☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :
1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید
اشعار
آپدیت تا آخر پست: 105#
Printable View
☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :
1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید
اشعار
آپدیت تا آخر پست: 105#
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵ - ۲۷ شهریور ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (قبل از آن بهجت) شاعر ایرانی بود که شعرهایی به زبانهای فارسی و ترکی آذربایجانی دارد. از شعرهای معروف او میتوان به «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» به فارسی و «حیدر بابایه سلام» (به معنی سلام بر حیدر بابا) به ترکی آذربایجانی اشاره کرد. روز وفات این شاعر در این ایران «روز ملی شعر» نامگذاری شدهاست
شهریار به سال ۱۲۸۵ در روستای خشگناب در بخش قرهچمن آذربایجان ایران در اطراف تبریز متولد شد. پدرش حاج میر آقا خشگنابی نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز به تهران رفت و در مدرسهٔ دارالفنون (تا ۱۳۰۳) و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد. حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری «به علل عشقی و ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر» ترک تحصیل کرد (زاهدی ۱۳۳۷، ص ۵۹). پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت و به سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. بعدها دانشگاه تبریز وی را يکی از پاسداران شعر و ادب ميهن خواند و عنوان استاد افتخاری دانشکده ادبيات تبريز را نیز به وی اعطا نمود شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷، شعرهایی در مدح نظام جمهوری اسلامی و مسئولین آن، از جمله روح الله خمینی و سید علی خامنهای و نیز اکبر هاشمی رفسنجانی (انتشار پس از مرگ شهریار)سرود.
شهریار در روزهای آخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۱۳۶۷، بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرا در تبریز دفن شد.
شهریار دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی داشت.
شهریار شناسی و موانع پیشرو
شهریار کلکسیونی کم نظیر از نبوغ، احساس، عاطفه سرشار و البته نقطه ضعف انسانی است. او یکی از نوادر عصر حاضر در پهنه ادب شرقی است که توانسته است علاوه بر قلب هممیهنان خود قلوب بسیاری را در آسیای مرکزی، شبه قاره هند و پاکستان، عراق، ترکیه، آذربایجان و... تسخیر کند. آفرینش در دو یا سه زبان رسم معمول شاعران ترک و به ویژه شاعران آذربایجانی بوده است. از این دست شاعران در میان شاعران ترک غیرآذربایجانی میتوان به امیرعلیشیر نوائی و کمال خجندی اشاره کرد. در میان شاعران آذربایجان اما تعداد این شاعران بسیار زیاد است که از آنجمله میتوان به تعدادی از این شعرای شاخص نظیر ملامحمد فضولی، صائب تبریزی، حکیم هیدجی، ماذون قشقائی، حبیب ساهر، مفتون امینی، حسین منزوی و... اشاره کرد. در میان شاعران غیر ترک نیز شاعرانی هستند که به دو، سه و حتی چهار زبان شعر گفتهاند. سعدی، اقبال لاهوری، نیما یوشیج و زنگلی کرمانجی از این جملهاند که به ترتیب سعدی به زبانهای عربی و فارسی، اقبال به زبانهای اردو و فارسی، نیما به زبانهای طبری و فارسی و زنگلی کرمانجی شاعر خراسانی به زبانهای کرمانجی، ترکی، فارسی و عربی شعر سرودهاند.
اما معمولا کمتر شاعری پیدا میشود که در عین چندزبانه سرودن در همه آنها سرآمد نیز باشد. برای مثال علیشیر نوائی، فضولی، حکیم هیدجی، مأذون قشقائی شعر ترکی را بهتر از فارسی سرودهاند و شاعرانی چون سعدی، صائب، اقبال لاهوری، نیما و منزوی در شعر فارسی موفقتر ظاهر شدهاند.
اما شهریار در این میان بینظیرترین پدیدهای است که در هر دو زبان بسیار موفق و تاثیرگذار عمل کرده است. آفرینش شهریار اما بعد دیگری نیز دارد که نباید از آن غافل بود و به ویژه همین بعد اوست که چهرهای بینظیری از او در ادبیات شرق بلکه ادبیات جهان رقم میزند. شهریار در هر دو زبان علاوه بر پیشتازی و نوآفرینی سبکهای متفاوتی را آفریده و تجربه کرده است همین ویژگی شهریار البته یکی از مهمترین موانع شهریارشناسی نیز محسوب میشود. اینک با یک نگاه کلی شمائی از سبکها و قالبهایی که شهریار در دو زبان تجربه کرده است ارائه میشود:
الف: شعر ترکی: 1.حیدربابا 2.غزل ترکی 3.مکتب سهندیه و شعر آزاد خان ننه 4. شعرهای متفرقهای در قوالب دیگر هجائی
ب: شعر فارسی: 1.غزل 2. سبک شهریار؛ شامل شعرهایی چون ای وای مادرم و دو مرغ بهشتی، هذیان دل 3. شعر آزاد نیمائی 4. قصاید 5. مثنویها 6. قطعات 7. چهار لختیها و...
علاوه بر تعدد قالبها و آفرینش قابل قبول شهریار در هریک از آنها شهریار در شعر خود به موضوعات بسیاری پرداخته است که تنها به بخشی از آنها اشاره میشود.
موضوعات مذهبی مثل اشعاری در مورد امام علی و امام حسین (علیهما السلام)
موضوعات عاشقانه و لیریک که جانمایه اصلی شعر شهریار هستند.
موسیقی؛ شهریار به فراخور دوستی خود با موسیقیندانانی مثل اقبال آذر، صبا و ... و نیز آشنائی با سه تار، جایگاه ویژهای برای موسیقی قائل است.
جدائی شهرهای قفقاز از ایران؛ بخشی از آفرینشهای شهریار مثل اشعار مکاتبهای او باشاعران آن سوی ارس از این جملهاند.
اشعار پان ایرانیستی؛ شهریار در برههای از حیات خود تحت تاثیر ترکستیزان تهرانی شعرهایی پان ایرانیستی نیز سروده است.
اشعاری در دفاع از فرهنگ و زبان آذربایجان؛ این اشعار به ویژه در دو دهه پایانی عمر او بیشتر به چشم میخورد، از این روی آخرین حرفهای قابل استناد شهریار در مورد عقاید او نسبت به آذربایجان و زبان ترکی نیز همین اشعار هستند.
اخوانیهها؛ بخش قابل توجهی از اشعار شهریار شعرهایی هستند که شاعر در مورد دوستان و آشنایان خود که تقریبا اکثر آنان از مشاهیر معاصر هستند سروده شدهاند. از جمله: بولود قاراچورلو «سهند»، قمرالملوک وزیری، کمال الملک، صبا، سایه و...
و...
شایان یادآوری است که به نوشته یکی از نویسندگان معاصر دیوان چاپ شده شهریار از حیث تنظیم و تبویب بسیار بدتنظیم است و گاهی غزل در بین قصیده، چهارلختی در بین رباعی و... چاپ شده است.
باری همین چند بعدی بودن و آفرینش در حیطههای گوناگون ضمن افزودن شهرت شهریار اما موجب سردرگمی شهریارشناسان نیز شده شده است. بخصوص در عصر حاضر که همه چیز به سوی تخصصی شدن حرکت کرده است، صحبت از شهریار بما هو شهریار (شهریار آنگونه که هست) تقریبا ناممکن است. البته بگذریم از اینکه شهریار تقریبا همانگونه که خود تحمل دانشکده و دانشگاه را نداشته است شعر او نیز تحمل محیطهای آکادمیک را ندارد و بیش از آنکه در لای کتابهای هفتاد من کاغذ تحقیقی دیده شود، در روح و روان این مردم اعم از ترک و فارس مستوری میکند و بیش از آنکه در نشریات علمی خودنمائی کند در نشریات پوپولیستی موسوم به نشریات زرد جلوه مینماید. این مقال کوشش میکند به اختصار و البته به وسع خود علل ناکامیهای شهریارشناسی را بررسی کند.
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵ - ۲۷ شهریور ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (قبل از آن بهجت) شاعر ایرانی بود که شعرهایی به زبانهای فارسی و ترکی آذربایجانی دارد. از شعرهای معروف او میتوان به «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» به فارسی و «حیدر بابایه سلام» (به معنی سلام بر حیدر بابا) به ترکی آذربایجانی اشاره کرد. روز وفات این شاعر در این ایران «روز ملی شعر» نامگذاری شدهاست
شهریار به سال ۱۲۸۵ در روستای خشگناب در بخش قرهچمن آذربایجان ایران در اطراف تبریز متولد شد. پدرش حاج میر آقا خشگنابی نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز به تهران رفت و در مدرسهٔ دارالفنون (تا ۱۳۰۳) و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد. حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری «به علل عشقی و ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر» ترک تحصیل کرد (زاهدی ۱۳۳۷، ص ۵۹). پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت و به سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. بعدها دانشگاه تبریز وی را يکی از پاسداران شعر و ادب ميهن خواند و عنوان استاد افتخاری دانشکده ادبيات تبريز را نیز به وی اعطا نمود شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷، شعرهایی در مدح نظام جمهوری اسلامی و مسئولین آن، از جمله روح الله خمینی و سید علی خامنهای و نیز اکبر هاشمی رفسنجانی (انتشار پس از مرگ شهریار)سرود.
شهریار در روزهای آخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۱۳۶۷، بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرا در تبریز دفن شد.
شهریار دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی داشت.
شهریار شناسی و موانع پیشرو
شهریار کلکسیونی کم نظیر از نبوغ، احساس، عاطفه سرشار و البته نقطه ضعف انسانی است. او یکی از نوادر عصر حاضر در پهنه ادب شرقی است که توانسته است علاوه بر قلب هممیهنان خود قلوب بسیاری را در آسیای مرکزی، شبه قاره هند و پاکستان، عراق، ترکیه، آذربایجان و... تسخیر کند. آفرینش در دو یا سه زبان رسم معمول شاعران ترک و به ویژه شاعران آذربایجانی بوده است. از این دست شاعران در میان شاعران ترک غیرآذربایجانی میتوان به امیرعلیشیر نوائی و کمال خجندی اشاره کرد. در میان شاعران آذربایجان اما تعداد این شاعران بسیار زیاد است که از آنجمله میتوان به تعدادی از این شعرای شاخص نظیر ملامحمد فضولی، صائب تبریزی، حکیم هیدجی، ماذون قشقائی، حبیب ساهر، مفتون امینی، حسین منزوی و... اشاره کرد. در میان شاعران غیر ترک نیز شاعرانی هستند که به دو، سه و حتی چهار زبان شعر گفتهاند. سعدی، اقبال لاهوری، نیما یوشیج و زنگلی کرمانجی از این جملهاند که به ترتیب سعدی به زبانهای عربی و فارسی، اقبال به زبانهای اردو و فارسی، نیما به زبانهای طبری و فارسی و زنگلی کرمانجی شاعر خراسانی به زبانهای کرمانجی، ترکی، فارسی و عربی شعر سرودهاند.
