مغلطه استفاده از جملات دو پهلو و مبهم
در این مغلطه، ساختار جمله به شیوه ای است که بیش از یک معنا بر آن متصور است. علل دو پهلو بودن جملات و ابهام در ساختار آنها متعدد است. مهمترین آنها مثال ابهام مرجع ضمیر است.
ابهام مرجع ضمیر
عبارتی دو پهلوست زیرا تصریح نشده است که مرجع ضمیر چه کسی است.
مثال: گویند فرمان روای ستمگری، مردی را دستگیر کرد و فرمان مرگ او را صادر کرد. پس از آن به او گفت، اگر در میان مردم بر سر منبر فلان شخصیت محبوب مردم را لعن کنی، تو را آزاد خواهم ساخت. روز معین آن مرد مبارز بر فراز منبر رفت و گفت، ای مردم فرمان روای شما از من خواسته است که فلان شخصیت را لعنت کنم؛ پس لعنت خدا بر او باد. در اینجا مشخص نیست مرجع ضمیر فرمان رواست یا شخصیت محبوب.
مغلطه نادیده گرفتن استثنائات
عمومیتی ایجاد میکند که مغایر با استثنائات است.
مثال: مجروح کردن مردم یک جنایت است. جراحان مردم را مجروح میکنند. در نتیجه جراحان جنایتکارند.
مغلطه انتشار خبر دروغ در سطح وسیع
دروغ مغالطه و عامل لغزش اندیشه است؛ نادرستی مقدمات استدلال باعث عدم اعتبار کل استدلال میشود.
پیامد دروغ، گمراهی شنونده یا خوانندهاست. انتشار خبر دروغ به نحوی صورت میگیرد که هزینههای بسیاری را صرف تبلیغات و شایعات دروغ مینمایند.
مثال: بمبی در یکی از فرودگاه های آمریکا کار گذاشته شده است
اگر آن بمب منفجر شود باعث کشتار 1500 نفر در دم خواهد شد
نتیجه: تا چند ساعت دیگر بالغ بر 1500 نفر در فرودگاه آمریکا کشته خواهند شد.
در حالی که از بمب خبری نیست.
مغلطه تحلیل نادرست پدیده ها
در جامعه پدیده های گوناگون وجود دارد. ممکن است کسی پدیده ای را نتیجه ی فلان پدیده ی دیگر معرفی کند، در صورتی که در واقع چنین نباشد.
مثال: ممکن است افزایش خودکشی یا طلاق یا قاچاق یا دزدی یا بزهکاری را به عوامل اقتصادی مربوط کند؛ درحالی که عوامل بسیار دیگری نیز هستند.
مغلطه تغییر جهت وظیفه اثبات
مغلطه تغییر جهت وظیفه اثبات یا Shifting the burden of proof ، یکی از شایع ترین مغلطه هاست و به این صورت است که یک شخص ادعایی می کند و به جای اثبات کردن ادعای خود، وظیفه رد کردن این ادعا را به منتقدان و مخاطبان خود واگذار می کند. در یک استدلال همیشه وظیفه اثبات با شخصی است که ادعای مثبت (Positive assertion) می کند.
در یک استدلال، وظیفه اثبات با شخصی است که چیزی را مدعی می شود. به طور مثال اگر شخصی ادعا کند که کره ماه از پنیر ساخته شده است، وظیفه اثبات با خودش است، اگر این شخص از سایرین بخواهد تا ثابت کنند ماه از پنیر ساخته نشده است، این شخص وظیفه اثبات را تغییر جهت داده و مغلطه کرده است.
این مغلطه، به مغلطه توسل به جهل هم مرتبط است که در آن فرض می کنند یک گزاره صحیح است فقط به این دلیل که نقیض آن ثابت نشده است.
مثال 1:
اگر باور نداری اسب تک شاخ صورتی نامرئی وجود دارد، پس وجودش را رد کن!
[توضیح: شخصی که ادعا دارد اسب تک شاخ صورتی نامرئی وجود دارد باید وجودش را اثبات کند، نه اینکه سایرین وجودش را رد کنند.]
