دوي آنان با آسانگويي و توجه به زبان گفتار (و نه نوشتار) و با تكيه بر جهانبيني خاص خويش توانستهاند در گسترش جغرافيايي و اجتماعي زبان فارسي در دوره معاصر توفيق فراواني به دست آورند و اين توفيق به لحاظ آن كه در سرزمينهايي كه داراي پيشينه فرهنگي ايراني هستند چيز كمي نيست.
چرا چنين توفيقي اهميت دارد؟ نخستين دليل، آن است: نفس ره پيدا كردن به لايههاي مختلف اجتماعي و گسترههاي متفاوت جغرافيايي با زباني كه كم و بيش و به نسبت، غنا و پالايش و زيبايي يافته، در خور توجه هم پارسيگويان و پارسيخوانان است. سطح سواد متعارف نيز در كشور ما نسبت به كشورهاي پيشرفتة معاصر جهان هنوز پايين است. از اين رو شعر گويندگاني مانند شهريار و مشيري در دامنهوري زبان فارسي و لاجرم، حفظ وحدت ملي ايران اهميت فراواني دارد.
از چشمانداز ديگري هم ميتوان به موضوع نگريست. رشد و شكلگيري مكتبهاي ادبي نوين اروپا (مانند سمبوليسم و سورئاليسم) در سدههاي نوزدهم و بيستم ميلادي و نفوذ «ايدههاي مدرن» و البته در اغلب مواقع، انتزاعي در شعر فرنگي، شعر شاعران معاصر ايران را بهويژه پس از نيمايوشيج (۱۲۷۶- ۱۳۳۸) از خود متاثر كرد. در اين كه چنين رويدادي سبب عمق انديشه شعري شد، شكي راه ندارد. اما انتزاع، در هر مرحلهاي كه باشد، سبب كاسته شدن گروههايي از مخاطبان ميشود. از اين رو شاعري مانند مشيري (و گويندگان مثل او) سبب ميشوند كه علاقهمندان عامتر شعر، در معرض وزش زبان شعري روزگارشان قرار گيرند. به ويژه آنكه درونمايه سرودههاي مشيري نيز اغلب، خاص خود اوست و بيآنكه به ورطههاي ايدئولوژيك نزديك شود، در پيوند يافتن با آن «علاقهمندان عامتر» از خويش توانايي و چابكي فراواني نشان ميدهد همانند: آسمان كبود (بهارم دخترم از خواب برخيز)، خوش به حال غنچههاي نيمهباز (بوي باران بوي سبزه بوي خاك)، كوچه ( بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم)، آخرين جرعه اين جام ( همه ميپرسند چيست در زمزمه مبهم آب)، غبار آبي (چندين هزار قرن از سرگذشت عالم و آدم گذشته است)، كوچ (بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد)، بهار را باور كن (باز كن پنجرهها را كه نسيم، روز ميلاد اقاقيها را جشن ميگيرد)، جادوي بياثر ( پركن پياله را) و مانند آنها.
بدين ترتيب، حتي شايد بتوان گفت كه شعرهاي مشيري، به دليل گزيدن واژگان گفتاري و امروزينش برای آموزش زبان ادبی معاصر به بیگانگان و دورافتادگان آن هم در مرحله آغازین بسيار مناسب است . زيرا از پيچيدگيهاي لفظي و معنوي به كلي تهي است و اين آموزندگان، به آساني از راه سرودههاي او ميتوانند به مجموعه ادبي معاصر راه يابند و پس از آن در مراتب زباني شاعران ديگر قرار گيرند. البته چه براي مخاطبان ايراني خاص او و چه براي مخاطبان خاص خارجي جنبههاي موسيقيايي وسيع شعر مشيري در كنار سادگي زباني او جاذبههايي درخور اهميت پديد ميآورد و سخنش را به آساني، به درون لايههاي گسترده و دور فارسيگويان و فارسيدوستان ميبرد. فخرالدين گرگاني شاعر ايراني نيز، هزار سال پيش در اين معني چنين گفته است:
« سخن بايد كه چون از كام شاعر بيايد در جهان گردد مسافر
نه زان گونه كه در خانه بماند به جز قايل مرو را كس نخواند»
کاميار عابدی
«كوچه» فريدون مشيري «شعر» نيست
خبرگزاري فارس: «مرتضي كاخي» در آستانه هشتاد و يكمين زادروز «فريدون مشيري» گفت: هر آدم عاشقي اگر از كوچههاي شميران عبور كند و شب مهتابي هم باشد، به ياد شعر «كوچه» ميافتد ولي در مجموع اين اثر، يك قطعه ادبي است نه شعر.