اما معمولا کمتر شاعری پیدا میشود که در عین چندزبانه سرودن در همه آنها سرآمد نیز باشد. برای مثال علیشیر نوائی، فضولی، حکیم هیدجی، مأذون قشقائی شعر ترکی را بهتر از فارسی سرودهاند و شاعرانی چون سعدی، صائب، اقبال لاهوری، نیما و منزوی در شعر فارسی موفقتر ظاهر شدهاند.
اما شهریار در این میان بینظیرترین پدیدهای است که در هر دو زبان بسیار موفق و تاثیرگذار عمل کرده است. آفرینش شهریار اما بعد دیگری نیز دارد که نباید از آن غافل بود و به ویژه همین بعد اوست که چهرهای بینظیری از او در ادبیات شرق بلکه ادبیات جهان رقم میزند. شهریار در هر دو زبان علاوه بر پیشتازی و نوآفرینی سبکهای متفاوتی را آفریده و تجربه کرده است همین ویژگی شهریار البته یکی از مهمترین موانع شهریارشناسی نیز محسوب میشود. اینک با یک نگاه کلی شمائی از سبکها و قالبهایی که شهریار در دو زبان تجربه کرده است ارائه میشود:
الف: شعر ترکی: 1.حیدربابا 2.غزل ترکی 3.مکتب سهندیه و شعر آزاد خان ننه 4. شعرهای متفرقهای در قوالب دیگر هجائی
ب: شعر فارسی: 1.غزل 2. سبک شهریار؛ شامل شعرهایی چون ای وای مادرم و دو مرغ بهشتی، هذیان دل 3. شعر آزاد نیمائی 4. قصاید 5. مثنویها 6. قطعات 7. چهار لختیها و...
علاوه بر تعدد قالبها و آفرینش قابل قبول شهریار در هریک از آنها شهریار در شعر خود به موضوعات بسیاری پرداخته است که تنها به بخشی از آنها اشاره میشود.
موضوعات مذهبی مثل اشعاری در مورد امام علی و امام حسین (علیهما السلام)
موضوعات عاشقانه و لیریک که جانمایه اصلی شعر شهریار هستند.
موسیقی؛ شهریار به فراخور دوستی خود با موسیقیندانانی مثل اقبال آذر، صبا و ... و نیز آشنائی با سه تار، جایگاه ویژهای برای موسیقی قائل است.
جدائی شهرهای قفقاز از ایران؛ بخشی از آفرینشهای شهریار مثل اشعار مکاتبهای او باشاعران آن سوی ارس از این جملهاند.
اشعار پان ایرانیستی؛ شهریار در برههای از حیات خود تحت تاثیر ترکستیزان تهرانی شعرهایی پان ایرانیستی نیز سروده است.
اشعاری در دفاع از فرهنگ و زبان آذربایجان؛ این اشعار به ویژه در دو دهه پایانی عمر او بیشتر به چشم میخورد، از این روی آخرین حرفهای قابل استناد شهریار در مورد عقاید او نسبت به آذربایجان و زبان ترکی نیز همین اشعار هستند.
اخوانیهها؛ بخش قابل توجهی از اشعار شهریار شعرهایی هستند که شاعر در مورد دوستان و آشنایان خود که تقریبا اکثر آنان از مشاهیر معاصر هستند سروده شدهاند. از جمله: بولود قاراچورلو «سهند»، قمرالملوک وزیری، کمال الملک، صبا، سایه و...
و...
شایان یادآوری است که به نوشته یکی از نویسندگان معاصر دیوان چاپ شده شهریار از حیث تنظیم و تبویب بسیار بدتنظیم است و گاهی غزل در بین قصیده، چهارلختی در بین رباعی و... چاپ شده است.
باری همین چند بعدی بودن و آفرینش در حیطههای گوناگون ضمن افزودن شهرت شهریار اما موجب سردرگمی شهریارشناسان نیز شده شده است. بخصوص در عصر حاضر که همه چیز به سوی تخصصی شدن حرکت کرده است، صحبت از شهریار بما هو شهریار (شهریار آنگونه که هست) تقریبا ناممکن است. البته بگذریم از اینکه شهریار تقریبا همانگونه که خود تحمل دانشکده و دانشگاه را نداشته است شعر او نیز تحمل محیطهای آکادمیک را ندارد و بیش از آنکه در لای کتابهای هفتاد من کاغذ تحقیقی دیده شود، در روح و روان این مردم اعم از ترک و فارس مستوری میکند و بیش از آنکه در نشریات علمی خودنمائی کند در نشریات پوپولیستی موسوم به نشریات زرد جلوه مینماید. این مقال کوشش میکند به اختصار و البته به وسع خود علل ناکامیهای شهریارشناسی را بررسی کند.
1: شهریار و جریان چپ
عمده مشکلی که شهریار شناسی را به شکل علمی آن عقیم گذاشته است، دلخوش نبودن جریان چپ از شهریار است. بیتعارف بخش معظمی از جریان ادبیات ایران و حتی جهان در قرن گذشته میلادی در دست جنبش چپ جهانی بود. بزرگترین منتقدان و نیز ادب شناسان ایران، ترکیه، آذربایجان و...را نیز همین طیف تشکیل میدادند. اما شهریار جزء معدود افرادی است که در طول عمر خود با جریان چپ کنار نیامد و اصولا شهریار بر عکس شمس آل احمد که میگوید "صابون تمام محافل روشنفکری به تن مالیده است" صابون هیچ محفل روشنفکری را به تن خود نمالیده بود. ما در مقام قضاوت و تعیین حسن و قبح این کار
شهریار نیستیم، اما همین امر موجب شده است که جریان چپ که در قرن گذشته بار نقد و عیار سنجی ادبیات را به دوش میکشید، در مورد شعر شهریار سبکباری را ترجیح دهد. شاید عدهای از خوانندگان فکر کنند که این مسئله تنها در مورد شعرهای فارسی او صادق است، اما این مسئله در مورد شعرهای ترکی او نیز صادق بلکه صادقتر است و جریان چپ که تا چندین سال اخیر شریانهای ادبیات ترکی را در ایران به دست گرفته بود، تنها از روی ناچاری به عظمت شهریار اقرار کرد و گرنه تحقیقاتی که در مورد ترکی سرایان معاصر شهریار و بعد از او انجام گرفته هرگز در مورد شهریار انجام نگرفته است. سهراب سپهری نیز از این منظر زمانی مورد کم لطفی جریان چپ واقع شد و از جانب منتقدان چپ «بچه اشرافی بودایی» لقب گرفت. اما مسائل دیگری از جمله دفاع جریان پارسیگرایان و زبانوطنان فارسزبانی مثل شاهرخ مسکوب و دیگران از او، و نیز رواج نوع خاصی از عرفان مسلکی که به فراخور افسردگیها و معضلات عصر ماشین در کل جهان و به تبع آن ایران که معمولا در میان قشر دانشجو نیز شیوع بسیاری داشت موجب نجات شعر سهراب گشت. در اینجا باید به یک مسئله بسیار مهم نیز اشاره شود. بیگمان قطب راست جهانی برنامههای کلانی برای مبارزه با ادبیات چپ در نظر گرفته بود، از جمله این برنامهها در ایران میتواند دفاع و ترویج شعر سهراب نیز باشد. اما در اینجا نیز سر شهریار بی کلاه میماند. چرا که شهریار به همان میزان که با جنبش چپ سر ناسازگاری دارد، با جنبش راست نیز سازگار نیست، چه شهریار ذاتا شاعر دلها است، و در آن «آن» شاعری و خلاقیت همه قراردادهای ضدفطری اجتماعی و سیاسی و معیشتی را به یکسو نهاده و تنها و تنها برای دل خویش آفریده است. با اینهمه نمیتوان گفت که شعر شهریار مورد سوء استفاده جریانها و نحلههای خاصی قرار نگرفته است.
2. شهریار نوآوری و ارتجاع
شهریار این شاعر "جامع اضداد" در عین نوآوریهای فراوان اشعار ارتجاعی نیز دارد. ارتجاع در شعر شهریار همچون نوآوریهای او مشهود است. ممکن است پیشروترین و روشنفکرترین شاعران نیز در بین اشعار خود شعرهای ارتجاعی داشته باشند که بیگمان به شرط فراغ بال و حوصله نمونههایی یافت میشود و البته شاعرانی از این دست معمول شعرهای ارتجاعی خود را قبل از اینکه به دست خواننده برسد پاره میکنند. باری شهریار نه اهل پاره کردن شعری است و نه ارتجاع او در زیر خروارها فرم، کنایه، پیچیدگی و اغلاق یا ضعف زبان و ... پنهان میماند. بیآنکه بخواهم از این نوع شعرهای شهریار دفاع کنم، اما انگ ارتجاع زدن به کلیت شعر شهریار و ندیدن آن همه آفرینشهای ناب و محیرالعقول او را نیز روا نمیدانم.