مثال 2:
شخص A: من قدرتی را در خودم کشف کرده ام که با آن می توانم پرواز کنم.
شخص B: ثابت کن!
شخص A: تو نمی توانی ثابت کنی که من چنین قدرتی را کشف نکرده ام!
[توضیح: شخص A باید ثابت کند قدرت پرواز کردن دارد، نه اینکه شخص B نشان دهد که A نمی توانسته چنین قدرتی داشته باشد.]
مثال 3:
شخص A: من متقاعد نشده ام که کیهان نامحدود است.
شخص B: حالا که متقاعد نشدی، پس ثابت کن که کیهان محدود است.
[توضیخ: در اینجا شخص A هیج ادعایی نکرده است و شخص B به طور غیر مستقیم، و بدون اثبات، مدعی شده کیهان نامحدود است و از A درخواست کرده یا حرف اثبات نشده او را قبول کند، یا نقیض آن را ثابت کند.]
مغلطه گیج کردن مخاطب با پارادوکسهای پشت سر هم
این مغلطه در فضای اینترنت و کتب فلسفی منتشر نشده است و نظر شخصی من است و میتواند دارای اشکالات در بنیان باشد...
در این نوع مغلطه، شخص گوینده جمله ای را بیان میدارد که درون ساختار جمله، کلمات پارادوکس پشت سر هم بکار رفته است، ساختار جمله و نتیجه حاصله در ظاهر درست مینماید، ولی شالوده استدلال غلط است...
مثال:
تو در عالم نیست، هست هستی، بنابراین تو وقتی نیستی،هستی
واکاوی:
عالمی وجود دارد بنام نیستی که در آن چیزی نیست...
تو قبل از آنکه وجود پیدا کنی، در آن عالم بوده ای، یعنی تو در عالم نیستی بودی که هست شده ای
بنابراین استدلال، تو قبل از آنکه هست شوی، وجود داشته ای
گوینده با بیان کلمات پارادوکس پشت سر هم، ظاهری آراسته به جمله میدهد و نتیجه گیری بظاهر عقلی میکند و به خیال خود حرف روشنفکرانه و عمیقی زده است، در حالی که شالوده استدلال غلط است
چگونه چنین استدلالهای بظاهر روشنفکرانه را تشخیص داده و مقابله کنیم؟
معمولآ در کل جمله، کلمات پارادوکس زیاد دیده میشود، و باز معمولآ جمله اول دارای ایراد در بنیان است.....
مغلطه صرفهجویی در بیان حقیقت
صرفهجویی در بیان حقیقت یا سخن نیمهراست بیان سخنیاست که معنای آن به ظاهر درست است؛ اما آنچه مخاطب از آن درک میکند نادرست و دروغ است؛ یعنی جمله صادق بیان میشود که موجب میگردد، شخص دوم از آن جمله مفهوم گمراهکننده و فریبنده موردنظر گوینده را دنبال کند.
مثال: "من واقعاً راننده خوبی هستم. در این سی سال اخیر، فقط دوبار به خاطر سرعت بالا جریمه شدهام." این جمله درست است، اما گوینده هفته پیش رانندگی را شروع کرده و با این حال دوبار هم جریمه شدهاست؛ پس راننده خوبی نیست.
مغالطه طلب برهان از مخالفین
مغالطه طلب برهان از مخالفین نوعی مغلطه است که در آن مغالطهکار ادعایی را بدون استدلال مطرح میکند و از دیگران میخواهد که اگر کسی مخالف است، آن را ابطال نماید و دلیلی بر ضد آن ارائه دهد. پیشفرض این مغالطه آن است که هرچیز را میتوان پذیرفت مگر این که مخالف آن ثابت شود؛ در حالی که درست آن است که هیچ چیزی را نمیتوان پذیرفت مگر آنکه خود آن اثبات شود.
برخی گمان میکنند که کسی که میگوید «ثابت کن این طور است» با کسی که میگوید «ثابت کن این طور نیست» فرقی ندارد؛
در حالی که اولی در حقیقت میگوید «اگر ادعایی میکنی، دلیلی بیاور» در حالی که دومی انتظار دارد مدعایش بدون دلیل پذیرفته شود و فقط اگر دلیل ردی بر آن پیدا شد، آن را کنار بگذارد.
