پنجاه كتاب برتر قرن بيستم
فردريك بايگ بدر (FREDERIC BEIGBEDER) متولد ۱۹۶۵ است. او به عنوان نويسنده و منتقد در پاريس زندگى و كار مى كند. قبل از اينكه رمان خود «سى و نه، نود» را بنويسد كه يك رمان جنجالى است و به موفقيت هاى بين المللى زيادى دست يافت، ده سال تمام به عنوان نويسنده متون تبليغاتى كار كرد.
• من بى گناهم
تقويم ها، سالروز ها و تغيير هزاره ها چه فايده اى دارند؟ براى پير شدن يعنى جمع بندى، نظم بخشيدن، دسته بندى كردن و به خاطر آوردن هستند. قرن ها خود را براى تعريف تاريخ ادبيات، عرضه مى كنند. قرن هجدهم دوران «معرفت» بود كه هيچ تشابهى با قرن نوزدهم و دوران «رمانتيسم» و بعد ها «ناتوراليسم» نداشت. حال چه نامى بايد روى قرن بيستم گذاشت؟ قرن «مدرنيته» يا «پست مدرنيته»؟ «مخوف» يا «تئوريك»؟ «دراماتيك»، «سوررئاليست»، «اوليپيست» يا «جفنگ گويى»؟ «تا حد مرگ، كسالت بار» يا «سرزنده»؟
طى پنج سالى كه منتقد ادبى در ال (Elle)، وويسى (Voici)، لير (Lire)، فيگاروى ادبى، ماسك الا پلام (Maque et la Plume) يا پاريس پره مى ير (Paris Premiere) هستم، كوشش كرده ام كه با امكانات ناچيز خودم ذهنيت يك فرد خودآموز و شور و شوقى بى ريا _ ادبيات را از سكوى رهبرى اش پايين بياورم. به نظر من چيزى بدتر از اين وجود ندارد كه ادبيات به صورتى رسمى (يعنى گرد و خاك گرفته) ارائه شود، زيرا امروزه كتاب بيشتر از هر زمانى در معرض نابودى قرار دارد. به عقيده من بايد از سال ۲۰۰۱ به عنوان موقعيتى براى مطرح كردن پنجاه كتاب قرن (بدون اينكه زياده از حد گسترده شود)، استفاده كرد. اين عدد كه درست مانند تقويم، انتخابى است، امكانى براى ما به وجود مى آورد كه مهم ترين رمان ها، چند مقاله، يك داستان كودكان و چند كتاب مصور كه در قرن بيستم تاثيرگذار بوده اند را دوره كنيم.
شش هزار فرانسوى اين پنجاه اثر را با پر كردن فرم هاى مجلات FNAC و لوموند در تابستان ۱۹۹۹ انتخاب كرده اند. بنابراين گزينشى آزاد و در ضمن شخصى است. چرا كه اين افراد، كتاب هاى مورد نظر خود را از بين دويست عنوان مطرح شده برگزيده اند كه به نوبه خود توسط تعدادى كتاب فروش و منتقد انتخاب شده بودند. من كاملاً آگاهانه تصميم گرفتم كه همان بى عدالتى هايى را كه هنگام انتخاب اين كتاب ها انجام شده بود در تحليل هايم مدنظر قرار دهم.