3. شهریار و زبان شعری او
شهریار نزدیک به سه چهارم قرن شعر سروده است. در قرنی طوفانی که لحظه به لحظه آن آبستن حوادث بود و شعر شرق نیز هر روز شاهد یک مکتب و یک سبک جدید بود. برای مثال در شعر ترکی تنظیمات شعری، ثروت فنون شعری، چاغداش شعر، بیرینجی یئنی، ایکینجی یئنی و... و در شعر فارسی نیز از نوآورینمائیهای ملک الشعرا بهار تا شعر نو نیما، سپید شاملو، حجم رویائی، گفتار صالحی، غزل نو منزوی و انواع موجها و... میتوان نام برد. با یک حساب سرانگشتی میتوان گفت که در قرن حاضر، چندین برابر هزاره گذشته مکتبها و سبکهای مختلف شعری به وجود آمده است. البته شهریار نیز به تنهائی به اندازه شاعران هزاره گذشته نوآوری داشته است. باری زیستن و آفریدن در این قرن طوفانی کار بسیار مشکلی است، آنهم برای شاعری مثل شهریار که منتقدان را به هیچ میگیرد و برایش صرفا آفرینیش شعری و بیان احساس خویشتن خویش فارغ از گفتههای این و آن موضوعیت دارد و بس. برای مثال برای شاعری از جنس احمد شاملو یا فروغ فرخزاد گفتهها و دیدگاههای منتقدان همیشه مهم بوده است آما برای شهریار نه. طبیعی است که آفرینش در چنین قرنی آنهم به مدت سه ربع قرن کار بسیار سختی است و شاعر در موضوعاتی از قبیل زبان، عقیده، دیدگاه سیاسی و...با مسائل بسیاری روبرو میشود. اما عمده منظور در اینجا زبان است. همانگونه که گفتم قرن گذشته شاهد به وجود آمدن مکتبهای بسیار در عرصه شعر بود، زبان نیز البته هر روز تغییر مییافت و هر شاعر و نویسنده جدید به فراخور استعداد خویش بخشی از ظرفیتهای زبان را کشف میکرد علاوه بر آن ترجمه متون غربی به زبان فارسی و رواج رمان نویسی، نمایشنامهنویسی، مقالهنویسی و... هر روز موجب آفریده شدن واژهها، ترکیبها و البته معانی و مضامین جدید بود. طبیعی است که در چنین شرایطی به روز شدن و همگام زمانه زیستن کاری تقریبا محال است. برای مثال شاعری مثل اخوان که روزی تجسم شکوه گذشته سبک ترکستانی یا خراسانی در فرم و شکل و زبان امروز بود عملا در شعرهای بعدی خود نه تنها از گردونه شعر و زبان دوره خود خارج شد بلکه حتی فخامت دیروزین خود را از دست داد، این انتقاد البته مقداری کمرنگتر شامل شعر شاملو نیز بود. سهراب و فروغ نیز که در اوج با زندگی وداع کردند البته خوششانس بودند. شهریار نیز در این عصر زیسته و آفریده است. به همین جهت زبان او که زمانی رگههایی از نوآوری را داشت، طبیعی بود که با گذشت زمان بوی کهنگی بدهد. هم از این روی است که منتقدان باید در زمینه زبان شعر شهریار این مسئله بسیار مهم را در نظر بگیرند. مشکل دیگر منتقدان و شهریار در حیطه زبان این است که منقتدان تنها به بررسی بسیار اجمالی زبان غزل شهریار پرداختهاند و برای مثال زبان قابل دفاع او را در منظومههایی از جنس دو مرغ بهشتی و هذیان دل نادیده میگیرند. دیگر نکته این که شاعران بسیاری در ابتدای آفرینش خود معمولا از حیث زبان و فرم شعرهای غیرقابل دفاع بسیاری سرودهاند که شهریار این ضعف را نیز البته اصلا ندارد. در این مورد میتوان احمد شاملو را مثال زد.
4. شهریار و قالبها و سبکهای متفاوت
اساسا منتقدان و شعرشناسان شعر معاصر را در دو حیطه بیشتر از سایر حیطهها مورد بررسی قرار دادهاند.
غزل
شعر آزاد و نو
غزل: همانگونه که اشاره شد که شهریار با آنکه به عنوان یک غزل سرا مشهور شده است، اما نابترین آفرینشهای او معمولا در فرمها و قالبهای دیگری نیز تجلی کرده است. وقتی یک استاد شعرشناسی مثل سیروس شمیسا یا کاووس حسنلی صحبت از غزل شهریار میکند و حکم! خود را در مورد او صادر میکند، دانشجوی ادبیات در ذهن خود این حکم را به کلیت شعر شهریار تعمیم میدهد، و بدین گونه است که پرونده شهریارشناسی در ذهن آن دانشجو برای ابد بسته میشود.
شعر آزاد: میدانیم که شهریار و نیما هر دو دلداده هم بودهاند، زمانی شهریار برای دیدار نیما به شهر بارفروش شمال میرود، زمانی دیگر نیما با فرزندش برای دیدار شهریار به تبریز میآید. این دلدادگی و تاثیر و تاثر البته در زمینه شعر نیز اتفاق میافتد و شهریار منظومه دومرغ بهشتی و هذیان دل و... را با نیم نگاهی به افسانه و شعرهای «پیام به انشتین»، «مومیائی»، «ای وای مادرم» و ... را با نگاه به دیگر اشعار نیما میسراید. این اشعار که در شعر فارسی سبک شهریار لقب گرفتهاند جزء درخشانترین شعرهای فارسی شهریار هستند. در این مورد پارههایی از سخنان حسین منزوی[1] را در اینجا نقل میکنم:
«هر چند که دو «مرغ بهشتی» تحت تاثیر «افسانه» سروده شده اما انصاف را که شهریار با زبان روان و غنایی خود و تصاویر زنده و دلنشینی که از طبیعت میسازد و نیز ضبط گفتگوها و بیان عواطف، در «دو مرغ بهشتی» از «افسانه» پیش میافتد و به قول معروف اگر «فضل تقدم» با نیماست، «تقدم فضل» با شهریار است.» (این ترکی پارسیگوی، صص 109-110)
«شهریار هر چند از پیشنهادهای نیما استقبال میکند اما هرگز به یک مقلد صرف تبدیل نمیشود...فیالمثل، او هرگز از زبان سخته نیما در شعر خود استفاده نمی کند بر عکس اغلب قریب به اتفاق مقلدین و پیروان نیما ...» (این ترک پارسیگوی، ص 145)
فروغ فرخزاد نیز در گفتگو با م. آزاد در توضیح مسئله جدا نبودن زبان و وزن در شعر، شعر «ای وای مادرم شهریار» را مثال میزند که بیگمان توفیقی بزرگ برای شهریار است، چرا که شعر آزاد تنها بخشی از دیوان شهریار را تشکیل میدهد.
اما اساسا شعرآزاد شهریار نیز مورد مداقه کافی قرار نگرفته است، و این ظلمی است که شهریار از نحلههای معاصر و عموما چپگرا دیده است.
شهریار و شعر ترکی
دو زبانه یا به قول قدما ذولسانین بودن شهریار اگر چه یکی از محسنات جدی آفرینش اوست، اما همین امر یکی از موانع جدی در پیش روی شهریار شناسی نیز هست. چرا که افراد بسیاری که از شهریار سخن میرانند، لاجرم به یکی از دو زبان ترکی و فارسی تسلط بیشتری دارند. مثلا پای حسین منزوی نگارنده جدیترین کتاب در زمینه شهریار شناسی، در بررسی شعرهای ترکی شهریار سخت میلنگد. علاوه بر آن بخشی از شهریار شناسی مستلزم تطبیق همه آثار فارسی و ترکی او و نگاه عمودی و افقی به آنهاست، که فعلا چنین چهره ادبشناسی که مسلط به هر دوزبان و آشنا به همه قالبها و سبکهای شعر ترکی و فارسی باشد سراغ نداریم.
شهریار در شعر ترکی به رغم نحیف بودن دیوان ترکیاش حرفهای بسیاری برای گفتن دارد، اگر ادعای شهریار مبنی بر
«تورکو بیر چشمه ایسه من اونو دریا ائلهدیم»[2]
را قبول نکنیم که نمیکنیم اما تاثیر کم نظیر او را بر شعرای ترک زبان در کل منطقه آسیا را انکار نمیتوان کرد. شهریار در شعر ترکی حداقل سه سبک متفاوت را تجربه کرد که به اختصار به هر یک از آنها میپردازیم
الف: حیدر بابایا سلام
قالب این منظومه خارقالعاده اگر چه «قوشما» یعنی یک قالب متداول شعر ترکی باشد، محتوا و زبان آن اما از جنس دیگری است. شخصی مثل شادروان صمد بهرنگی که با عقاید شهریار مخالف است، اما در مقابل زبان شعری حیدربابا لاجرم چارهای جز تحسین ندارد. حیدربابا از نظر محتوا اما چیز دیگری است. شهریار تمام نوستالژی، بشردوستی، فراق، غم، شادی، اندوه و شکوه خود را در این منظومه یکجا تقدیم ادبیات جهان کرده است. در زمینه حیدرباباشناسی نیز در ایران هیچ کاری، بله تقریبا هیچ کار قابل توجهی انجام نگرفته است، شاید تنها یک مقاله از محمدرضا لوائی در این زمینه برای من جالب توجه بوده است. نگارنده تنها کلیدهائی را برای آغاز پژوهش در اینجا به دست علاقمندان میسپارم.
الف: بررسی تطبیقی حیدربابا و سهندیه
ب: بررسی تطبیقی تبریز زمان قاجار و پهلوی و به تبع آن بررسی تفاوتهای دو منظومه حیدربابایا سلام یک و دو
ج: حیدربابا و نظیرههایش در ایران، آذربایجان، ترکمنستان، ترکیه و عراق و تاثیر این مکتب عظیم در فولکلور شناسی جهان ترک.
د: بررسی و پژوهش آبشخورهای منظومه حیدربابا در زمینههایی از قبیل: ا. شعر کلاسیک آذربایجان ب: شعر کلاسیک عربی و فارسی ج: فولکلور آذربایجان د: شعر عاشیقی
ه: بررسی پدیده مهاجرت ترکان آذربایجان به مرکز و بازتاب پنهان و آشکار آن در حیدربابا و...
ب: سهندیه:
این شعر چیزی فراتر از نبوغ است. ما میدانیم که بعضی از شاعران آذربایجان از جمله معجز شبستری، حبیب ساهر، محمد بیریا، محمدعلی فرزانه، هاشم طرلان و... با ادبیات ترکی ترکیه و یا جمهوری آذربایجان آشنایی نسبتا خوبی داشتهاند، و در آفرینش خود کم و بیش تحت تاثیر ادبیات آن سامان بودهاند و نسبت به شهریار از پشتوانه بسیار بالایی در زمینه ادبیات ترکی برخوردار بودهاند، اما هیچ یک از اینها نتوانستند منظومهای چون سهندیه که نماد قدرت، عظمت، شکوه، استواری و فخامت و نوآوری در زبان ترکی در این سوی ارس است، را بیافرینند. به راستی شهریار چگونه میتوانست در زمانهای که باید زبانمان را کیسه به دوش گدایی میکردیم این چنین شاهانه به خزینه زبان ترکی راه یافته و منظومهای بدین شکوهمندی بیافریند. بدیهی است که آفرینشی از این دست البته یکی از موانع شهریار شناسی نیز تواند بود، چرا که در غیاب منتقدان جدی چه کسی میتواند به بررسی منظومهای چنین پر برگ و بار بپردازد.
ج: غزل ترکی:
در غزل ترکی نیز شهریار جایگاه خاصی دارد. سادگی زبان علی آقا واحید، ترکیبات و مضامین بکر خاص خود شهریار، لطافت و در عین حال سرگی و پاکی زبان و حضور بسیار کمرنگ واژههای غیر ترکی از شاخصههای برجسته اندک غزلهای شهریار هستند. مع الاسف غزل ترکی نیز در جریان شعر معاصر جایگاه تعریف شدهای ندارد و اصولا این قالب ادبی هنوز به صورت مستقل و اساسی مورد نقد و بررسی قرار نگرفته است، تا سهم شهریار و چند و چون تاثیر او و جایگاه او در این زمینه معلوم شود. در غزل ترکی بعد از شهریار ما عمدتا با دو چهره متفاوت روبرو هستیم، یکی غزلهای خانم سحر اردبیلی و دیگری غزلهای آقای علی کریمی. در این زمینه نیز نقد و بررسی لازم البته بایسته است و عدم ورود منتقدان به این عرصه رکود غزل ترکی را موجب خواهد شد.