مثال:
- مثال معروفی که در کتب سنتی نقل کردهاند:
از ملانصرالدین پرسیدند مرکز زمین کجاست. ملانصرالدین گفت: «همینجا که ایستادهام». مردم گفتند: «چرا؟» گفت: «اگر باور ندارید، اندازه بگیرید!»
- در مورد اثبات وجود خدا نیز چنین مغالطهای رایج است:
تو دلیلی برای وجود خدا نداری، پس واضح است که خدا وجود ندارد.تو دلیلی برای عدم وجود خدا نداری، پس واضح است که خدا وجود دارد.
هردوی جملات بالا، مغالطه هستند؛
زیرا وجود و عدم وجود خدا هر دو نیاز به اثبات دارند.
اگر کسی مدعی وجود خدا شود، باید این دعوی را ثابت کند، و اگر کسی معتقد به عدم وجود خدا باشد باید عکس آن مدعا را ثابت کند.
لازم است بدانیم که اگر کسی نتوانست قضیهای را مدلل گرداند، بیشک حق دارد آن را محتمل نشمارد، ولی منطقاً حق ندارد که بیاقامه دلیل معتبر، آن قضیه را نفی کند.
مغلطه اهمال در شرایط قیاس
اهمال در شرایط قیاس آن است که شرایط انتاج و قواعد استنتاج را رعایت نکنند و مثلاً از ضروب عقیم، نتیجه بگیرند یا جایی که نتیجهٔ قیاس جزئی است، نتیجهٔ کلی استنتاج کنند. همچنین است رعایتنکردن شرایط حد وسط که قیاس سفسطی تولید میکند و وجه بطلان آن قبلآ گفته شد.
نمونه ۱: ماست از شیر است؛ شیر برای اسهال مضر است؛ پس ماست برای اسهال مضر است.
نمونه ۲:فردی استدلال میکند:
- پنیر، غذاست.
- غذا خوشمزهاست.
- بنابراین پنیر خوشمزهاست.
او در این استدلال ادعا میکند که ثابت کردهاست که پنیر خوشمزهاست. این استدلال خاص به شکل قیاس مطلق است. هر استدلالی باید هم فرض مقدم داشته باشد و هم نتیجه گیری. در این نمونه ما نیاز داریم که فرضهای مقدم (فرضهایی که استدلال کننده انتظار دارد مخاطبش درستی آنها را بپذیرد) را مشخص کنیم. فرض نخست تقریباً بنا به تعریف درست است: پنیر یک مادهٔ غذایی قابل خوردن توسط انسان است. فرض دوم بنا به معنایش کمتر روشن است: از آن جایی که این اثبات شامل هیچ سوری نیست، میتوان هر یک از معانی زیر را از آن برداشت نمود:
- همهٔ غذاها خوشمزهاند.
- بیشتر غذاها خوشمزهاند.
- به نظر من همهٔ غذاها خوشمزهاند.
- بعضی از غذاها خوشمزهاند.
در همهٔ حالات بالا به جز حالت اول فرض مقدم دوم برقرار نمیگردد. علی ممکن است فرض کرده باشد که مخاطبش معتقد است همهٔ غذاها خوشمزهاند، اگر مخاطب چنین عقیدهای داشته باشد آنگاه استدلال علی درست است. در این مثال باید مخاطب فرض علی را تصدیق نماید. هر چند احتمال اینکه مخاطب معتقد باشد که برخی از غذاها بدمزهاند، بیشتر است. در این حالت نسبت به ابتدای امر برای علی پیشرفتی حاصل نشدهاست، چرا که اکنون او باید ثابت کند که پنیر یک غذای خوشمزه و مقبول در سراسر دنیا است که در حقیقت شکل تغییر یافتهای از همان قضیهٔ اولیهاست. بنا به نوع دیدگاه محاطب ممکن است علی مرتکب مغالطهٔ مصادره به مطلوب شده باشد.