اگر قرار مى شد كه من اين ليست را تهيه كنم، حتماً به اين صورت نبود، مثلاً به هيچ عنوان آرگون، آرتاد، آورى / رياژ، بارياول، باتايل، بسون، بورى، براتيگان، كاپوتى، كارور، سندرارز، سيوران، كوكتا، كولت، كوسرى، دانتك، دبورد، دسونز، ديك، دريولا روشله، اشنوس، اليس، فانته، فرانك، گرى/ آجار، گنت، گومبروويچ، گراس، گيبرت، گيترى، هامسون، هولبك، هوگوانين، ژاكارد، ژارفرت، كروآك، كسل، لارباد، لاورنت، لوتاد، لارويف مالاپارته، ماتسنف، مك كولرز، ميلر، موديانو، مونترلانت، موراند، موسيل، نابه، نيمير، نوگوئس، نوريسير، پاركر، پاوس، پسوآ، پيلس، پيراندللو، پروكش، راديگو، روشه، روت، رشدى، سالينجر، سن آنتونيو، سلبى، سمپه، سيمنون، سولرز، توله، تولت، سارا، وايلاند، وايلاته، ويرگانس و... را «فراموش» نمى كردم. اما اين موضوعى براى يك كتاب ديگر و ديگرانى كه از آنها خشمگين هستم، خواهد شد! صحبت در مورد ادبيات در تلويزيون، اصلاً كار ساده اى نيست. اكثراً با چند استاد مسن (كه به دليل منع قانونى سيگار كشيدن و مصرف الكل در ملاءعام حتى اجازه سيگار كشيدن يا نوشيدن الكل را ندارند) پشت يك ميز مى نشينى. يا يك پاورقى نويس جوان و خودخواه مثل من هستى. يك فرد گستاخ و ياغى. چطور مى توان تغييرى در اين جريان داد؟ اواخر سال ۱۹۹۹ پيش نويسى مختصر، پرقدرت و متناسب با عنوان «بهترين كتاب هاى قرن» تهيه شد تا هر شب يكى از شاهكارهاى قرن گذشته به شكلى شخصى، مستقل و غيرآكادميك، در «پاريس پره مى ير» معرفى شود. با استفاده از اسلحه هايى كه معمولاً در موسيقى و فيلم به كار گرفته مى شوند (مانند برش هاى اساسى، همكارى فن چاپ و عكاسى، جلوه هاى ويژه در آماده سازى، طنزهايى در ابتدا و انتهاى مقاله و آهنگ يكنواخت قابل درك)، قصد نشان دادن اين نكته را داشتند كه حتى نويسندگان هم حقى براى داشتن پنجاه اثر برگزيده خود دارند.
خب، پوريسم (بنيادگرايى زبانى يا هنرى.م) ديگر كافى است! فقط چهار حرف آن را از پوريتانيسم (خشكه مقدس.م) جدا مى كند با وجود اينكه مى دانيم، رقابت در هنر وجود ندارد (به قول ويكتور هوگو: «زيبايى، زيبايى را نمى راند. شاهكارهاى ادبى درست مانند گرگ ها، يكديگر را نمى خورند.» اجازه اين شوخى كوچك را به خود مى دهيم چند نابغه را كه در دوران حيات شان اغلب با يكديگر سر جنگ داشته اند، دسته بندى كنيم، با هم مقايسه كنيم و بر عليه هم برانگيزيم. منتقد، خواننده اى مانند خوانندگان ديگر است. وقتى نظر خود را _ مثبت يا منفى _ اعلام مى كند، تنها به خودش و يكى از بعدهاى متعدد و متناقض او برمى گردد.