شهریار و تغییر، تحول و تکامل عقاید او
شکی نیست که هر محققی برای شروع یک کار علمی بخصوص در زمینه شعر و ادب بیش از آنکه از یک مرکز و موسسه فرهنگی یا آموزشی فرمان بگیرد، فرمانبردار دل خویش است. اما پژوهش در شعر شهریار تقریبا برای هیچ محققی آنگونه که باید دلانگیز نیست. چه مضامین شعر او به شدت متناقض و هر کدام مربوط به دورهای و عصری است، همانگونه که گفتیم روحیه درویشماب شهریار و صلحباوری او به مذاق عدهای خوش نیامده است، در بعد دیگر شعرهای مذهبی او نیز برای عدهای دیگر از محققان قابل هضم نیست، همانطور ممکن است بخشی از اشعار پان ایرانیستی او به مذاق عدهای دیگر خوش نیاید، یا شعرهایی که او بنابر هر دلیل یا ضرورتی که بوده در دوران پهلوی و در رابطه با آن رژیم سروده است، و بالعکس شعرهایی که دوباره بعد از انقلاب برای شخصیتهای انقلابی سروده است، همانگونه اشعار او در دفاع از هویت ترکان ایران و...پارههایی از تناقض را در خود دارند که شهریار را به پارههایی چند تقسیم کرده است که نه کار شناخت بلکه خواست و قصد شناخت کامل او را نیز با مشکل روبرو میکند. در این بین اما آن قدرت شگرف برای خلاقیت و آفرینش هنری و روح انساندوستانه، حساس، صلحجو و معنوی او قابل شناخت و ستایش بسیار است. شهریار در سراسر عمر خویش یک زندگی معنوی را تجربه کرد که همین شاخصه او را به یک شاعر ملی شرقی بدل کرده است، او شاعر ملی ماست، چه بخواهیم، چه نخواهیم، او تنها شاعری است که شعرهایش در میان همه مردم ایران از هر طایفه و قوم و ملتی اعم از عوام و خواص، جوان و پیر، زن و مرد طرفدار دارد. کار سیاستبازان اما برای من قابل هضم نبود که با علم کردن نام شهریار و انتخاب روز درگذشت او به عنوان روز ملی شعر ایران موجب شدند بعضی از نحلههای ادبی و سیاسی حرمت او را پاس ندارند و به ساحت او اسائه ادب کنند. او که حرمت همه را نگاه داشته بود و همواره عزیز و شهریارانه زیسته بود.
بخشی از نامه شادروان نیما یوشیج به شهریار که نشان احترام فراوان او به شهریار است، حسن ختام این مقال است، باشد که علم و کتل داران نوآوری و مدرنچیها و داعیهداران روشنفکری و دموکراسی به احترام پیر یوش حرمت شهریار را نیز حفظ کنند. نیما مینویسد:
«شهریار عزیز! منظومهای که به اسم شما نوشته بودم فرستادم... ولی هیچ کدام از اینها، برای آستان شریف تو چیزی نیست و نباید چندان چیزی به شمار رود. حتما اگر روزی باشد، آفتابی هم خواهد بود. آفتابی که اکنون هست و بی آن هیچ چیز رنگی ندارد، دل است. تو، دل میخواهی!...»
گفته میشود، شهریار سال آخر رشته پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا میشود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم میگیرند که دختر خود را به خواستگار مرفهتر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این که فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی مانده بود ترک تحصیل کرد. غم عشق حتی باعث مریضی و بستری شدن وی در بیمارستان میشود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر میرسد و همراه شوهرش به عیادت محمد در بیمارستان میرود. شهریار پس از این دیدار در بیمارستان شعری را که دو بیت آن در زیر آمده است، در بستر میسراید. این شعر بعد ها با صدای غلامحسین بنان به صورت آواز خوانده شد.
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتادهام از پا چرا
...
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی می شود به صورت جدی به شعر روی آورده و منظومه های زیادی را می سراید.
آستانه يكصدمين سال تولد «محمدحسين شهريار» ناگفتههايي از زندگي اين شاعر بلند آوازه معاصر توسط دخترش «شهرزاد بهجت تبريزي» منتشر شده است.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به گزارش فارس در بخشي از اين ناگفتهها ميخوانيم: پدرم سيدمحمدحسين بهجت تبريزي متخلص به شهريار در سال 1285 هجري (شمسي) در تبريز متولد شده است. پدرش از وكلاي درجه يك تبريز و مردي نسبتا متمول بوده كه گرسنگان بيشماري از خوان كرم او سير ميشدند و فكر ميكنم همين بلندي طبع و بخشندگي پدرم، صفاتي است كه از پدرش به ارث برده است.
پدرم ايام كودكي را در قراء خشگناب و قيش فورشاق گذرانيده، كه هيچوقت خاطرات خوشي را كه در دهكدههاي مزبور داشته فراموش نكرد. اولين شعرش را در چهارسالگي سروده و آن موقعي بوده كه مستخدمشان به نام «رويه» براي ناهارش آبگوشت تهيه كرده بود.
درباره خاطرات ايام كودكيش ميگويد: روزي با بچههاي محل مشغول بازي بودم، بعد از مراجعت به خانه به درخت بزرگي كه در وسط حياط خانه بود خيره شده و شروع به خواندن شعر كردم. سخناني موزوني كه نميدانستم چگونه به مغز و زبان من ميآمدند كه ناگهان پدرم مرا صدا كرد، به صداي بلند پدرم برگشتم، با حالتي تعجب آميز پرسيد: اين اشعار را از كجا ياد گرفتي؟ گفتم: كسي يادم نداده، خودم ميگويم. اول باور نكرد ولي بعد از اينكه مطمئن شد، در حاليكه صدايش از شوق ميلرزيد به صداي بلند مادرم را صدا كرد و گفت: بيا ببين چه پسري داريم!
يك بار ديگر در هفت سالگي شعر گفته است و آن هنگامي بوده كه مانند بيشتر بچهها از حرف مادر خود سرپيچي كرده و به حرف او گوش نداده بود، ولي بعدا پيش خود احساس گناه كرد و گفته است: من گنه كار شدم واي به من/ مردم آزار شدم واي به من!
در كودكي از محضر پدر دانشمند خود استفاده كرده و تحصيلات مقدماتي را با قرائت گلستان پيش او فرا گرفت. و در همان اوان با ديوان خواجه الفتي سخت يافت، بعد از اينكه تحصيلات متوسطه را در مدرسه «فيوضات» و «متحده» به پايان رسانده، در سال 1300 به تهران رفته و دنباله تحصيلات خود را در مدرسه «دارالفنون» ادامه داد، تا اينكه در سال 1303 وارد مدرسه طب شده و مدت پنج سال در اين دانشكده به تحصيل مشغول بوده ولي عشق و روحيه مخصوصش كه اصلا با پزشكي و مخصوصا با جراحي سازگار نبوده، او را از تحصيل پزشكي باز ميدارد، چنانكه خودش ميگويد: بعد از هر عمل جراحي كه انجام ميدادم احساس ضعف ميكردم و حالم به هم ميخورد.
بعد از ترك تحصيل به خراسان رفته و به ديدار كمال الملك نقاش معروف، نائل آمده و شعري نيز به عنوان «زيارت كمالالملك» به همين مناسبت دارد. تا سال 1314 در خراسان بوده و بعد از بازگشت از خراسان به كمك دوستانش وارد خدمت بانك كشاورزي شده، در سال 1316 حادثه ناگواري در زندگيش رخ داده و آن مرگ پدرش بوده كه خاطره مرگ او را هرگز فراموش نميكند. مخصوصا اينكه موقع مرگ پيش پدرش نبوده و از اين بابت خيلي متاثر است.
همزمان با مرگ پدرش، مادرش به تهران رفته و پرستاري پسرش را به عهده گرفته و بابا در كنار مادرش رفته رفته خاطره مرگ پدر را كم كم فراموش ميكرده ولي چون سرنوشت اساسا بازيهاي عجيبي دارد و به قول بالا «علي الاصول نوابغ هميشه ناكامند» مدتي بعد برادرش را نيز از دست داده و سرپرستي چهار فرزند او را به عهده گرفته است كه كوچكترينشان چند ماه بيشتر نداشته و مانند يك پدر دلسوز از آنها مواظبت كرده، آنها نيز محبتهاي عمو را هيچوقت فراموش نميكنند و پدرم در اصل فرقي بين ما و آنها قائل نيست.
عاشقياش نيز موقعي بوده كه با آنها زندگي ميكرده، بعد از بزرگ شدن بچههاي عمويم و موقعي كه به اصطلاح دست هر كدام به كاري بند شده و بعد از اينكه پدرم مادرش را از دست داد، تنها حياطي را كه در تهران داشته با وسايلش به بچههاي برادرش بخشيده و تنها با يك جامهدان لباسهايش به تبريز ميآيد و با مادرم كه نوه عمهاش محسوب ميشده ازدواج كرده و علت دير ازدواج كردنش، در 48 سالگي، به علت مسئوليتي بوده كه در مقابل بچههاي برادرش داشته، چنانكه ميگويد: يار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم.
بعد از ازدواج با مادرم، در تبريز با شراكت خواهرش خانهاي خريده كه در اين خانه من به دنيا آمدهام، و سپس بعد از گذشت زماني، خانهاي براي خود خريده است.
