دوستان عزیز
در این تاپیک رباعی و دوبیتی های سروده خودم رو قرار میدم.
منتظر نقد ها و نظر های شما هستم.
-
Printable View
دوستان عزیز
در این تاپیک رباعی و دوبیتی های سروده خودم رو قرار میدم.
منتظر نقد ها و نظر های شما هستم.
-
شب آمد و می سوخت دلم در غم دوست
می گفت که این دل دل دیوانه روست
دیوانه رویی که مرا دید و دلم
هر شب به تمنای نظر بر رخ اوست
رفتی و من از تو صد نشان می گیرم
دستم به دو چشم خون فشان می گیرم
ور بار غمت سرای دل را کوبد
در خانه یادت آشیان می گیرم
می دید رخش دل رخ آکنده به راز
می سوخت دلم زان لب آغشته به ناز
می گفت که ای خالق ما بنده نواز
کی دست کند به سوی این دست دراز
واقعا عالی بود... رباعی های خیلی زیبایی سرودید...
واقعا الان نمی تونم هیچ نقدی کنم... چون دو بیتی زودگذر هست واقعا نمیشه خیلی روش بحث کرد... تنها باید صبر کنم برای اثر های بعدی تون.... چند نکته توی ذهنم دارم که باید اول اثر های دیگرتونو هم ببینم....
ولی واقعا خیلی خوشم اومد از اثرتون...
اگه رباعی با موضوع دیگه هم دارید بذارید حتما.....
مرسی از نظر و لطف.نقل قول:
البته سومی هم رباعی بود و دو بیتی هنوز ننوشتم.
نه، فقط عاشقانه شعر میگم و اگر رباعی اجتماعی یا فلسفی منظورتون بود چیزی ندارم.
چند قطعه دیگه امشب میگذارم.
برگرد و در این عشق مرا یاری کن
بنشین به کنارم و تو هم زاری کن
از دل برود هر آن که از دیده برفت
اما تو نرفتی ز دلم کاری کن
بشنو تو نوای دل تو یا حضرت دوست
جانم به لبم آمده از حسرت دوست
در خواب بیارش تو خدا تا که شبی
با اشک دهم بوسه بر آن صورت دوست
ای کاش که بودی و دلت این جا بود
مهری که چشیدم ز تو پا بر جا بود
می میرم اگر من که بفهمم روزی
بر روی تو دلباختگی بی جا بود
تو ای در جان من بی انتهایی
تو ای همواره آغازی نهایی
تو ای با من تو ای بی من تو ای عشق
تو ای فردای زیبای رهایی
نمی باید مرا پایان راهی
که آغازش تو بودی با نگاهی
نمی باید تو را هرگز رها کرد
نه حتی با امیدی پوچ و واهی
تو ای در جان من بی انتهایی
تو ای همواره آغازی نهایی
تو ای با من تو ای بی من تو ای عشق
تو ای فردای زیبای رهایی
بخوان تا از تو من بی تاب گردم
و مسرور از شبی نایاب گردم
بخوان ای آن که گر با من نخوانی
به تدریج از غمت من آب گردم
سلام، شعرهاتون خیلی زیبا و دلنشینن؛راستش یه حس خوبی به آدم میدن.
انگار راسته که میگن آنچه که از دل برآید،لاجرم بر دل نشیند...
ــــــــــــــــــــ
ای آنکه راستی به من آموزی / خود در ره کج از چه نهی پا را
خون یتین درکشی و خواهی / باغ بهشت و سایه طوبی را
" پروین اعتصامی "
ای خوش که به لب جان ز شبانگاه رسد
زان پس سحر از راه به ناگاه رسد
چندیست که می بارد از این عشق سکوت
وقت است کمی حادثه از راه رسد