[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نفرین
نفريـن ابد بر تـو ، كه آن ساقـي چشمـت
دردي كـش خمخـانه ي تزويـر ريـا بود
پرورده مريــم هم اگر چشـم تـو مي ديـد
عيسـاي دگر مي شـد و غافـل ز خـدا بود
نفريــن ابد بر تـو ، كه از پيــكر عمــرم
نيـمي كه روان داشـت جـدا كردي و رفتــي
نفريــن ابد بر تــو ، كه اين شمـع سحــر را
در رهگـذر بــاد رهــا كردي و رفتــي
نفريــن به ستايشـگرت از روز ازل بــاد
كاين گــونه تــو را غـره به زيبــايي خـود كرد
پوشيــده ز خـاك ، آينـه حسـن تــو گردد
كاين گــونه تـو را مسـت ز شيــدايي خـود كرد
اين بـود وفـا داري و ، اين بـود محـبت؟
اي كاش نخستيـن سخنت رنــگ هـوس داشت
اي كـاش ، كه در آن محفـل دل سـاده فريبـت
بر سـر در خـود ، مهـر و نشـاني ز قفـس داشت
ديـوانه برو ، ورنـه چنـان سخت ببوسـم
لب هاي تو مي ريخته را ، كز سخن افتي
ديـوانه برو ، ورنه چنـان سخت خروشـم
تا گريـه كنان آيـي و ، در پـاي من افتـي
ديـوانه برو ، ورنه چنـان سخـت به بنـدم
صورتــگر تـو ، زحمت بسيار كشيـده
تا نقـش تـو را با همه نيرنـگ ، بصد رنـگ
چون صـورت بي روح ، به ديـوار كشيده
تنهـا بگذارم ، كه در اين سينـه دل من
يك چنـد ، لـب از شكـوه ي بيهـوده ببندد
بگذار ، كه اين شاعـر دلخسـته هم از رنـج
يك لحظـه بياسايـد و ، يك بار بخنــدد
ساكـت بنشيـن ، تا بگشـايم گــره از روي
در چهـره من ، خستـگي از دور هويــداست
آسـوده گـذارم ، كه در اين مـوج سرشـكم
گيسـوي بهـم ريختـه بر دوش تـو ، پيـداست
من عاشـق احسـاس پر از آتــش خويشــم
خاكستــر سردي چـو تــو ، با مـن ننشينـد
بايد تــو زمن دور شـوي ، تا كه جهــاني
اين آتــش پنهــان شـده را ، باز ببينــد