باور اول:
هر رویدادی در این عالم دلیل و هدفیدارد و در خدمت آدمی است.
آیا می دانستید تولستوی نویسنده بزرگ و نابغه کم نظیر ادبیات جهان به علت ناراضی بودن از چهره ظاهری خود قصد خودکشی داشت؟ اما از این نقص ظاهری برای خود فرصتی گرانبها ساخت و نه تنها هرگز به خود کشی فکر نکرد، بلکه ازخود نابغه ای بی نظیر ساخت.
مرلین همیلتن(معلم و ملکه زیبایی سابق و تاجر موفق در فرنوزی کالیفرنیا)که از بازمانده حادثه و حشتناک است، نمونه دیگری است. او به هنگام بیست و نه سالگی از یک صخره سقوط کرد و از کمر به پایین فلج شد.پس از آن ناچار شد روی صندلی چرخدار بنشیند. اما صندلی های چرخدار از کیفیت خوبی برخوردار نبودند. بنابراین مرلین عزم خود را جزم کرد که صندلی بهتری طراحی کند وی بالاخره صنعت ساخت صندلی جرخدار را دگرگون ساخت. وی در سال 1984 صاحب موفقترین صنعت در صنایع کوچک(تولید ویلچر جدید)کالیفرنیا شد. وی و همکارانش ظرف چند سال بیش از هشتصد نمایندگی ویلچر، درسراسر جهان دایر کردند.
بنابراین باور به محدودیت ها، آدمی را محدود می سازد. پس شرط اول موفقیت این است که آدمی خود را از این محدودیت ها رها سازد و با تکیه بر حالت های ذهنی نیرو بخش تری به فعالیت بپردازد. شاید به نظر برسد آدمی محدود قضا و قدر است اما شما می توانید
باور دوم:
چیزی به نام شکست وجود ندارد و آنچه به دست می آید تنها نتیحه است و بس.
توماس ادیسون که پس از 9999 بارتلاش برای ساخت لامپ موفق نمی شود و کسی می پرسد آیا می خواهی برای ده هزارمین بار شکست بخوری؟ جواب می دهد شکست؟! "من کشف کردم که نباید از آن طریق لامپ بسازم". ادیسون کشف کرده بود که چگونه مجموعه ای از اعمال، نتیجه دیگری را به بار خواهد آورد.
ویلیام شکسپیر می گوید: « شک ها به ما خیانت می کنند زیرا با ایجاد ترس موجب عدم تلاش ما و از دست دادن آن موفقیتی می شوند که می توانستیم به دست آوریم».
مارک تواین می گوید: "هیچ منظره ای غم انگیز تر از مشاهده یک جوان بدبین نیست." براستی گفته درستی است؛ زیرا افرادی که شکست را باور دارند، تقریبا یک زندگی نکبت بار را برای خود تضمین می کنند و پذیرفته اند هرچه بدبختی است سهم آنان است؟! .
شکست را باور نکنید بلکه ازآن پله های ترقی و پیروزی بسازید. به مثال زیر توجه کنید:
- فردی در بیست و یک سالگی در تجارت شکست می خورد.
- در سن بیست و دو سالگی در انتخابات مجلس رای نمی آورد.
- در سن بیست و چها رسالگی در تجارت شکست می خورد.
- در سن بیست و شش سالگی همسرش را از دست می دهد.
- در سن بیست و هفت سالگی ناراحتی عصبی شدید پیدا می کند.
- در سن سی و چهار سالگی در رقابت های انتخاباتی کنگره شکست می خورد.
- در سن سی و شش سالگی باز هم در انتخابات کنکره رای نمی آورد.
- در سن چهل و پنج سالگی می خواست سناتور بشود اما رای نمی آورد.
- در سن چهل و هفت سالگی می خواست معاون رئیس جمهور بشود اما موفق نمی شود.
- در سن چهل و نه سالگی در انتخابات مجلس سنای کشورش رای نمی آورد.
درست حدس زدید! ابراهام لینکلن این رخدادها را در زندگیش شکست بشمار نیاورد وگرنه بعید بود به ریاست جمهوری برسد.
بزرگترین شکست ترس از شکست است. حال اگر از شما خواسته باشند: « اگر بدانید که در کاری شکست نخواهید خورد چه کارهایی خواهید کرد؟»
باور سوم:
هرچه رخ می دهد مسئولیتش را بپذیرید.
یکی دیگر از صفات افراد موفق آنست که دنیایشان را خودشان شکل می دهند. عبارتی که از زبان این افراد شنیده می شود این است که:« من مسئول خودم هستم ،کارهایم را خودم انجام خواهم داد». اگر انسان قبول نداشته باشد که در شکل دهی دنیای موفقیت آمیز یا فلاکت بار، این خود اوست که نقش دارد آنگاه باید مرهون وضعیتی باشد که در آن قرار دارد و به تعبیر حضرت علی (ع) مانند« همج الرعا» با هر باد حادثه ای به سمتی به حرکت درخواهد آمد. به عبارتی چنین کسی همواره انفعالی رفتار خواهد کرد. کسی که نخواهد مسئولیت اعمال خود را بپذیرد فرد ضعیفی است و در ارتباطات خود با دیگران خدشه ایجاد خواهد کرد. مثلا اگر فردی بخواهد احساسات مثبت خود را به دیگری انتقال دهد، چنانچه روش مناسبی انتخاب نکرده باشد و طرف مقابل از آن تعبیر منفی برداشت کند. فورا ناراحت شده و طرف مقابل را متهم به کج فهمی کند. در واقع او فرافکنی می کند و مسئولیت اعمال خود را نمی پذیرد.