آيا زمان آن نرسيده است كه تمام اين كتاب ها را كه در دبستان (يعنى «به اجبار» و بدون بى غرض يا تمايلى ناگهانى) خوانده ايم، همان گونه ببينيم كه هستند. يعنى خيلى ساده نگاهى شاداب و روح دار به تغييرات يا فجايعى بيندازيم كه روى دوران ما تاثير گذاشته اند. نبايد فراموش كنيم كه پشت هر صفحه از اين آثار تاريخى قرن گذشته انسانى نهفته است كه آمادگى هر خطرى را دارد. كسى كه يك شاهكار ادبى مى نويسد، نمى داند كه در حال نوشتن يك شاهكار ادبى است. او مانند تمام نويسندگان ديگر تنها و نگران است، نمى داند كه نامش روزى در كتاب هاى درسى مى آيد و هر جمله او تحليل مى شود. اكثر اوقات يك فرد تنها و جوان است كه كار مى كند، رنج مى كشد، ما را متلاطم مى كند، مى خنداند و خلاصه با ما حرف مى زند. زمان آن رسيده است كه باز هم صداى اين مردان و زنان را مانند روزى كه به وجود آمد، بشنويم. به اين وسيله كه براى يك لحظه آنها را از دم و دستگاه هاى منتقد و پى نوشت هاى ديگر آزاد كنيم كه اصولاً كارشان ترساندن خوانندگان جوان و راندن آنها به سينماها و كنسرت هاى راك بوده است. زمان آن رسيده است كه اين كتاب هاى مشهور را فارغ البال و بى غرض بخوانيم. گويى براى اولين بار است كه آنها را مطالعه مى كنيم (كه براى خود من در چند مورد اتفاق افتاد). گويى به تازگى منتشر شده اند. بنابراين طنز _ كه البته اگر در اين مجموعه كوچك وجود داشته باشد - «تواضعى مايوسانه» نيست بلكه پوزشى طنزآميز و كوششى براى غلبه بر ترسى است كه آثار هنرى بزرگ برمى انگيزند. شاهكارهاى ادبى هيچ علاقه اى به احترام زياد ندارند، بيشتر دوست دارند زندگى كنند. يعنى خوانده شوند، صفحه هايشان پاره، تاخورده، آسيب ديده و مچاله شود. در واقع من اطمينان دارم كه شاهكارهاى ادبى از يك كمپلكس برترى رنج مى برند (زمان بازگو كردن نقل قولى طنز آميز از همينگوى رسيده است: «يك شاهكار ادبى كتابى است كه تمام جهان در مورد آن صحبت مى كند، اما هيچ كس آن را نمى خواند.»)
من شخصاً اين كتاب كوچك را يك اعتراف به گناه مى دانم. وقتى آدم ناگهان و به دليل يك سوءتفاهم، نويسنده يك كتاب «پرفروش» شده است، اول از هر چيز بايد اين موضوع را جبران كند. اميدوارم كه اين كتاب موجب خريد كتاب هاى ديگر و بهتر شود. ادبيات به تدريج در نظر من يك بيمارى يا ويروسى عجيب و نادر است كه يكى را از ديگرى جدا مى كند و موجب انجام كارهاى عجيب و غريب مى شود براى مثال ساعت ها جاى اينكه در كنار موجودى ظريف و دلپذير باشيم، با كاغذ تنها بمانيم. اين رازى است كه شايد هرگز دليل آن را نيابم. ما در كتاب ها چه جست وجو مى كنيم؟ مگر زندگى مان براى ما كافى نيست؟ مگر به اندازه كافى دوست داشته نمى شويم؟ مگر والدين، فرزندان و دوستان ما در زندگى مان حضور كافى ندارند؟ ادبيات چه چيزى به ما مى دهد كه باقى چيزها نمى دهند؟ نمى دانم. و درست همين تب است كه ميل دارم افرادى را دچارش كنم كه در اثر يك سهو اين كتاب را از قسمت مقدمه اش آغاز كرده و اين اشتباه را مرتكب شده اند كه آن را تا انتها بخوانند. زيرا از صميم قلب آرزو دارم كه در قرن بيست و يكم هم هنوز نويسندگانى وجود داشته باشند.
