ميل گم شدن در من پيدا شده ست
ميل گم شدن در جايي بكر
در فكرهاي دور
خستهام از حسِ خستگي
از اين كه اينجا نشستهام
و ميگويم از اينجا و حالي
كه مرا خسته ميكند
خستهام از خستهام
فكر رهاشدن مرا رها نميكند
فكر رهاشدن در رفتن
در اعماق يك سفر
ميخواهم با بارانها سفر كنم
از هرچه بگذرم
روي درياها چادر زنم
ميان شن شنا كنم
از هوا جدا شوم
به خلاء عشق بپيوندم
كه مرا ميآكند
كه مرا ميكَنَد
از زمين و هوا
و ميپراكند
آنجا كه هرچه رها شده ست
تا آنجا و روزي كه باز
زيبايياش
مرا پيدا كند
ميل گم شدن در من پيدا شده ست