مسئولیت عمل خود را به گردن دیگری انداختن، آسانترین راه خروج از مهلکه است ولی همواره عاقلانه ترین راه نیست. واقعیت اینست که ممکن است عامل اصلی این حالات نامناسب چگونگی ارتباط ما باشد. باز این هم خود هستیم که می توانیم سوء تفاهم را برطرف کنیم. اگر ما روش مناسبی در برقراری ارتباط اتخاذ کنیم مثلا اگر رفتار خود، تن صدا، حالات چهره و......عوض کنیم معنی انتقال پیدا می کند. از این رو گفته اند معنی ارتباط، پاسخی است که آدمی دریافت می کند.
باور چهارم:
برای استفاده و به کارگیری هر چیزی، ضرورت ندارد که تمام جزئیات آن چیز را بدانیم.
اگر مقایسه ای بین محقق تحلیل گر جز نگر با محقق نظام گرا بشود، دیده می شود که کسب تمامی اطلاعات ریز و دقیق، غایت مطلوب هر محقق جز نگر است در حالی که محقق نظام گرا به دلیل اینکه می داند کسب تمام جزئیات هر پدیده ای محال است، بنابراین حد کافی از اطلاعات مطلوب اوست. بسنده کردن به دانش کاربردی یکی از روش های صرفه جوئی در زمان محسوب می شود. زیرا یکی از چیزهایی است که هیچکس نمی تواند برای شما بوجود آورد ولی افراد موفق همگی محتکر زمان هستند، براصل هر وضعیت تمرکز کرده، آنچه را نیاز دارند استخراج کرده و به بقیه کاری ندارند. افراد موفق در تمایز میان آنچه لازم است بدانند و آنچه ضرورتی ندارد دارای توان ویژه ای هستند. میان دانش و کاربرد تعادل وجود دارد. یکی از تکنیک هایی که محققین نظامگرا در سیستم های بسیار پیچیده از آن استفاده می کنند، فن«جعبه سیاه» است. یعنی محقق می خواهد بداند در مقابل هر دسته از داده ها چه بازداده هایی دریافت می دارد. در نخستین مرحله، شناخت فرآیند به دلیل پیچیدگی و گوناگونی روابط میسر نیست ولی رفتار سیستم را می شود شناخت و نظم و قاعده آن را استنباط کرد.
باور پنجم:
انسان ها بزرگترین منبع در اختیار سازمان هستند.
هیچ موفقیت پایداری بدون سازگاری و توافق افراد سازمان ممکن نیست و راه موفقیت شکل دهی تیم موفقی است که روحیه کار تیمی و جمعی داشته باشد. در یک بررسی از چندین سازمان، 90 درصد مدیران اجرایی گفته اند که موفقیت سازمانی در گرو مردمگرایی بودن آن سازمان است. آدم های موفق می دانند که یک نفر هر قدر هم که تیز هوش باشد، به استعدادهای یک تیم اثر بخش که دارای روحیه تعاون همکاری هستند نمی تواند برسد. شما می توانید در هرکاری با دیگران مشورت کنید. آدم های موفق بدون مشورت کاری را انجام نمی دهند.
باور ششم:
کار می تواند مانند بازی انگیزشی باشد.
آیا هرگز کسی را سراغ دارید که با انجام کارهایی که تنفر دارد موفقیت چشمگیری به دست آورد؟ یکی از رموز موفقیت ایجاد همبستگی بین آنچه انجام می دهید با آنچه دوست می دارید است. پیکاسو نقاش معروف می گفت« هنگامی که نقاشی می کنم احساس سبکی و راحتی می کنم، بیکاری و سرگرم کردن بازدید کنندگان مرا خسته می کند». میان کار و بازی در مقایسه با هم از نظر علوم رفتاری هیچ تفاوتی وجود ندارد زیرا هر دو یک سری فعالیت هستند. البته وجود محدویت هایی مانع از انتخاب شغل مورد علاقه شما خواهد شد و شما هر روز نمی توانید شغل خود را عوض کنید، میدان عمل و مانور محدود است. پس با علاقه به شغل خود نگاه کنید.
مارک تواین نویسنده معروف می گوید«رمز موفقیت شما در این است که کار و حرفه را استراحت خود قرار دهید». کار را وبال گردن خود قرار ندهید که صرفا حقوقی دریافت می دارید، بلکه کار را جولانگاهی برای بروز استعدادهای نهفته خود بدانید تا چیزهای جدیدی یاد بگیرید. آنچه پیشنهاد می شود این است که دنیا و کار خود را با ایجادحس کنجکاوی و سر زندگی مانند بازی وسیله شور و شعف و سازندگی خود قرار دهید. بقولی«کار جوهر مرد است».
منبع :
اقتباس از کتاب « مدیریت رفتار سازمانی » دکتر رضائیان