• پنجاه اثر برتر
۱- آلبركامو، بيگانه
۲- مارسل پروست، در جست وجوى زمان از دست رفته
۳- فرانتس كافكا، محاكمه
۴- آنتوان دوسنت اگزوپرى، شازده كوچولو
۵- آندره مالرو، انسان اين طور زندگى مى كند
۶- لويى فردينان سلين، سفر به انتهاى شب
۷- جان اشتاين بك، خوشه هاى خشم
۸- ارنست همينگوى، زنگ ها براى كه به صدا درمى آيد
۹- هنرى آلن فورنير، مائولنس بزرگ
۱۰- بوريس ويان، كف روز ها
۱۱- سيمون دوبووآر، جنس دوم
۱۲- ساموئل بكت، در انتظار گودو
۱۳- ژان پل سارتر، هستى و نيستى
۱۴- اومبرتو اكو، نام گل سرخ
۱۵- الكساندر سولژنيتسين، مجمع الجزاير گولاگ
۱۶- ژاك پرور، پاروله
۱۷- گيوم آپولينر، الكل ها
۱۸- هرژه، گل آبى
۱۹- آنه فرانك، دفترچه خاطرات
۲۰- كلود لوى اشتراوس، مدارگان غمگين
۲۱- آلدوس هاكسلى، دنياى قشنگ نو
۲۲- جورج اورول، ۱۹۸۴
۲۳- گوسينى و اودرسو، آستريكس فرانسوى
۲۴- اوژن يونسكو، آوازخوان طاس
۲۵- زيگموند فرويد، سه رساله در مورد تئورى جنسى
۲۶- مارگارت يورسنار، شعله سياه
۲۷- ولاديمير ناباكوف، لوليتا
۲۸- جيمز جويس، اوليس
۲۹- دينو بوتزاتى، صحراى تاتار ها
۳۰- آندره ژيد، سكه تقلبى
۳۱- ژان گيونو، سرباز روى بام
۳۲- آلبرت كوهن، زيبايى مرد
۳۳- گابريل گارسيا ماركز، صد سال تنهايى
۳۴- ويليام فاكنر، خشم و هياهو
۳۵- فرانسوا مورياك، ترز دسكوئرو
۳۶- ريمون كنو، زازى در مترو
۳۷- اشتفان تسوايگ، آشفتگى احساسات
۳۸- مارگارت ميچل، برباد رفته
۳۹- دى اچ لارنس، عاشق خانم چترلى
۴۰- توماس مان، كوه جادو
۴۱- فرانسواز ساگان، صبح به خير تريستس
۴۲- وركور، خاموشى دريا
۴۳- ژرژ پرك، زندگى _ دستورالعمل
۴۴- آرتور كانن دويل، درنده باسكرويل
۴۵- جورج برنانو، خورشيد سلطان
۴۶- فرانسيس اسكات فيتس جرالد، گتسبى بزرگ
۴۷- ميلان كوندرا، شوخى
۴۸- آلبرتو موراويا، تنفر
۴۹- آگاتا كريستى، شاهد
۵۰- آندره برتون، ناديا
فردريك بايگ بدر / ترجمه: مهشيد ميرمعزى
منبع : شرق
زنگ ها برای که به صدا در می آیند
نوشته : ار نست همینگوی
داستان در باب جنگ داخلی اسپانیاست، جایی که مردم آزادی خواه و مبارز اسپانیا در کنار گروهان های بین المللی (متشکل از آزادیخواهان آمریکایی، فرانسوی، انگلیسی و...) علیه حکومت فاشیستی ژنرال فرانکو مبارزه می کنند و قهرمان داستان رابرت جوردان هم یک آمریکایی است که از مقام استادی دانشگاه دست شسته و برای آزادی برادران و خواهران اسپانیایی خویش مبارزه می کند. این جاذبه آزادی و عدالت است که انسان ها را از نژادها و اقوام و مذهب های مختلف در یک سنگر گردهم می آورد تا در کنار هم مبارزه کنند، در کنار هم بجنگند و درنهایت در کنار هم پیروز شوند یا شکست بخورند و حتی بمیرند و نبرد داخلی اسپانیا یکی از بارزترین نمونه هاست که این مفاهیم را نمایش می دهد: فداکاری، شجاعت، رشادت، عشق به ممنوع، عشق به آزادی و... در این داستان این مفاهیم، شقاوت، سنگدلی و قساوت دیوهای آزادی ستیز و بردباری و مقاومت انسان های آزادیخواه و تعامل آنها با یکدیگر به زیبایی به تصویر کشیده شده است و به همین دلیل است که علیرغم شکست آزادیخواهان در این میدان، استالین که خود یکی از نامداران آزادی ستیز است اعتراف می کند: هرگز ملتی این چنین پیروزمندانه شکست نخورده است!!
