گاهی یک خط یا یک بیت شعر شرح حالمون هست.
شرح حالتو با یک خط شعر بگو:n18:
Printable View
گاهی یک خط یا یک بیت شعر شرح حالمون هست.
شرح حالتو با یک خط شعر بگو:n18:
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندرخم یک کوچه ایم
مثـــل مغرورترین کــــافر دنیــا که دلش
از کَــفَش رفته و حتی به خدا رو زده است
ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان
تا دم مـرگ دعــــا خوانده و پارو زده است
چشمم نخورد آب از اين عمر پر شكست
اين خانه را تمامي پي روي آب بود
ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم خبر خیر و سلامت
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه کنم سعی من و دل باطل بود
آن وقت که بحر کل شود ذات مرا
روشن گردد جمال ذرات مرا
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای بحال دگران
قلب مـن موقـع اهـداء به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
باد مخالف در هر کجا بر قرار
طناب دار بر گردن انتظار
لبخند زنیم با این چنین حالی
فردا در راه است هه هه چه خیال باطلی
.
.
.
94/4/27
صدایت سکوت تمام حرف های نگفته است عزیزم
چشمانت با نگاهم بازی می کند
و من پشت پنجره حسرت فقط به آدم ها خیره می شوم
چقدر ساده، چقدر ظالم!
قلب من از صدای تو ، چه عاشقانه کوک شد تمام پرسه های من ، کنار تو سلوک شد
دیروزم پوچ
فرداهایم کوش؟!
امروزم نوش!
اشک هایی را که سرازیر شد و تو خندیدی عرق ان روز های نفس گیر بود
مهرم را که از دلت رنجاندی .... احساس ان روز های غم انگیز بود
اون روزی که دستمو ول کردی اون لحظه که به من شک کردی
اون همه منتی که سرم گذاشتی اون همه بی اعتنایی که کردی
مشکل از من نبود از تو هم نبود از چشمان هوس طلبت بود
به آدم ها دل خوش نکنید؟
با تغییرزاویه خورشیدتکیه بر درختی دیگر می زنند!:n10:
گه گاهی الوده هوس
عمری بازیچه خاطرات
ساختنه خاطرات
مرگه حافظه ها
دوستی های کوچک
دل بستن های دوروزه
یادم داد دل نبندم به ادم ها
چون همه رفتنیه اند...و بازی سایه ها و تنهایی ابدی است
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی
ولی با ذلت و خواری پی شبنم نمی گردم
امضام
Sent from my LG-D802 using Tapatalk
دانه ای کشته ام در اسیاب زندگی آسیاب بان کجایی در این اوج دلتنگی
هر کسی ان درود عاقبت کار که کشت
اینو یه ۶ ماه پیش مامانم برای من میگفت منم همین توری الکی میگفتم اره اره ولمون کن بریم دنبال کارمون و کار خودمو میکردم الان نتیجه گرفتم بعد از موقعی که نتیجه اومده تا حالا هر از چند گاهی هی یادش میوفتادم هی کارایی که باید میکردم امروز فردا کردم که همه وقتم از بین رفت و اخرش هیچ کاری هم نکردم و نتیجه هم گرفتیم ولی خداییش این قدر داغون انتظار نداشتم
رنگ سال گذشته را دارد همه لحظه های امسالم
۳۶۵ حسرت را همچنان می کشم به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمی گنجم
دیده ام در جهان نما چشمی که به تکرار می کشد فالم
یک نفر از غبار می آید مژده تازه تو تکراری ست
یک نفر از غبار آمد و زد زخمهای همیشه بر بالم
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود...
نیکی پیرمغان بین که چو ما بدمستان
هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
با چتـــر باشم با بدون چتر
فرقی نمیكند
" بی دوست خیــــــس بارانم "
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رفرنس به نوشته اصلی : از [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اندر آنجا که قضا حمله کند چاره تسلیم و ادب تمکین است
دلم تنهاست...دلگیرم...
همه ش حس میکنم ...
دارم...
بدون عشق میمیرم...
«نسلِ من»
نسلِ من نسلِ بمب و موشک بود،
نسلِ بیشیرِ خشک و پوشک بود،
حسرتش سکههای قلک بود،
که باهاش توپشو دولایه کنه.
نسلِ سازِ شکسته و تحقیر،
نسلِ وی.اچ.اسای بدتصویر
نسلِ از زندگی و رؤیا سیر،
که نمیخواستش گلایه کنه.
نسلِ پاکوب توی اجباری،
کیک و نوشابههای پنجزاری،
نسلِ ناکامِ بیعزاداری،
گریه میکرد بیصدا زیرِ دوش.
با پیلیهای ممتدِ شلوار،
پشتِ موهای جرج مایکلوار،
با نخای شریکی سیگار،
عشق میکرد با خوندنِ داریوش.
نسلی که با نگاهی عاشق شد،
سرنوشتش شبیهِ «صادق» شد،
قه قهش رفته رفته هق هق شد،
آلبوم عکسش آینهی دِق شد.
نسلِ من، نسل شعر و رؤیا بود،
شکلِ پایانِ تلخِ فیلما بود،
بطریِ روی موجِ دریا بود،
که کسی نامهشو از آب نگرفت.
نسلِ دق کرده تو صفِ کنکور،
نسلِ رو فرشِ بازیِ پاسور،
نسلِ با الکلای صنعتی کور
که سوال پرسید و جواب نگرفت.
نسلی که «شاملو» رو ازبر کرد،
حرف خوش خنده ها رو باور کرد،
توی میدون تنش رو پرپر کرد،
روی سینهش یه بغض سنگین بود.
نسلی که مثلِ ساعتش خواب رفت،
آرزوهاش یکی یکی آب رفت،
عکسِ فوریش روحجله توقاب رفت،
با چشایی که خیلی غمگین بود.
نسلی که با نگاهی عاشق شد،
سرنوشتش شبیهِ «صادق» شد،
قه قهش رفته رفته هق هق شد،
آلبوم عکسش آینهی دِق شد. //
یغما گلرویی
-----------------
پ ن: یک زمانی این تاپیک در انجمن ادبیات بود و هرچی میگفتن لطفا پستهاتونو در روز محدود کنید گوش کسی بدهکار نبود ... حالا آمدم این تاپیک که با این صحنه روبرو شدم ... همه ش هم شده پستای من ... منم دیگه نیام سنگین ترم ... میدونم که سالهاست که دیگه فروم و وبلاگ و ... منسوخ شده ... دیروز فیس بوک اومد اینا رو کنار زد امروز اینستاگرام و فردا معلوم نیس چی ... همینطور این پروسه ادامه داره ... اما سوالی که الان ذهنمو مشغول کرده اینکه چرا من نوعی در این مورد هم مثل بقیه موارد زندگیم توی سالهای گذشته موندم و بیرون نیامدم ..؟!
آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست.
------------------------------
پ.ن: بعضی علایق تاریخ انقضاء نداره و خوبه که banii هنوز داره
من به قول معروف حسش باشه میام:n02:
باران تویی به خاک من بزن
بازآ ببین که بی مه تو من هوای پر زدن ندارم
باران تویی به خاک من بزن
بازآ ببین که در ره تو من نفس بریده در گذارم