پرسید کسی را در زندگی داری؟
لبخند بر لبم خشکید ،نگاهم را دزدیدم
زبانم بند آمد ،بگویم آری یا نه؟!
تو هستی!
در قلبم
اما
.
.
.
.
.
در زندگی ام؟!
Printable View
پرسید کسی را در زندگی داری؟
لبخند بر لبم خشکید ،نگاهم را دزدیدم
زبانم بند آمد ،بگویم آری یا نه؟!
تو هستی!
در قلبم
اما
.
.
.
.
.
در زندگی ام؟!
نگاه کردن به عکست
حس خوبیه
ساکتی
چشمات فقط به منه
حرف میزنم و حرف و حرف
گریه حتی!
حتی خنده گاهی!
گاهی گلایه!
ولی
تو میخندی
میخندی
و باز میخندی
دلم بدجوری گرفته
بزارید رها باشم از قید و بند نثر و شعر نوشتن
بزارید فارغ از ادبی بودن اثر! کمی خودم باشم
بگذارید اینجا بگم از ناگفته هام
اینقدر دلم حرف داره برای گفتن که به اندازه کل تاپیک های این انجمن شاید برسه!
ولی چرا وقتی وقته نوشتن شد نمیدونم از چی و کجا بنویسم؟
چرا موندم بی حرکت؟
نمیشه گفتنی ها رو نوشت
اره درسته ناگفتنی ها نمیتونه نوشته ها اسم بگیره
منو ببخش بخاطر وجودم در زندگیت
همین امشب
همین لحظه
ببخشم بخاطر وجودم در مسیر زندگیت
بزار مثل گوگوش بگم حضورمو ببخش! منم یه عابرم عبورم رو ببخش!
ولی آیا کسی که باید ببخشه تویی؟
خدا؟
ای وای خدای من
ببین منو
بزار ببینم که میبینیم
ببخشم برای همه اون چیزهایی که میدونمباید بخشیده بشم و همه اون چیزهایی که از یاد بردم بخشیده شدن بابتش رو
چقدر الان درگیر احساساتم شدم
چقدر این احساس آشناست!
آره درسته همون حسه
بعدش رو هم میدونم
بیخیالی و فراموشی
همینه
اینه تناوب زودرس احساساتم ،احساساتت، احساساتمان
صرف کنید این فعل را برای همه!
آن منه مغرور
دیگر نیست
ببین
که چندلحظه
دیدار یکطرفه
را چه عاجزانه
میطلبم!
با تو بودن
مثل روشن کردن کبریت بود
در آغاز،
تماشای شعله
چقدر دیدنی ست!
در ادامه،
کم شدن شعله
و ترس از خاموشی
در انتها
واقعی ترین حس
ترس از سوختن
است و بس!
من عاشق
بوی چوب سوخته ی
کبریت
بعد از خاموشی ام!
باور اینکه جز یک زنگ تفریح چیز دیگری برات نیستم خیلی سخته!
نمیخوام و نمیدونم چرا، اما حسی با اطمینان بهم میگه:
روزی
به اندازه
یک زنگ تفریح
هم
برایت
وقت نخواهم داشت!
پایبند کدام تعهد نبسته ام
که
هنــــــــــــــــــــوز
به احترامش
در حصار
خودساخته ام
اســـــــــــــــیرم؟!
