»»» داستانهایی از زندگی نویسندگان، دانشمندان، متفکران و ...
همگی ما حتما داستانهایی جالب و بعضا تأثیرگذار و آموزنده از زندگی انسانهایی که هر کدام بواسطهی اثری که از خود به یادگار گذاشته و نامشان در تاریخ ماندگار شده است، شنیدهایم.
انسانهایی که در کتاب تاریخ نامی نیک و اثری مثبت بجای گذاشتهاند و یا برعکس.
هر چه باشد داستانها، اتفاقها و صحبتهایی که از آنها بجای مانده شنیدنی و خواندنی است.
خوبه که اینجا این داستانها رو به اشتراک بذاریم. البته با توجه به اینکه:
- حتما این داستانها و وقایع مربوط به یک شخص خاص بوده و جنبهی عام نداشته باشد.
- داستانهایی که جنبهی عام دارند معمولا در تاپیک: "داستان کوتاه" قرار میگیرند.
- سخنان پندآموز از انسانهای مشهور و بزرگ نیز در تاپیک : "سخنان کوتاه از بزرگان جهان" قرار میگیرد.
- تصویری از اون شخصیت و در حجم و اندازه مناسب در ابتدا قرار داده و در صورت نوشتن داستانی دیگر ار آن شخص، سعی شود تصویری دیگر گذاشته شود.
- در هر پست فقط یک روایت رو قرار بدیم.
- مطالبی رو قرار بدیم که از اونها خوشمان آمده و پستهای متعددی رو در یک مرحله ارسال نکنیم.
- قبل از ارسال، حتما با رجوع به به "جستجو در این تاپیک" و جستجوی کلمههای کلیدی داستان، از تکراری نبودن اون داستان، اطمینان حاصل کنیم.
هدف کیفیت است نه کمیت.
ممنون
;)
داستان های عجیب از عرفا ، شعرا و صوفیان قرن های گذشته . ( قسمت اول : ذوالنون مصری )
ابوالفیض ذوالنون مصری ، ثوبان بن ابراهیم یا فیض بن ابراهیم ، از معروفترین صوفیان و عارفان است و از کسانی است که شیخ عطار در تذکرة الاولیا در فصلی مشبع و کامل شرح حال و سخنان او را نقل کرده است .
اهل مصر او را زندیق می خواندند و از او نزد متوکّل خلیفه ی عباسی سعایت کردند ، متوکّل او را به بغداد آورد و بند بر پای او نهاد و او را چهل شبانروز به زندان افکندند ؛ پس از آنکه از زندان بیرونش آوردند ، شرحی درباره ی خود و کراماتش گفت ، متوکّل بگریست و جمله ی ارکان دولت در فصاحت و بلاغت او حیران ماندند و خلیفه مرید او شد .
عطار کرامات و اعمال او را بتفضیل بیان کرده است ؛ از جمله درباره ی اینکه چرا او را ذوالنون نام نهادند ، نوشته است : با جماعتی در کشتی نشست و گوهری از بازرگانی گم شد ، همه گفتند که با اوست و او را می رنجانیدند و استخفاف می کردند ، چون کار از حد بگذشت ذوالنون گفت : « خداوندا تو می دانی » ، پس از آن هزار ماهی از دریا سر برکردند هریک گوهری در دهان گرفته ، ذوالنون یگی بگرفت و بدیشان داد ، اهل کشتی چون چنان دیدند در پایش افتادند و عذر خواستند ؛ از این سبب نام او را ذوالنون نهادند .
پیش از این هم یک داستان از ذوالنون در ضمن شرح « قرب » از حالات صوفیه آورده ایم .
ذوالنون می گوید در یکی از سفرها زنی را دیدم از او سؤال کردم از غایت محبت ، گفت : ای بطّال ، محبت را غایت نیست ؛ گفتم چرا ؟ گفت : از آن که محبوب را غایت نیست .
او گفت آنکه عارفتر است به خدا ، تحیّر او به خدا سخت تر است و بیشتر ، از جهت آنکه هرکه به آفتاب نزدیکتر بود ، تا به جایی رسد که او ، او نبود .
نزدیکان را بیش بود حیرانی ... کایشان دانند سیاست سلطانی
ذوالنون در سال 245 هـ . ق . وفات یافته است . در وقت نزع ، او را گفتند ما را وصیتی کن ، گفت : « مرا مشغول مدارید که در تعجب مانده ام از احسان او » پس وفات کرد .
درباره ی ذوالنون نوشته اند که علم کیمیا می دانسته و در تذکرة الاولیا هم داستانی در تبدیل سه مهره به سه پاره یاقوت از او نقل شده است : به دستور او جوانی از دارویی سه مهره ساخت و هر یک را به سوزن کرد و ذوالنون آن مهره ها را در دست مالیده و باد در او دمید تا سه پاره یاقوت شد . قفظی هم در تاریخ الحکما کیمیادانی او را تأیید کرده . ابن الندیم نیز دو کتاب الرکن الاکبر و الثقه فی الصنعة را در علم کیمیا از ذوالنون نام برده است .
پ ن : همه رو خودم از کتاب درسی " مقدمه ای بر عرفان و تصوف " رشته ی الهیات ( که دانشجو ـشم ) تایپ کردم . « برای اولین بار در اینترنت در پی سی ورلد منتشر میشه » از کسانی که کپی می کنند خواهش می کنم منبع « یعنی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و نام کاربری من رو ذکر کنند » . با سپاس