من فرزند ارشد او هستم و تا آنجا كه يادم ميآيد در ايام كودكي در تمام گردشها و يا شبشعرهايي كه ميرفت، حتي در رسميترين آنها، مرا همراه خويش ميبرد. هنگامي كه در بدو ورودش به هر مجلسي صداي كف زدنها فضا را ميشكافت و يا به هر جاي كه قدم ميگذاشت مردم دورش را احاطه ميكردند حس كنجكاوي كودكانهام تحريك ميشد كه او كيست و او را با پدر بچههاي ديگر مقايسه ميكردم آخر چرا براي آنها كسي كف نميزند؟
يكشب يادم هست كه از يكي از انجمنهاي ادبي برگشته بوديم، بابا طبق معمول دفترچه شعرش را در قفسهاي كه كتاب هاي ديگرش در آن قرار داشت قرار ميداد و نظرش را در باره شعرهايي كه آنشب خوانده شده بود براي مادرم بازگو ميكرد كه من ناگهان به طرفش رفتم و در حالي كه دو دستي پايين كتش را چسبيده بودم با لحني كودكانه پرسيدم: باب چرا مردم تو را ايهمه دوست دارند؟ لبخندي زد، لحظهاي چند در چشمانم نگريست، آن حالت نگاه او را تا زندهام هيچوقت فراموش نميكنم، بعد مرا بغل كرده صورتم را بوسيد و مدتي درباره شعر و شاعري با جملاتي ساده و در حالي كه سعي ميكرد براي من قابل فهم باشد توضيح داد. از همان موقع شخصيت او جلو چشمانم رنگ گرفت و با همان سن و سال كم احساس كردم با اشخاص عادي فرق دارد. مادر من آموزگار بود و به همين جهت روزها خانه نبود و براي بابا كه كارمند بانك كشاورزي بود اجازه داده بودند كه ديگر كار نكند و با خيال راحت بتواند به سردون اشعارش ادامه دهد. من كه بچه بودم با اينكه خدمتكاري داشتيم كه از من مواظبت كند ولي در غيبت مادرم بيشتر اوقات پهلوي پدرم بودم. موقعي كه از بازي خسته ميشدم بغل او به خواب ميرفتم و اوباريم لالائي ميخواند.
يادم هست در اوقات بيكاري و زماني كه من از بازيگوشي خسته شده و در گوشهاي آرام مينشستم شعرهايي به زبان تركي كه برايم قابل فهم بود به من ياد ميداد و بعد در هر مجلسي در حضور جمع از من ميخواست كه بازگو كنم. ميتوانم به صراحت بگويم كه بيشتر از مادرم با او مانوس بودم و وقتي با او بودم هيچوقت سراغ مامان را نميگرفتم.
يك روز خوب يادم هست در حدود 5 بعدازظهر بود كه ديدم بابا لباس پوشيده و از مامان نيز ميخواهد كه مرا حاضر كند. بابا آن موقع معمولا از خانه بيرون نميرفت. با تعجب پرسيدم بابا كجا ميرويم؟ جواب داد: هيچ دلم گرفته ميخواهم كمي قدم بزنم. بعد دست مرا در دست گرفته و به راه افتاديم. از چند خيابان و كوچه گذشتيم تا اينكه به كوچهاي كه بعدها فهميدم اسمش «راسته كوچه» است رسيديم و از آنجا وارد كوچه فرعي تنگي شديم، كوچه بن بست بود و در انتهاي آن دري قرار داشت كهنه و رنگ و رو رفته و من كه بچه بودم و به اصطلاح فرهنگي مآب هي نق ميزدم و ميگفتم بابا تو چه جاهاي بدي ميآيي! بابا به آهستگي جواب داد عزيزم داخل نميرويم و بعد مدت طولاني به صراحت ميتوانم بگويم يك ربع يا بيست دقيقه به در نگاه ميكرد و فكر ميكرد. نميدانم به چه فكر ميكرد، شايد گذشته را ميديد و يا شايد خود را همان بچهاي احساس ميكرد كه هر روز حداقل بيست بار از آن در بيرون آمده و رفته بود. بعد ناگهان به در تكيه داد، قطرههاي اشك به سرعت از چشمانش سرازير شده و شانههايش از شدت گريه تكان ميخورد. من لحظاتي مبهوت به او نگاه ميكردم ولي او انگار اصلا من وجود نداشتم تا اينكه مدتي بعد آرام گرفت، آه عميقي كشيد و در حالي كه چشمانش را پاك ميكرد به من گفت: «اينجا خانه پدري من است، من مدت چهارده سال اينجا زندگي كردم». بعد در طول همان كوچه به راه افتاديم و قسمتهاي مختلف خانه را از بيرون به من نشان داد. وقتي به خانه برگشتيم شعري تحت عنوان «در جستجوي پدر» سرود كه فكر ميكنم يكي از با احساسترين شعرهايي است كه به زبان پارسي سروده شده.
در همان ايام بچگي كتابچه شعر بابا را ورق ميزدم و او بدون اينكه مانع شود و فقط مواظف بود كه كتابچه را پاره نكنم، با نگاهي محبت آميز مرا مينگريست.
در سنين پايين و مواقعي كه به مدرسه نميرفتم حيدر بابا و شعرهاي تركي كه برايم قابل فهم بود به من ياد ميداد. كمي كه بزرگتر شدم و سواد خواندن پيدا كردم خودم كتابچه شعر او را خوانده و اشعاري را كه زياد دوست داشتم حفظ ميكردم. پدرم معمولا تا پاسي از شب گذشته به عبادت و خواند قرآن ميپردازد و بعد از فراغت با خواند كتاب هاي شعر و بيشتر مواقع با سرودن شعر معمولا تا اذان صبح نميخوابد، مگر مواقعي كه واقعا خسته باشد. به همين جهت شب ها چراغ اتاقش هميشه روشن است.
يادم هست شبهايي كه نصف شبي بيدار ميشدم و به اتاقش ميرفتم بعضي مواقع او را در حال سرودن شعر ميديدم كه در اين حال معمولا اشعاري را كه ميسرايد زير لب زمزمه ميكند و روي تكه كاغذي كه در دست دارد مينويسد. نمي توانم قيافه او را در اين حالت تشريح كنم. فقط اين را ميگويم كه كاملا جدا از محيط زندگي در عالم ديگري سير ميكند به طوريكه اگر در اين حال صدايش كني انگار از خواب بيدار شده، وقتي او را در اين حال ميديدم به هيچوجه دلم نميآمد كه او را از آن حال بيرون بياورم ولي مواقعي كه به خواندن كتاب مشغول بود داخل ميشدم و او با خوشرويي از من استقبال ميكرد و بعد شروع به خواند جديدترين شعرش ميكردم و بعد از من ميخواست كه بخوابم. ولي وقتي اصرار مرا براي نشستن ميديد شروع به صحبت ميكرد. از گذشتههايش برايم ميگفت، از روزهاي سختي كه در تهران دور از خاناده گذرانيده، از عشقش و از ناكاميهايش و از اينكه چگونه كسي را كه به حد پرستش دوست داشته از دست داده و من با شور و اشتياق گوش ميكردم.
يادم هست چند بار ضمن صحبت كردن با او بدون اينكه گذشته زمان را احساس بكنم متوجه شده بودم كه هوا روشن ميشود، بابا با عجله به خواندن نماز صبحش مشغول شده و من نيز به سرعت اتاق راترك مي كردم. چندي بعد از تولد من با اختلاف سن سه سال خواهرم (مريم) و دو سال بعد برادرم (هادي) به دنيا آمدند. مواقعي كه دورش جمع ميشديم و بچهها از سروكولش بالا ميرفتند، ضمن اظهار محبت به ما براي هر كداممان شعرهايي ميگفت.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانهی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
پاي خطبه حجت الاسلام رفسنجاني
«جمهوري اسلامي» نوشت: استاد شهريار اين شعر را كه با صداي خودش روي نوار كاست ضبط كرده بود به آيتالله هاشمي رفسنجاني هديه كرد.
استاد در اين شعر استواري و زيبايي خطبههاي نماز جمعه ايشان را ستوده است.
اي غريو تو ارغنون دلم
سطوت خطبهات ستون دلم
خطبههاي نماز جمعه تو
نقشه حمله با قشون دلم
چه فسوني است در فسانه تو
كه فسانهات از او فسون دلم
با دلي لالهگون ترا گوشم
اي لبت لعل لاله گون دلم
چشم از نقش تو نگارين است
مينگارد مگر بخون دلم
عقل من پاره ميكند زنجير
كه به سر ميزند جنون دلم
من هم از آن فن و فنون دانم
كه جنون زايد از فنون دلم
كلماتت چو تيشه فرهاد
ميشكافند بيستون دلم
وز مواعظ كه ميكني آنگاه
صبر ميزايد از سكون دلم
انقلاب من از تو اسلامي است
كه حريفي به چند و چون دلم
گوهر شب چراغ رفسنجان
اي چراغ تو رهنمون دلم
كفهاي همتراز خامنهاي
در ترازوي آزمون دلم
بازوان امام آنكه دگر
بي قرين است در قرون دلم
چشم اميدي و چراغ نويد
هم شكوهي و هم شكون دلم
در ركوع و سجود خامنهاي
من هم از دور سرنگون دلم
خاصه وقت قنوت او كز غيب
دستها ميشود ستون دلم
او به يك دست و من هزاران دست
با وي افشانم از بطون دلم
عرشيان ميكنند صف به نماز
از درون دل و برون دلم
من بروني نيم خدا داند
كاين صلا خيزد از درون دلم
من زبان دلم ولي افسوس
بسكه بي همزبان زبون دلم
پيرم از چرخ واژگون و عليل
بشنو از بخت واژگون دلم
چون كماني خميده ايم ليكن
تيرآهي است در كمون دلم
طوطي عشقم و زبان از بر
جمله ماكان و ما يكون دلم
در ترازوي سنجشم مگذار
اي كم عشق تو فزون دلم
درس من خارج است و حاشيه نيست
كه دگر فارغ از متون دلم
دگرم بخشي از تن و جان نيست
دل به جانان رسيده چون دلم
شهريارم لسان حافظ غيب
شعر هم شاني از شئون دلم
****
پاسخ آيتالله هاشمي رفسنجاني به شعر شهريار
آيتالله هاشمي رفسنجاني كه به گفته خودشان تحت تاثير صفاي آن پير روشن ضمير ـ استاد شهريار ـ قرار گرفته بودند شعر زير را در جواب شعر استاد و در همان وزن سرودهاند:
اي صفاي تو رهنمون هنر
شعرهايت پر از طلا و گهر
ادبت اسوه هنرجويان
هنرت جلوه گاه خوش منظر
پارسي گوي ترك كشورمان
همنوا ساختي سهند و خزر
همدلي رمز عزت ملت
همرهي راز قدرت كشور
عاشق اهل بيت پيغمبر
مادح فاتح دژ خيبر
عشق تو در « هماي رحمت » تو
جلوه دارد به صورت اختر
كه تماشا كني خدايت را
در وجود ولي حق محور
از خدايت گرفته اي پاداش
كه شدي رهرو ره حيدر
دعبل عصر ما كه خود گوئي
طوطي عشقي و زبان از بر
طوطي اهل بيت را زيبد
خلعت هل اتي كند در بر
خطبههاي من و نماز علي
در مسير هدايت رهبر
مي شود ارغوان ترا در دل
ميفزايد تو را جنون در سر
از ركوع و سجود خامنهاي
ميبري از خضوع سهم واثر
انقلابت به عقل اسلامي است
گرچه دريافتي ز خطبه اثر
شهريار اي عجوبه دوران
حق نگهدارت ز خوف و خطر
دشمنان خدا ز تو دلگير
كه چرا سفتهاي به عشق درر
چون كمان خميدهاي اما
ميزني با ادب به كفر اژدر
تو كه در جبههها خداجوئي
مي سرائي سرود از سنگر
اشك و آهيست چو پيك خوش فرجام
در پس جبههها چو نجم سحر
خاك پاي دلاوران جهاد
مي نمايد به چشم تو زيور
استخوان شكسته جانباز
مومياي دل شكسته زشر
پير به افلاك ميكشد سرباز
در نگاهت چو رفرف اخضر
نخله طور سينه سينا
مينمايد كليم را آذر
ساقي تشنگان تو ميگويي
آن بسيجي عشق حق در سر
در عبادت بسان مرغ سحر
در شجاعت يل است وشير جگر
بت شكن ديدهاي خميني را
كه بتازد به شر به دست تبر
فجر و خورشيد را تو ميبيني
در طلوع امامت رهبر
كز امامش گرفته خط امان
به ره خلق و حق به بسته كمر
آتش افكن به جان استعمار
كه بسوزدين ستم يكسر
كرده آزاد كشور ايران
از جنايات پهلوي و قجر
از سليمان برفت ملك و نگين
او گرفته ز ديو انگشتر
هاشمي الحذر ز صحنه شعر
كه در آنجا بريزد عنقا پر
يا ميا در مصاف استادان
يا بپرداز شعر از اين بهتر
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عکسهایی از مقبرة الشعرای تبریز آرامگاه استاد شهریار:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بسياري از شهروندان کشورمان حتي آنان که بيسواد و يا کم سوادند قادرند چند بيتي از اشعار فارسي و يا ترکي وي را زمزمه کنند. در واقع شهريار ترجمان شاديها و غمهاي ملتي است که در زمان معاصرخود، هيچ شاعري را به صداقت درون، قوت معنا و فصاحت کلام او نيافته است !