«مرتضي كاخي»، پژوهشگر ادبيات فارسي، در آستانه سي شهريور، سالروز تولد «فريدون مشيري»، درباره برخي از جوانب شعري اين شاعر، با خبرنگار ادبي فارس به گفتوگو پرداخت.
**مقايسه سادگي شعر «مشيري» با سعدي درست نيست
اين منتقد معاصر درپاسخ به اين سؤال كه خواننده در مواجه با شعر مشيري با زباني ساده و روان روبرو ميشود ولي آيا مقايسه رواني و سادگي زبان او با سعدي مقايسهاي درست هست يا نه گفت: براساس تئوريهاي جديد ادبي به اين مسأله باوري ندارم كه زبان شعر شاعر را از محتواي شعر او جدا كنيم. كساني هستند كه زبان شعر را از شعر و محتواي شعر را از شعر جدا ميكنند ولي من اين اعتقاد را به جد باور دارم كه زبان شعر با شعر در يك لحظه آفريده ميشود.
وي افزود: كسي كه زبان شعر ساده دارد محتواي ساده هم دارد. «فريدون مشيري» هم چون روزنامهنگار بوده زبان عامهپسند و عامهفهمي دارد و اين مسأله هم اصلاً عيب نيست.
«كاخي» در ادامه گفت: سعدي زبانش فصاحت دارد و فصاحت و بلاغت غير از سادگي است. در سادگي آدم دنبال مسائل ساده است.
سعدي كلام سادهاي به آن صورت ندارد ولي كلامش در زبان در نهايت فصاحت است و من اين زبان را از آن محتوا جدا نميدانم چرا كه همطراز محتوا ميآيد.
وي در ادامه درباره سادگي زبان شعر «مشيري» گفت: شعر فريدون مشيري به اعتبار سادگياي كه شعرش دارد تعداد زيادتري از مخاطب را به خود جذب كرده است.
اين شعرشناس معاصر در ادامه افزود: مخاطبان شعر ممكن است عامه مردم باشند و ممكن است طبقه خاص شعردان و اديب باشد ولي آنچه شعر خوب را از شعر بد و بيسرنوشت امروزي جدا ميكند اين است كه شعر از مردم باشد و مردمي باشد. اما اين نكته به اين معنا نيست كه ضرورتا هم براي مردم و عامه مردم سروده شده باشد چرا كه شعر نابي نخواهد بود.
** زبان ساده «مشيري» خيليها را شعرخوان كرد
«كاخي» در ادامه به جايگاه شعر «مشيري» و خدمت او به تعالي شعر معاصر اشاره كرد و گفت: من از خدمتي كه فريدون مشيري به شعر معاصر فارسي كرده و از زبان اكثريت مردم صحبت كرده و خيليها را شعرخوان كرد خوشنود هستم.
وي افزود: شعر مشيري يك زبان سالمي دارد و در نتيجه به اعتلاي شعر در نزد اكثريت مردم كمك زيادي كرد.
** شعر «كوچه» يك قطعه ادبي دبيرستاني است
اين منتقد در ادامه گفتوگو در پاسخ به اين سوال كه بسياري از مردم و منتقدان «مشيري» را با شعر «كوچه» او ميشناسند و حتي وقتي كه درگذشت خانواده او از اين مسأله ناراحت شده بودند درحالي كه مشيري شعرهاي برتر و بهتري از «كوچه» هم دارد گفت: اين مسأله تا حدي طبيعي است خيليها وقتي اسم اخوان را ميشنوند به ياد «زمستان» ميافتند و يا با اسم نيما به ياد «آي آدمها» ميافتند. خوب حالا با اسم مشيري هم به ياد «كوچه» ميافتند.
وي افزود: شعر «كوچه» كه معروفق است يكي از بهترين شعرهاي اوست در واقع يك قطعه ادبي دبيرستاني است.
«كاخي» در پايان گفت: هر آدم عاشق متوسطالحالي در كوچههاي شميران اگر باقي مانده باشد و عبور كند و شب مهتابي هم باشد به ياد شعر «كوچه» ميافتد ولي در مجموع يك قطعه ادبي بيش نيست.