رابرت جوردان دستور داد که یک پل نظامی را که مورد استفاده فاشیست هاست منفجر کند و در این راه با افراد یک گروهان از چریک های کوهستانی آشنا می شود مانند: پابلو، ماریا، آنسلمو و...
منبع : Iketab
حاشيه اي بر جزاير گالاپاگوس
«فهم و «نگرش» است كه ارزش دارد و نه خصوصيات ذاتى سوژه»
ماكو نياس
ونه گات نويسنده شوخى است كه در طرح ايده هايش اصلاً با كسى شوخى ندارد. مى خواهيد خوشتان بيايد يا نه. البته اين مسئله حاصل سال ها تعمق روى يك جمله ساده يا عكسى با ژست خندان در صفحه زيست شناسى يك روزنامه باطله نيست بلكه بيشتر حاصل درك شخصيت نويسنده اى است كه جديتى بى مانند در طرح ايده هاى شوخ طبعانه دارد و گاهى با اولين قدم حتى فرصت پيش آمدن سئوال را از خواننده مى گيرد كه در يك ميليون سال پيش اصلاً كشور اكوادورى وجود داشته يا اصلاً اين تاريخ از كدام تاريخ پيشتر است و بعد از اين كه خيال خواننده از بابت تطبيق هاى كنجكاوانه با زمان و مكان راحت شد شروع به تعريف و انجماد بسترى مى كند كه بايد در آن مفاهيم، روايات و شخصيت هايش را كشت دهد. ايده ونه گات در گالاپاگوس براى آنان كه علاقه اى به داروين و نظريه اصلى اش يعنى قانون «انتخاب طبيعى»۱ دارند حتى آنان كه ندارند جذاب و قابل تعمق است و رگه هايى از يك حركت علمى- تخيلى را در بازسازى يك سفر تاريخى اكتشافى آن هم در قالب يك سفر بازسازى شده روايى در آن پيدا است. «البته داروين تغييرى در اين جزيره ها ايجاد نكرد، چيزى كه داروين تغيير داد آرا و عقايد مردم نسبت به اين جزيره ها بود.» (ص۲۴)
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ونه گات از آن دست نويسندگانى نيست كه سعى در بازنمايى رنج و مشقات انسانى دارند و بيشتر با تلقى هايى كه مى تواند در مورد هر موضوع به وجود آيد مشغول است و همواره به قراردادهايى كه بين يك دال به عنوان صورتى صورى از يك مفهوم يا پديده و يا مدلول ذهنى واسط شدند و در نظر نگرفتنشان باعث قطعيت در تلقى و برداشت ها خواهد شد مى تازد و به همان شكل كه لرى مك كافرى از وضعيت كلى ترى به نام ادبيات پست مدرن، گزارش مى دهد. وجه اشتراك همه اين تجربه گرى ها اين درك همگانى بود كه ادبيات داستانى نيازمند شناخت ماهيت تصنعى و ساخت يافته خود است تا به آن وسيله بر توجه خواننده به چگونگى تبيين اثر تمركز كند، نه بر صرف وقايع و رخدادها. تمركز بر اين نكته كه اين گروه از نويسندگان به افشاى صناعت آثار خود، تفسير فرآيندهاى موجود در آن و سرپيچى از خلق اين توهم واقع گرايانه گرايش يافتند كه محاكات موجود در اثر، بيرون از خود آن اثر عمل مى كند و تمايل داشتند كه واژه ها را به عنوان ذوات متغير و تعين يافته توسط قواعد موجود در نظام هاى نشانه اى به كار گيرند «جزاير گالاپاگوس در يك لحظه بهشت برين باشد و در لحظه اى ديگر دوزخ و امكان داشت ژوليوس سزار در يك لحظه دولتمرد و در لحظه اى ديگر قصاب و امكان داشت در يك لحظه بتوان اسكناس اكوادور را در ازاى غذا و سرپناه پوشش داد و در لحظه ديگر به درد آن بخورد كه كف قفس پرندگان را با آن فرش كنند و امكان داشت عالم را در يك لحظه خداى قادر و متعال آفريده باشد و در لحظه ديگر در پى يك انفجار بزرگ به وجود آمده باشد و غيره و غيره و غيره.»