کمتر خانواده اي است که کليات اشعار شهريار را در کنار ديوان شمس مولانا و يا ديوان حافظ شيرازي در طاقچه خانه نداشته باشد. در واقع گنجينه کليات اشعار سه زبانه شهريار همچون کتاب واجب الوجودي است که در بيوت عموم ايرانيان يافت مي شود و نقش مسکن روح آزردگان و مرهم روان خستگان را ايفا مي کند.
شهريار به دليل عشق و ارادت بي پايانش به اهل بيت (ع)، توجه به حق و ميل به عدل، لطافت طبع و حساسيت ذوق، تسلطش به زبانهاي ترکي و فارسي و عربي و نيز احاطه اش در مسايل اجتماعي روزگار خويش ، شاعري است بسيار رشيد، متعهد و مردمي که همچون حلقه اي محکم ، ارتباط معنوي و اتحاد اجتماعي اقوام مسلمان ايران را در اشعار نافذش متبلور کرده و قلوب ايرانيان را به هم مرتبط ساخته است.
او را به دليل اشعار بي نظير و روحيه بي بديلش آخرين سخنسراي سلسله شاعران و اديبان فارس زبان نيز گفته اند!
مقام استاد شهريار در سرايش اشعاري نغز به زبان ترکي آذربايجاني نيز بسيار رفيع است.
کليات ديوان ترکي استاد شهريار بخصوص منظومه هاي منوره «حيدر بابايا سلام» (سلام به حيدر بابا) و نيز سهنديه که در نوع خود کم نظيرند و برترين شاهکار دوران عمر وي بشمار مي روند، نشان از آگاهي وعشق شاعر به زبان شيرين مادريش ، جريان لطيف زندگاني مردم آذربايجان و نيز اديبان خاموش خطه پر رمز و راز اين سرزمين دارد.
وي در زبان عربي نيز اشعار بسيار مقتدرانه اي سروده و توانسته است مورد توجه اديبان و شاعران شهير عرب قرار گيرد.
در معروضه ذيل کوشش خواهد شد تا با بيان خصايل روحي و ظرايف کلامي استاد شهريار ، حتي المقدور از اشعار ترکي وي نيز شاهد مثال آورده شود، با اين تذکر که ترجمه يک شعر از زباني به زباني ديگر به منظور درک معناي نهفته در آن به قول ناظم حکمت شاعر شهير ترک ، به منزله کباب کردن قناري بر روي آتش جهت بهره مندي از اندک گوشت تن آن حيوانک است!
حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی امروز در دیدار اعضای هیأتهای علمی و اجرایی و میهمانان شرکت کننده در کنگره یکصدمین سالگرد تولد شهریار، تجلیل از این شاعر ارزشمند را تجلیل از شعر و ادب فارسی دانستند و تأکید کردند: شهریار شاعری برجسته و حکیم و از ماندگاران شعر فارسی است.
ایشان با اشاره به قدرت اشعار شهریار به عنوان یکی از ویژگیهای برجسته سروده های وی افزودند: درحالی که زبان مادری شهریار آذری بود، اشعاری به زبان فارسی سرود که در رتبه عالی ادبیات فارسی قرار دارد و برای عامه مردم نیز قابل فهم و روان است.
رهبر انقلاب اسلامی وجود مضامین عرفانی و حکمت را در اشعار شهریار از دیگر ویژگیهای سروده های این شاعر ارزشمند برشمردند و خاطرنشان کردند: در منظومه حیدربابای شهریار نکات حکمت آمیز فراوانی وجود دارد که این منظومه باید با این دید مورد توجه قرار گیرد.
ایشان همچنین با اشاره به خصوصیات فردی و اخلاقی شهریار افزودند: شهریار شخصیتی نظیف، متواضع، حق پرست، پارسا، صمیمی و صادق بود که به دلیل استقلال فکری هیچ گاه حاضر نشد کالای شعر خود را به اربابان قدرت بفروشد.
حضرت آیت الله خامنه ای به تدین و عشق و ارادت شهریار به پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت علیهم السلام اشاره و تأکید کردند: سروده های شهریار در دوران جوانی در وصف امیرالمومنین علی (ع) و امام حسین (ع) حاکی از این عشق و ارادت است ضمن آنکه وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی بدون هیچ گونه توقعی اشعاری برای انقلاب و بسیجیان سروده است.
در این دیدار آقای رحیم مشائی رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری درخصوص جایگاه اشعار شهریار در شعر فارسی و تحکیم بخشی آن به هویت ملی و نیز اهداف برگزاری کنگره یکصدمین سالگرد تولد شهریار سخنانی بیان کرد.
آقای شعردوست دبیرکنگره نیز گزارشی از برنامه های کنگره یکصدمین سالگرد تولد شهریار ارائه کرد و گفت: در این کنگره علاوه بر جمعی از ادیبان و شعرای کشور، شعرائی از دوازده کشور حضور دارند و ادامه برنامه های کنگره در روزهای دوشنبه وسه شنبه در تبریز پیگیری خواهد شد.
در این دیدار شماری از شعرای معاصر کشور و همچنین چند تن از شعرای تاجیکستان و جمهوری آذربایجان سروده های خود را درباره شخصیت شهریار قرائت کردند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
منظومه ی حیدر بابای استاد شهریار با ترجمه فارسی:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عمق تعلقات دینی و توجهات مذهبی خانواده و نیز شخص استاد شهریار به حدی است که عشق به ائمه اطهار علیهالسلام در بسیاری از اشعارش عینا هویداست.
او در نعت حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم می فرماید:
ستون عرش خدا قائم ازقیام محمد------- ببین که سر بکجا می کشد مقام محمد
بجز فرشته عرش آسمان وحی الهی------- پرنده پر نتوان زد به بام محمد
به کارنامه منشور آسمانی قرآ ن-------- که نقش مهر نبوت بود بنام محمد...
شهریار در شعر یا علی علیهالسلام در مورد حضرت امیر المومنین علیهالسلام می فرماید:
مستمندم بسته زنجیروزندان یاعلی------- دستگیر ای دستگیر مستمندان یا علی
بندی زندان روباهانم ای شیر خدا--------- می جوم زنجیر زندان را به دندان یا علی
اشعار شهریار در ستایش امام اول شیعیان جهان سرآمد سلسله مداحان اهل بیت عصمت و طهارت علیهالسلام است.
علی ای همای رحمت توچه آیتی خدارا-------- که به ما سوا فکندی همه سایه هما را
دل اگرخداشناسی همه در رخ علی بین------- به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن-------- که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را ...
شهریار جانسوزترین اشعار خود را تقدیم حضرت سید الشهداء علیهالسلام و حماسه ابدی او کرده است:
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین --------- روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
ازحریم کعبه جدش به اشکی شست دست ------مروه پشت سرنهاداماصفا دارد حسین... .
بـيو گـرافـي استاد شهـريار
به قـلم جـناب آقاي زاهـدي دوست استاد
اصولاً شرح حال و خاطرات زندگي شهـريار در خلال اشعـارش خوانده مي شود و هـر نوع تـفسير و تعـبـيـري کـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگي او نزديک است و حقـيـقـتاً حيف است که آن خاطرات از پـرده رؤيا و افسانه خارج شود.
گو اينکه اگـر شأن نزول و عـلت پـيـدايش هـر يک از اشعـار شهـريار نوشـته شود در نظر خيلي از مردم ارزش هـر قـطعـه شايد ده برابر بالا برود، ولي با وجود اين دلالت شعـر را نـبايد محـدود کرد.
شهـريار يک عشق اولي آتـشين دارد که خود آن را عشق مجاز ناميده. در اين کوره است که شهـريار گـداخـته و تصـويه مي شود. غالـب غـزلهـاي سوزناک او، که به ذائـقـه عـمـوم خوش آيـنـد است، يادگـار اين دوره است. اين عـشـق مـجاز اسـت کـه در قـصـيـده ( زفاف شاعر ) کـه شب عـروسي معـشوقه هـم هـست، با يک قوس صعـودي اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفاني و الهـي تـبديل مي شود. ولي به قـول خودش مـدتي اين عـشق مجاز به حال سکـرات بوده و حسن طبـيـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولي براي او تجـلي کرده و شهـريار هـم با زبان اولي با او صحـبت کرده است.
بعـد از عـشق اولي، شهـريار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشين به تمام مظاهـر طبـيعـت عـشق مي ورزيده و مي توان گـفت که در اين مراحل مثـل مولانا، که شمس تـبريزي و صلاح الدين و حسام الدين را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق مي بازد. بـيـشتر هـمين دوستان هـستـند که مخاطب شعـر و انگـيزهًَ احساسات او واقع مي شوند. از دوستان شهـريار مي تـوان مرحوم شهـيار، مرحوم استاد صبا، استاد نـيما، فـيروزکوهـي، تـفـضـلي، سايه و نگـارنده و چـند نـفر ديگـر را اسم بـرد.