توسل به محبوبیت یا اکثریت
این مغلطه همچنین با فرنامهای، «توسل به اکثریت»، «Ad Populum»،، «bandwagon fallacy»، «the appeal to the mob»،»democratic fallacy» و «appeal to popularity» شناخته میشود.
شرح مغلطه
این مغلطه زمانی صورت میگیرد که محبوبیت یک گزاره و یا مورد پذیرش بودن آن توسط اکثریت بعنوان دلیلی برای درستی آن ارائه میشود. این مغلطه معمولاً از الگوی زیر پیروی میکند:
1- شخص A در استدلالی گزاره P را مطرح میکند
2- برای اثبات گزاره P ادعا میکند که P مورد قبول اکثریت است یا دارای محبوبیت و وجهه زیادی است
آشکار است که گزاره مورد ادعا در این مغلطه نباید متوقف به نظر اکثریت باشد و الا دیگر مغالطه نیست. اگر نتیجه یک استدلال مبتنی بر نظر اکثریت یا محبوبیت یک ایده باشد آنگاه دیگر نمیتوان آن استدلال را آلوده به این مغلطه دانست. مثلاً اگر کسی ادعا کند «اکثریت مردم یونان با سقط جنین مخالفند»، یا «اکثر مردم معتقدند شکولات خوشمزه است»، وی میتواند گزاره مورد ادعای خود را با توسل به اکثریت اثبات کند و ایرادی بر استدلال او وارد نیست. ولی روشن است که این ادعاها در صورت درست بودن نمیتوانند اثبات کنند سقط جنین درست نیست یا شکولات خوشمزه است.
دلیل مغالطه بودن
دلیل مغالطه آمیز بودن توسل به محبوبیت یا اکثریت این است که یک گزاره باید بصورت عینی و مستقل درست باشد و اینکه چه کسانی و چه مقدار کسانی آنرا قبول دارند یا قبول ندارند به درستی آن گزاره لزوماً ارتباطی پیدا نمیکند. محبوبیت یا اکثریت برای یک گزاره نمیتواند حقیقت بیاورد. چون استدلال آلوده به توسل به محبوبیت این واقعیت آشکار را نادیده میگیرد مغالطه آمیز است.
چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟
در برخی موارد ادعای مربوط به محبوبیت یا اکثریت خود دچار ضعف است، مثلاً آمار دقیق و قابل استنادی از اینکه چند درصد مردم موافق یا مخالف یک قانون هستند وجود ندارد، ممکن است به دلیل این واقعیت ما تحریک شویم که به مغالط بگوییم ادعای او در مورد محبوبیت داشتن یا مورد پذیرش اکثریت بودن ادعای درستی نیست و دلایل و ایراداتی را در این زمینه مطرح کنیم اما این روش اگر چه ممکن است برای متقاعد کردن فرد مغالط سودمند باشد، اما پیشرفتی در مهارتهای فکری و مباحثه ایجاد نمیکند.
بنابر این بهتر است برای فرد مغالط توضیح داده شود که توسل به محبوبیت یا اکثریت یک مغلطه است و مثالهای ساده ای برای تفهیم این واقعیت برای او آورده شود. برای نمونه اینکه در دوره ای اکثریت آدمها فکر میکردند زمین مرکز کائنات است و خورشید دور زمین میگردد و زمین صاف است یک واقعیت مستند تاریخی است و میتواند مثال خوبی باشد.
همچنین میتوان از مثالهای فرضی سود جست برای نمونه از مغالط پرسید «اگر همه آدمها تحت تاثیر سخنان یک ریاضی دان خوش سخن قرار بگیرند و بگویند سه ضربدر چهار میشود 25 نه 12 آیا این را میپذیری؟»
این دست برخوردها میتواند هم موضع درست را در بحث تقویت کند هم مغالط را از اشتباه خود آگاه کند و این ممکن است در آینده سودمند باشد و موجب شود وی دیگر دچار این مغلطه نشود.
ه به خدا اعتقاد دارند، این همه دانشمند و فیلسوف که خدا را قبول دارند نمیتوانند اشتباه کنند، احمق که نبودند.