صدای راه رفتن روی چوب
تاب تاباز پاهایم اویزانم از سقفبوم بوم
ضربان خون در مغزمتاب تاب
آونگی آویزانمبنگ بنگ
گذشته اسلایدوار از پیش چشمانم میگذردصدای لرزان یک مرد
دوستت دارمبغض بغض
میترسم تنهام بزاریفریااااد فریااااد
تو نمیفهمیییی عوضی،بیشعور...هق هق
لرزشم از خشمآهـــــ
نفس عمیق در اوج گریهوای وای
خدایا خلاصم کن از این سرنوشتقلپ قلپ
قرصش آلمانی موثره موثره فقط یه نصفهنفس نفس
دکتر تحملش سختهصدای لرزان یک مرد
تا حالا احساسی رو که به تو داشتم به هیچکسی نداشتمتاب تاب
اویزانم از سقفبوم بوم
ضربان خون در مغزممِن مِن
دیگه نمیتونیم باهم باشیمهق هق
نه تو رو خدا بدون تو نمیتونمقلپ قلپ
قرصش المانی موثره موثره فقط یه نصفهلمس لمس
خیل موهای سرت زیر لمس لبان و نوک بینی املمس لمس
صورتت زیر دستانمبوم بوم
ضربان خون در مغزمآخ آخ
بستن بند به دستانمپیک پیک
وصل الکترودها به سرمفشـــ^#ششــ
دومین شوک الکتریکی به سرمنفس نفس
تکیه سرم به دیوار نگاه به پنجرهپُک پُک
سیگارش لیبل داره؟ خوبه هاهق هق
خیسی شبانه چشمانمصدای لرزان یک مرد
دوستت دارمبغض بغض
میترسم تنهام بزاریصدای راه رفتن روی چوب
تاب تاب
آونگی آویزانم.......
کنار ساحل که می ایستی
به افق خیره میشوی
انتهای این دریا کجاست؟
جای دوری نرو
ته دریا همینجاست
دقیقا همینجا که ایستادی
فقط
مهم این است که از کدام سمت به آن مینگری!
دریای من
دنیای من
من همان روز که باهم بودن را
شروع کردیم
به انتها رسیده بودم!
فقط
اینور آب بودم
که
ندیدم!
جایی را سراغ داری برای فریاد؟
دلم فریاد میخواهد
به اندازه تمام بغض های فرو خورده ام
به اندازه تمام دلتنگی ها و سکوتم
دلم فریاد میخواهد
فریاد از خودم
خدا؟
تو دیگر چرا
تو که فریادهای ناگفته را میشنوی
چرا نشنیدی فریادم را؟
دلم فریاد میخواهد
فریادی از برای شنیدن خدا
فقط خدا
خدا؟
جایی را سراغ داری برای فریاد؟
دلم فریاد میخواهد
دیگه حافظ هم با من لج کرده
فال های خوب خوبشو از آیندم دریغ کرده
مثل هوای این روزها
دلم بهاریُ، بدجور هوس گریه کرده
گیجم هنوز از رفتارات
با توام رفیق ،مگه دنیا با تو هم لج کرده؟
فکرم خیره به یادت
مثل این لب تاپ لعنتی ،بدجور هنگ کرده!
دلم عاشورا میخواهد
دلم شب قدر میخواهد
دلم حال و هوای آنروزها
برسرنهادن قرآن ها
دلم حس ناب نزدیک شدن به خدا
دلم امید به برآورده شدن دعا
دلم کمی باور ناب میخواهد!
تلخی سرنوشت
هرگز
نمی تواند حلاوت
شیرین ترین خطای زندگی ام را
از من دریغ کند
و تو ای
خطای شیرینم
تا اخر عمر
طعمت را به کام دل میسپارم
حتی وقتی
شیرینی ات سر دلم بماند!
دیگر نفس نمیکشم!
این نفس است که مرا
در پی خود میکشد!
قلبم خالیست
متروک ترین جایی که
این روزها دیدم...
میترسم
از آن روزی که خیالت را هم
از من
بگیرند
نه نمیگذارم
اینیکی دیگر نمیشود!
خاطراتت را سخت در آغوش میفشارم
محال است از من جدا شوند
مگر
با مرگ!
این اواخر
احساس میکنم
که زیادی ام
این اواخر
احساس میکنم
دنیا هم از من خسته است
به همان اندازه که من از او
این اواخر
احساس میکنم
تکراری ام همچون همه ی
تکراری های اطرافم
مثل لبخند هرروز خورشید
مثل دلگرفتگی های غروب
کاش تا به آخر
همه ی تکرارها
تکرارِ با تو بودن بود!
غرق شده در دریای مواج آرزو
گنگ و مبهم
با هر موج
لحظه ای در اوج
لحظه ای همسطح ماسه با موج
این تلاطم تا به کی؟
پس کی ثبات؟
سالها گذشت و من هنوز
ماندم و این سوال
سهم من از دریای احساس تو
چیست جز جزر و مد مدام؟
محو افق
بی شور و شوق
میسپارم دل به دریا باز!