شرح عـشق طولاني و آتـشين شهـريار در غـزلهـاي ماه سفر کرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغاي غـروب و بوي پـيراهـن مشـروح است و زمان سخـتي آن عـشق در قـصيده پـرتـو پـايـنده بـيان شده است و غـزلهـاي يار قـديم، خـمار شـباب، ناله ناکامي، شاهـد پـنداري، شکـرين پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران و نالـه نوميـدي و غـروب نـيـشابور حالات شاعـر را در جـريان مخـتـلف آن عـشق حکـايت مي کـند و غـزلهـا يا اشعـار ديگـري شهـريار در ديوان خود از خاطرات آن عـشق دارد از قـبـيل حالا چـرا، دستم به دامانـت و غـيره که مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزيز نـشاط مي دهـد.
عـشقهـاي عارفانه شهـريار را مي توان در خلال غـزلهـاي انتـظار، جمع و تـفريق، وحشي شکـار، يوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و ناي شـبان و اشگ مريم، دو مرغ بـهـشتي و غـزلهـاي ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خيلي آثـار ديگـر مشاهـده کرد. براي آن که سينماي عـشقي شهـريار را تـماشا کـنيد، کافي است که فـيلمهاي عـشقي او را که از دل پاک او تـراوش کرده در صفحات ديوان بـيابـيد و جلوي نور دقـيق چـشم و روشـني دل بگـذاريـد هـرچـه ملاحـضه کرديد هـمان است که شهـريار مي خواسته است. زبان شعـر شهـريار خـيلي ساده است.
محـروميت و ناکامي هاي شهـريار در غـزلهـاي گوهـر فروش، ناکامي ها، جرس کاروان، ناله روح، مثـنوي شعـر، حکـمت، زفاف شاعـر و سرنوشت عـشق به زبان شهـريار بـيان شده است و محـتاج به بـيان من نـيست.
خيلي از خاطرات تـلخ و شيروين شهـريار از کودکي تا امروز در هـذيان دل، حيدر بابا، موميايي و افسانهً شب به نـظر مي رسد و با مطالعـه آنهـاخاطرات مزبور مشاهـده مي شود.
شهـريار روشن بـين است و از اول زندگي به وسيله رویأ هـدايت مي شده است. دو خواب او که در بچـگي و اوايل جـواني ديده، معـروف است و ديگـران هـم نوشته اند.
اولي خوابي است که در سيزده سالگي موقعـي که با قـافله از تـبريز به سوي تهـران حرکت کرده بود، در اولين منزل بـين راه - قـريه باسمنج - ديده است؛ و شرح آن اين است که شهـريار در خواب مي بـيـند که بر روي قـلل کوهـها طبل بزرگي را مي کوبـند و صداي آن طبل در اطراف و جـوانب مي پـيچـد و به قدري صداي آن رعـد آساست که خودش نـيز وحشت مي کـند. اين خواب شهـريار را مي توان به شهـرتي که پـيدا کرده و بعـدها هـم بـيشتر خواهـد شد تعـبـير کرد.
خواب دوم را شهـريار در 19 سالگـي مي بـيـند، و آن زماني است که عـشق اولي شهـريار دوران آخري خود را طي مي کـند و شرح خواب مجملا آن است که شهـريار مـشاهـده مي کـند در استـخر بهـجت آباد ( قـريه يي واقع در شمال تهـران که سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالي تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقعهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را مي بـيـند که به زير آب مي رود، و شهـريار هـم بدنبال او به زير آب رفـته، هـر چـه جسـتجو مي کـند، اثـري از معـشوقه نمي يابد؛ و در قعـر استخر سنگي به دست شهـريار مي افـتد که چـون روي آب مي آيد ملاحضه مي کـند که آن سنگ، گوهـر درخشاني است که دنـيا را چـون آفتاب روشن مي کند و مي شنود که از اطراف مي گويند گوهـر شب چـراغ را يافته است. اين خواب شهـريار هـم بـدين گـونه تعـبـير شد که معـشوقـه در مـدت نـزديکي از کف شهـريار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـريار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه اي براي شهـريار دست مي دهـد که گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوي را در نـتـيجه آن تحـول مي يابد.
شعـر خواندن شهـريار طرز مخصوصي دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـيه و ژست و آهـنگ صدا هـمراه موضوعـات تـغـيـير مي کـند و در مـواقـع حسـاس شعـري بغـض گـلوي او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشک مي شود و شـنونده را کاملا منـقـلب مـي کـند.
شهـريار در موقعـي که شعـر مي گـويد به قـدري در تـخـيل و انديشه آن حالت فرو مي رود که از موقعـيت و جا و حال خود بي خـبر مي شود. شرح زير نمونهً يکي از آن حالات است که نگـارنـده مشاهـده کرده است:
هـنـگـامي که شهـريار با هـيچ کـس معـاشرت نمي کرد و در را به روي آشنا و بـيگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـيلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزي سر زده بر او وارد شدم، ديـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روي سر گـذارده و با حـالـتي آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلي عـليه السلام مـتوسل مي شود. او را تـکاني دادم و پـرسيدم اين چـه حال است که داري؟ شهـريار نفـسي عـميـق کشيده، با اضهـار قـدرداني گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـي نجات دادي. گـفـتم مگـر ديوانه شده اي؟ انسان که در توي اطاق خشک و بي آب و غـرق و خفـه نمي شود. شهـريار کاغـذي را از جـلوي خود برداشتـه به دست من داد. ديدم اشعـاري سروده است که جـزو افسانهً شب به نام سـنفوني دريا ملاحضه مي کـنـيد.
شهـريار بجـز الهـام شعـر نمي گويد. اغـلب اتـفاق مي افـتد که مـدتـهـا مي گـذرد، و هـر چـه سعـي مي کـند حتي يک بـيت شعـر هـم نمي تـواند بگـويد. ولي اتـفاق افـتاده که در يک شب که موهـبت الهـي به او روي آورده، اثـر زيـبا و مفصلي ساخته است. هـمين شاهـکار تخـت جـمشيد، کـه يکي از بزرگـترين آثار شهـريار است و با اينکه در حدود چـهـارصد بـيت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.
شهـريار داراي تـوکـلي غـيرقـابل وصف است، و اين حالت را من در او از بدو آشـنايي ديـده ام. در آن موقع که بعـلت بحـرانهـاي عـشق از درس و مـدرسه (کـلاس آخر طب) هـم صرف نظر کرده و خرج تحـصيلي او بعـلت نارضايتي، از طرف پـدرش قـطع شده بود، گـاه مي شد که شهـريار خـيلي سخت در مضيقه قرار مي گـرفت. به من مي گـفت که امروز بايد خرج ما برسد و راهي را قـبلا تعـيـيـن مي کرد. در آن راه که مي رفـتـيم، به انـتهـاي آن نرسيده وجه خرج چـند روز شاعـر با مراجـعـهً يک يا دو ارباب رجوع مي رسيد. با آنکه سالهـا است از آن ايام مي گـذرد، هـنوز من در حيرت آن پـيش آمدها هـستم. قابل توجه آن بود که ارباب رجوع براي کارهاي مخـتـلف به شهـريار مـراجـعـه مي کردند که گـاهـي به هـنر و حـرفـهً او هـيچ ارتـباطي نـداشت - شخـصي مراجـعـه مي کرد و براي سنگ قـبر پـدرش شعـري مي خواست يا ديگـري مراجـعـه مي کرد و براي امـر طـبي و عـيادت مـريض از شهـريار استـمداد مي جـست، از اينـهـا مهـمـتر مراجـعـهً اشخـاص براي گـرفـتن دعـا بود.
خـدا شـناسي و معـرفـت شهـريار به خـدا و ديـن در غـزلهـاي جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـديـت، بال هـمت و عـشق، درکـوي حـيرت، قـصيده تـوحـيد ،راز و نـياز و شب و عـلي مـندرج است.
عـلاقـه به آب و خـاک وطن را شهـريار در غـزل عيد خون و قصايد مهـمان شهـريور، آذربايـجان، شـيون شهـريور و بالاخره مثـنوي تخـت جـمشـيد به زبان شعـر بـيان کرده است. الـبـته با مطالعه اين آثـار به مـيزان وطن پـرستي و ايمان عـميـقـي که شهـريار به آب و خاک ايران و آرزوي تـرقـي و تـعـالي آن دارد پـي بـرده مي شود.
تـلخ ترين خاطره اي که از شهـريار دارم، مرگ مادرش است که در روز 31 تـيرماه 1331 اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به اين جانب مراجعـه کرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـيمارستان هـزار تخـتخوابي مراجـعـه کرده و نعـش مادرش را تحـويل گـرفـته به قـم برده و به خاک سپـرديم. حـالـتي که از آن مـرگ به شهـريار دست داده در منظومه اي واي مادرم نشان داده مي شود. تا آنجا که مي گويد:
مي آمديم و کـله من گيج و منگ بود
انگـار جـيوه در دل من آب مي کـنند
پـيـچـيده صحـنه هاي زمين و زمان به هـم
خاموش و خوفـناک هـمه مي گـريختـند
مي گـشت آسمان که بـکوبد به مغـز من
دنيا به پـيش چـشم گـنهـکار من سياه
يک ناله ضعـيف هـم از پـي دوان دوان
مي آمد و به گـوش من آهـسته مي خليـد:
تـنـهـا شـدي پـسـر!
شيرين ترين خاطره براي شهـريار اين روزها دست مي دهـد و آن وقـتي است که با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست.
شهـريار در مقابل بچـه کوچک مخـصوصاً که زيـبا و خوش بـيان باشد، بي اندازه حساس است؛ خوشبختانه شهـرزادش اين روزها همان حالت را دارد که براي شهـريا 51 ساله نعـمت غـير مترقبه اي است، موقعي که شهـرزاد با لهـجـه آذربايجاني شعـر و تصـنيف فارسي مي خواند، شهـريار نمي تواند کـثـرت خوشحالي و شادي خود را مخفي بدارد.
شهـريار نامش سيد محـمـد حسين بهـجـت تـبـريـزي است. در اويل شاعـري (بهـجـت) تخـلص مي کرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست که دو بـيت زير شاهـد از ديوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را ( شهـريار ) تعـيـيـن کرد:
که چرخ سکه دولت به نام شهـرياران زد
روم به شهـر خود و شهـريار خود باشم
و شاعـر ما بهـجت را به شهـريار تـبـديل کرد و به هـمان نام هـم معـروف شد - تاريخ تـولـدش 1285 خورشيدي و نام پـدرش حاجي ميرآقا خشگـنابي است که از سادات خشگـناب (قـريه نزديک قره چـمن) و از وکـلاي مبرز دادگـستـري تـبـريز و مردي فاضل و خوش محاوره و از خوش نويسان دوره خود و با ايمان و کريم الطبع بوده است و در سال 1313 مرحوم و در قـم مـدفون شد.