نمونه ی یک:
سودابه- من بهائیت را قبول ندارم
کاوه- چرا؟
سوداب- چون بهائیت نسبت به ادیان دیگر محبوبیت چندانی ندارد و تعداد هواداران آن نیز قابل توجه نیست
نمونه ی دو:
کاوه- بهترین سی پی یو های دنیا ساخته شرکت اینتل هستند
سودابه- چرا؟
کاوه- چون شرکت اینتل بیش از هر شرکت دیگری سی پی یو میفروشد
مغلطه Special Pleading (استثنای بی توجیه قائل شدن)
مغلطه Special Pleading ، یا استثنای بیخود و بی توجیه قائل شدن، مغلطه ای است که در فرضیات یک گزاره، شخص یک قانون کلی را برای همه وضع می کند ولی در ادامه همان گزاره، آن قانون را برای مواردی خاص در نظر نمی گیرد و استثنا قائل می شود.
حالت کلی:
یک گزاره آغشته به این مغلطه معمولا این حالت را دارد:
شخص یک سری قوانین را مطرح می کند که مدعی است صحیح هستند.
شخص از این قانون برای بسیاری از موارد استفاده می کند و گزاره به نظر منطقی و بدون تناقض و مغلطه می آید.
شخص در ادامه گزاره، خود را محدود توسط این قانون می بیند زیرا قصد دارد یک مورد را معرفی کند که فرض کردن این قانون برای آن به صحت گزاره و هدف آن لطمه می زند.
شخص بدون دلیل منطقی فرض می کند موردی که معرفی کرده از آن قانون کلی مستثنی است.
علت مغلطه بودن:
این استدلال مغلطه آمیز است زیرا این شخص ابتدا مدعی شده یک قانون همیشه و برای همه چیز صادق است، و سپس قصد دارد چیزی را معرفی کند که این قانون برای آن صادق نیست و مدعی است ما باید برای این چیز استثنا قائل شویم، اما شیوه صحیح و مناسب و دقیقی برای سنجش اینکه چه چیزهایی نسبت به این قانون استثنا هستند و به چه دلیل ارائه نمی کند. بعضی مواقع در این نقطه آن شخص با ارائه دلایل سعی در توجیه این مسئله می کند که باید استثنائی وجود داشته باشد، ولی باز هم این مسئله توجیه نمی کند مسئله مطرح شده توسط شخص استثنا باشد یا اینکه استثنای دیگری وجود نداشته باشد.
تفکر صحیح درباره این مسئله این است که یا قانون مطرح شده ابتدایی اشتباه است، یا استثنا قرار دادن یک چیز صحیح نیست.
چند مثال:
برهان علیت (Cosmological Argument) مطرح ترین نمونه از این مغلطه است:
شخص A: هر چیزی که وجود دارد نیاز به علت دارد. این جهان وجود دارد در نتیجه این جهان نیاز به یک علت اولیه دارد.
شخص B: خب آن علت اولیه، چه علتی دارد؟
شخص A: علت اولیه که نیازی به علت ندارد.
[توضیح: اگر هر چیزی که وجود دارد نیاز به علت دارد پس آن علت اولیه هم نیاز به علت دارد. اگر آن علت اولیه وجود دارد و نیازی به علت ندارد، پس قانون ابتدایی نقض شده است و ما فرض کردیم چیزی می تواند وجود داشته باشد که نیاز به علت نداشته باشد و کل گزاره باطل است.]
تئوری های توطئه (Conspiracy Theory) هم نمونه های مطرح این مغلطه هستند:
شخص A: سفر به ماه یک دروغ بود.
شخص B: از کجا می دانی؟
شخص A: مگر نمی دانی قدرت مطبوعات و پروپگاندا چیست؟ مشخص است آنها حقیقت را دفن کرده اند.
[توضیح: در اینجا شخص اول مدعی شده به دلیل قدرت مطبوعات و پروپگاندا، نمی توانیم به خبرهایی که می شنویم اعتماد کنیم ولی خودش به خبرها و مطالبی که به گوشش رسیده اعتنا کرده و فکر می کند خبرهایی که به گوش سایرین می رسد اشتباه است ولی خبرهایی که به خودش و از منابع مورد علاقه خودش به گوشش می رسد استثنا و صحیح هستند.]