...
نه! نمیخواهم بیدار شوم
رویای دنیای با تو را
به صدسال بیداری بی تو
ترجیح میدهم
تلخ است سرد است
هوشیاری بدون تو!
من مست خیالت
میخواهم دست کم در رویاها
تو را داشته باشم
چقدر اینروزها خوابم می آید
نه! ساعت بیدارم نکن
بگذار به پایان رسیدن انتظارم را
در خواب گذرانده باشم
حتی
اگر
خواب غفلت باشد!
من از اینکه روزی ترکم کنی
نمی هراسم!
هراس من از روزیست که
من محکوم به
کنار گذاشتنت باشم!
من
به خود
به تو
به این رابطه
مشکوکم
من تو را دست کم گرفته ام
یا تو مرا؟
تو مرا جدی گرفته ای
یا من تو را گذرا؟
تو را به پاکی
جمله ی دوستت دارم
قسم
مرا به یقین میرسانی؟
هیچ آغوشی
هیچ نوازشی
هیچ بوسه ای
به اندازه نوازش نگاهت به من
مرا عاشقتر نخواهد ساخت...
من از حامی بودن
از عمری تکیه گاه بودن
برای خانوادم
برای دوستانم
برای عشقم!
خستم
خسته
کاش میشد
حالا که تکیه گاه نیستید
حداقل
بگذارید
برای خودم باشم
تنها
در پناه خدا
بی تکیه گاه
مثل همیشه
بی تکیه گاه
اما
تنها
تنهای تنها
پ.ن:این نوشته ساده بنظر میرسه اما یک دنیا پشتش درد نهفته دردددد!
باور دارم
ما ادمها دو دسته ایم
یا تحت تاثیر مشکلات به احساس روی می آوریم
یا زیر فشار مشکلات از هرچه احساس است ،دور!
نکند زیر بار اینهمه سختی
احساس فراموشم شود؟
آخر میدانی؟
.
.
.
.
حس دوست داشتنت
ارزشمندترین داشته ام
از این دنیاست...
می گویند زندگی یک بازیست
هروقت که فکر کردم برنده ام ،باختم!
هروقت که فکر کردم باختم،بازهم باختم!
اشکال از فکر من است
یا معنی برد و باخت؟
در تعجبم آیا بردی هم برای من خواهد بود؟
و من
همچنان
منتظر
زمان خاموشی نور گوشی رو گذاشتم تا اخرش!
شاید که اینجوری
شبا برق چشاتو از نگاهم نگیره!
زمان:
یک شب ،
رخ به رخ با گوشی
،غرق تو
تا خاموشی
بهترین دوستان هم
به وقت تنهایی
آن هنگام که محتاج یک نگاهی
دست یاری طلبی و
گوشِ شنوایی،
میروند به کناری
تنهایت میگذارند به آسانی
از تلخی این حس
از سردی این حال
ترک برمیدارد مغز استخوان بهمراهی دل!
دوستان ما را نیازی به خنجر نیست
بی تیغ خط میکشند بر احساس...
پیوست شود به 2013.3.5
هی روزگار،ببین مرا
من همانی ام که روزی به صبوری
معروف بود
کوهِ صبرم آنچنان پودر شد که اکنون
خراب میشوم بر سر هر کس که اطرافم پیدا شود!
آهای غریبه
کمی فاصله بگیر...
مگر نه اینکه علاقه را
یا نشان میدهند در حرف
یا که در عمل؟!
مدعیِ خسته ی من
پس چرا
نه حرف دارد،نه عمل؟
آنچه بینمان میگذرد
تنها توجیحات تکراری توست
کاش زبان دلت
به گویاییه زبان تنت بود!