(ص۲۵) از اين رو ونه گات بر وجه بازسازى شده سفر روايى خويش در گالاپاگوس تاكيد كرده همواره بر جدا كردن خواننده از آن وضعيت همذات پندارانه اى كه بخشى از روند قصه گويى (به ويژه در قهرمان سازى ها) را در طول دوران هاى قبل به خود مشغول داشته همت گمارده است. «جزيره بى كينى به جايى تبديل شده بود كه درست نقطه مقابل كشتى نوح بود. از هر نوع جانور يك جفت به جزيره بى كينى آورده بودند تا در معرض انفجار بمب اتمى قرار دهند.» (ص۵۱)
ونه گات از تقابل به عنوان ابزارى در جهت بازنگرى استفاده كرده و وضعيت هاى همسان مثل طوفان نوح و انفجارهاى ويرانگر اتمى و يا تور تفريحى در مقابل سفر علمى داروين را چنان در برابر هم قرار مى دهد كه همه چيز جدا از قالب روايى و صادق و كاذب بودن به وضعيتى براى انديشيدن بدل شود. هر چند كه موضوعيت در نوشتار او بيشتر از آنكه متوجه موضوعات مسئله ساز شود متوجه و متمايل به خود و نوع و به صورتى برجسته تر سازوكارهاى سامان يافتگى خود اثر است كه به اثر او وجهى منفرد بخشيده اند. «روزى كه بائيا ده داروين را در مالمو به آب انداختند، هزار و صد تن آب شور دريا به ناچار راه افتاد و جاى ديگرى براى خود دست و پا كرد. روزى كه بيگل را در فالموث انگليس به آب انداختند، فقط دويست و پنجاه تن آب شور دريا ناچار شد راه بيفتد و جاى ديگرى براى خود دست و پا كند.» (ص۳۱) صنعات متعدد فرافكنى، درون فكنى و هر شكل از صورت زدايى يك قرارداد روايى كه گاه به جابه جايى فاعل و مفعول نيز مى انجامد از آن جهت در نوشتار ونه گات شكلى شخصى تر مى گيرند كه بيشتر در لايه اى از طنز خاص او قوام يافته اند. «آن جمله را حتماً همان تومور مغزى زده است و تومور مغز «روى» روزى را براى گريز لاقيدانه از مدرسه انتخاب كرده بود.» (ص۴۲) شايد جنس شباهت ها در كار ونه گات، اين انحصار خاص را موجب شده و به تفاوتى اشاره دارد كه او را از گروه نويسندگانى كه به شكل كلى موافق مواضع او هستند جدا مى سازد: «اين پنگوئن ها لباس سرپيش خدمت ها را به تن داشتند.»(ص۴۹) سير و سلوك در ميان تقابل ها و فرم هاى روايى كه حقيقت را همواره در ظن چندگانه نگرى قرار خواهند داد دليل كافى براى نسبى نگرى ونه گات در برخورد با موضوعات متفاوت است كه او را به سمت تصادفى كردن متن نوشتارش سوق داده اند. هر چند كه «تصادف» در آثار او نه به روش دادائيستى يا حداقل كاملاً سوررئاليستى اتفاق نمى افتد بلكه همين نسبيت هم نسبتى خاص با نسبت و ميزان عناصر در تداخل ها دارد كه بيشتر از هر چيز به اشراف بر يكپارچگى كلى اثر تاكيد دارد.
پى نوشت :
۱- انتخاب طبيعى مطرح شده توسط داروين بر اين اساس استوار است كه انتخاب طبيعى موجب بقاى ترجيحى و توليدمثل افرادى مى شود كه برحسب «تصادف» اختلافى را به ارث برده اند كه آنها را در محيط زندگى شان نسبت به همسايگانشان در موقعيت برترى قرار مى دهد.