بعضی آدمها مثل سرطان هستند
آروم آروم وارد زندگیت میشن
از قلبت شروع میکنن
کم کم تمام وجودت رو میگیرن و
ذره ذره نابودت میکنن
روحت ،جسمت
هرتلاشی میکنی
فایده نداره
روز به روز حلقه ی محاصره تنگتر میشه
مثل مار چنبره میزنه به همه وجودت
خوشی های زندگیت رو برات زهرمار میکنه
میخوای فریاد بزنی
کمک بخوای
اما از کسی کاری ساخته نیست
میگن:خود کرده را تدبیر نیست
فقط
میشه به معجزه ایمان داشت
چیزی مثل معجزه
بیاد و دستتو بگیره
خلاصت کنه
خلاصــــــ
هی من
با توام ،ای من!
شاید اینروزها
که به خیالت دنیا تیره و تار است
آخرین روزهای شاد بودنت باشد
شاید فردایی تاریکتر از امروز در پیش باشد
پس
ای من
خوش باش با هر آنچه
در لحظه جاریست...
صدای گوشخراش ِ ویولن همسایه ی کناری،
تو را به یادم می آورد
سالها طول کشید بفهمم
نواختن ویولن محبتت برای من
نه به قصد استادی
که برای همیشه در حد یک آماتور بود!
تا ثابت کنی
فرق است بین دوست داشتن با عشق
و من خود اکنون
رهبر این سمفونی ام...
پ.ن:با یادی از زنده یاد "روزبه فقیه کیا"
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گاهی
ناجی ها نیز
به پایان میرسند
مگر
آن ناجی
خدا باشد...
کجایی آرامش
کی قراره برگردی به من؟
راستشو بگو تو هم مثل ادما،
اینروزها بدقول شدی؟
پاکت سیگار
سیاهی شــب
امیـــــــــــــــــــــد
صـبــــــــــــــــــــــ ــــر
عمـــــــــــــــــــــــ ــــــــر
جوانـــــــــــــــــــــ ــــــی ام
بسر رسید
دریغا که غم دلـــــــــــــــــــــــ ــ
هرگــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــز
و هــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــرگز
به پایان نرسیـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــ...
فاصله زیاد است
از رویا تا عملی شدن
هرچه سقف رویاها بلندتر باشد
وقتی عملی نشد، سقوط از ارتفاع بیشتریست
یادم باشد
سقف رویاهایم را خیلی بلند نگیرم
چون دیگر
طاقت سقوط آزاد ندارم
من همان زمین می نشینم
بی رویا!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بازهم تنهایی
آه چرا دیگر به سراغم نمیایی؟
منو و شعر و شور و سیاهی شبها
مونسم شده مرور خاطراتت، این وقتها
چو درخت بی برگ حیاط خانه
شدم تنها با یک دله دیوانه
هر قدر میچینم برنامه برای فردا
نمیدانم چرا باز میمانم ز کارها
کمی شادی کمی امید کمی تو را خواستارم
مگر من چه به این دنیا بدهکارم؟
که مانده ام سرگشته و شیدا
نکند از پس این عشق شوم رسوا؟
برسان بهار زندگی را بار دیگر
میدانم تنها با لطف تو شود میسر
که رسم دگر بار به آرامش
برسم با روزگار به یک سازش!
مهر ، میزان ، ترازو
به کدوم واحد؟ به کدوم عیار بسنجم سنگینی بار دلم رو
یک کفه عقل و منطق و تجربه و عالم و آدم و حتی استخاره و فال!
یک کفه دل و دل و بازم دل
کدومش سنگینتره؟
این ترازو داره واسه من میکشه
حواست هست؟ من باید حساب کنم!
باید به بهای آیندم حساب کنم
به بهای زندگیم
...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شعر میگفتم و همگان لب به تحسین ِسخن
مرحبا گویان نثارِ حالِ من
ای دریغا که نداستند
تمامِ حرفِ من
از پریشان حالیه این دلِ بلاتکلیف بود...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من،هراس،حسرت
تو،رفتن،هجرت
نه!
نرو ای رهگذر
دلم را با خودت جایی نبر
نباید بترسم از این جای خالی
از اول هم مال من نبودی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یک استکان چای داغ مهمانم کن
میخواهم سربکشم
تمام بغض های فروخورده ی لعنتی ام را
داغ باشد داغه داغ
بگذار بسوزد بیش از پیش این گلو
شاید کمی بی حس شود سوز دلم