شهـريار تحـصـيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطه تـبـريز و دارالفـنون تهـران خوانده و تا کـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصيل کرده است و در چـند مريض خانه هـم مدارج اکسترني و انترني را گـذرانده است ولي د رسال آخر به عـلل عـشقي و ناراحـتي خيال و پـيش آمدهاي ديگر از ادامه تحـصيل محروم شده است و با وجود مجاهـدتهـايي که بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـيب و تکـميل اين يک سال تحصيل شد، معـهـذا شهـريار رغـبتي نشان نداد و ناچار شد که وارد خـدمت دولتي بـشود؛ چـنـد سالي در اداره ثـبت اسناد نيشابور و مشهـد خـدمت کرد و در سال 1315 به بانک کـشاورزي تهـران داخل شد و تا کـنون هـم در آن دستگـاه خدمت مي کند.
شهـرت شهـريار تـقـريـباً بي سابقه است، تمام کشورهاي فارسي زبان و ترک زبان، بلکه هـر جا که ترجـمه يک قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را مي سـتايـند. منظومه (حـيـدر بابا) نـه تـنـهـا تا کوره ده هاي آذربايجان، بلکه به ترکـيه و قـفـقاز هـم رفـته و در ترکـيه و جـمهـوري آذربايجان چـنـدين بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممکن نيست ترک زباني منظومه حـيـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود.
شهـريار در تـبـريز با يکي از بـستگـانش ازدواج کرده، که ثـمره اين وصلت دخـتري سه ساله به نام شهـرزاد و دخـتري پـنج ماهـه بـه نام مريم است.
شهـريار غـير از اين شرح حال ظاهـري که نوشته شد؛ شرح حال مرموز و اسرار آميزي هـم دارد که نويسنده بـيوگـرافي را در امر مشکـلي قـرار مي دهـد. نگـارنـده در اين مورد ناچار بطور خلاصه و سربـسته نکـاتي از آن احوال را شرح دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـيان شود:
شهـريار در سالهـاي 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح که توسط مرحوم دکـتر ثـقـفي تـشکـيل مي شد شرکت مي کـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جرايد و مجلات چاپ شده است؛ شهـريار در آن مجالس کـشفـيات زيادي کرده است و آن کـشـفـيات او را به سير و سلوکاتي مي کـشاند. در سال 1310 به خراسان مي رود و تا سال 1314 در آن صفحات بوده و دنـباله اين افـکار را داشتـه است و در سال 1314 که به تهـران مراجـعـت مي کـند، تا سال 1319 اين افـکار و اعمال را به شدت بـيـشـتـري تعـقـيت مـي کـند؛ تا اينکه در سال 1319 داخل جرگـه فـقـر و درويشي مي شود و سير و سلوک اين مرحـله را به سرعـت طي مي کـند و در اين طريق به قـدري پـيش مي رود که بـر حـسب دسـتور پـير مرشد قـرار مي شود که خـرقـه بگـيرد و جانشين پـير بـشود. تکـليف اين عـمل شهـريار را مـدتي در فـکـر و انديشه عـميـق قـرار مي دهـد و چـنـدين ماه در حال تـرديد و حـيرت سير مي کـند تا اينکه مـتوجه مي شود که پـيـر شدن و احـتمالاً زير و بال جـمع کـثـيري را به گـردن گـرفـتن براي شهـريار که مـنظورش معـرفـت الهـي است و کـشف حقايق است عـملي دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست. اينجاست که شهـريار با توسل به ذات احـديت و راز و نيازهاي شبانه و به کشفياتي عـلوي و معـنوي مي رسد و به طوري که خودش مي گـويد پـيش آمدي الهـي او را با روح يکي از اولياء مرتـبط مي کـند و آن مقام مقـدس کليهً مشکلاتي را که شهـريار در راه حقـيقـت و عـرفان داشته حل مي کند و موارد مبهـم و مجـهـول براي او کشف مي شود.
باري شهـريار پس از درک اين فـيض عـظيم بکـلي تـغـيـير حالت مي دهـد. ديگـر از آن موقع به بعـد پـي بـردن به افـکار و حالات شهـريار براي خويشان و دوستان و آشـنايانش حـتي من مـشکـل شده بود؛ حرفهـايي مي زد که درک آنهـا به طور عـادي مـقـدور نـبود - اعـمال و رفـتار شهـريار هـم به مـوازات گـفـتارش غـير قـابل درک و عـجـيب شده بود.
شهـريار در سالهاي اخير اقامت در تهـران خـيلي مـيل داشت که به شـيراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و اين خواست خود را در اشعـار (اي شيراز و در بارگـاه سعـدي) منعـکس کرده است ولي بعـدهـا از اين فکر منصرف شد و چون در از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود کجا برود؛ تا اينکه يک روز به من گـفت که: " مـمکن است سفري از خالق به خلق داشته باشم " و اين هـم از حرفهـايي بود که از او شـنـيـدم و عـقـلم قـد نـمي داد - تا اين که يک روز بي خـبر از هـمه کـس، حـتي از خانواده اش از تهـران حرکت کرد وخبر او را از تـبريز گـرفـتم.
بالاخره سيد محـمد حسين شهـريار در 27 شهـريـور 1367 خورشيـدي در بـيـمارستان مهـر تهـران بدرود حيات گـفت و بـنا به وصيـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـريـز با شرکت قاطبه مـلت و احـترام کم نظير به خاک سپـرده شد. چه نيک فرمود:
براي ما شعـرا نـيـست مـردني در کـار کـه شعـرا را ابـديـت نوشـته اند شعـار
اصولاْ شرح حال و خاطرات زندگی شهریار در خلال اشعارش خوانده میشود و هر نوع تفسیر و تعبیری که در آن اشعار بشود، به افسانه زندگی او نزدیک است
عشقهای عارفانه شهریار را میتوان در خلال غزلهای انتظار؛ جمع وتفریق؛ وحشی شکار؛ یوسف گمگشته؛ مسافر همدان؛ حراج عشق؛ ساز صباء؛ ونای شبان و اشک مریم: دو مرغ بهشتی....... و خیلی آثار دیگر مشاهده کرد.
محرومیت وناکامیهای شهریار در غزلهای گوهرفروش: ناکامیها؛ جرس کاروان: ناله روح؛ مثنوی شعر؛ حکمت؛ زفاف شاعر و سرنوشت عشق بیان شده است. خیلی از خاطرات تلخ و شیرین او در هذیان دل: حیدربابا: مومیای و افسانه شب به نظر میرسد.
در سراسر اشعار وی روحی حساس و شاعرانه موج می زند, که بر بال تخیلی پوینده و آفریننده در پرواز است.و شعر او در هر زمینه که باشد از این خصیصه بهره مندست و به تجدد و نوآوری گرایشی محسوس دارد.شعرهایی که برای نیما و به یاد او سروده و دگرگونیهایی که در برخی از اشعار خود در قالب و طرز تعبیر و زبان شعر به خرج داده, حتی تفاوت صور خیال و برداشت ها در قال سنتی و بسیاری جلوه های دیگر حاکی از طبع آزماییها در این زمینه و تجربه های متعدد اوست
.قسمت عمده ای از دیوان شهریار غزل است.سادگی و عمومی بودن زبان و تعبیر یکی از موجبات رواج و شهرت شعر شهریار است.
شهریار با روح تاثیرپذیر و قریحه ی سرشار شاعرانه که دارد عواطف و تخیلات و اندیشه های خود را به زبان مردم به شعر بازگو کرده است. از این رو شعر او برای همگان مفهوم و مأنوس و نیز موثر ست.
شهریار در زمینه های گوناگون به شیوه های متنوع شعر گفته است شعرهایی که در موضوعات وطنی و اجتماعی و تاریخی و مذهبی و وقایع عصری سروده, نیز کم نیست.
تازگی مضمون, خیال, تعبیر, حتی در قالب شعر دیوان او را از بسیاری شاعران عصر متمایز کرده است.
اغلب اشعار شهریار به مناسبت حال و مقال سروده شده و از این روست که شاعر همه جا در درآوردن لغات و تعبیرات روز و اصطلاحات معمول عامیانه امساک نمی کند و تنها وصف حال زمان است که شعر اورا از اشعار گویندگان قدیم مجزا میکند.
ماه من در پرده چون خورشید غماز غروب
گشت پنهان و مرا چون دشت رنگ از رخ پرید
چون شفق دریای چشمم موج خون میزد که شد
آفتاب جا و د ا نتابم ز چشمم ناپدید
سرانجام خورشید حیات شهریارملک سخن و افتاب زندگی ملک الشعرای بی بدیل ایران پس از هشتاد وسه سال تابش پر فروغ در کوهستانهای آذربایجان غروب کرد.
اما او هرگز نمرده است زیرا اکنون نام او زیبنده روز ملی شعر و ادب ایران و نیز صدها،میدان،خیابان،مرکز فرهنگی،بوستان و ... در کشورمان ونیز در ممالک حوزه های ترکستان(آسیای مرکزی) و قفقازیه و ترکیه می باشد.
27 شهریور ماه سال 1367 شمسی سالروز وفات آن شاعرعاشق و عارف بزرگ است.
در آنروز پیکرش بر دوش دهها هزار تن از دوستدارانش تا مقبره الشعرای تبریز حمل شد و در جوار افاضل ادب و هنر به خاک سپرده شد .
سيد محمد حسين بهجت تبريزي در سال 1285 هجري شمسي در روستاي پر منظره « خوشکناب » از توابع شهر زيباي « قره چيمن » آذربايجان متولد شده است.
او در خانواده اي متدين ، کريم الطبع واهل فضل پا بر عرصه وجود نهاد. پدرش حاجي مير آقاي خوشکنابي از وکلاي مبرز و فاضل وعارف روزگار خود بود که بسبب حسن کتابتش به عنوان خوشنويسي توانا مشهور حدود خود گشته بود.
شهريار که دوران کودکي خود را در ميان روستائيان صميمي و خونگرم خوشکناب و چشک در چشم کوه افسونگر و حسرتزاي « حيدر بابا » گذرانده بود همچون تصوير برداري توانا خاطرات زندگاني لطيف خود را در ميان مردم مهربان و پاک طينت روستا و در حريم آن کوه سحرانگيز به ذهن سپرد.
او نخستين شعر خويش را در چهار سالگي به زبان ترکي آذربايجاني سرود . بي شک سرايش اين شعر کودکانه ، مبين نبوغ و قريحه شگفت انگيز وي بود.
شهريار شرح حال دوران کودکي خود را در اشعار آذربايجانيش بسيار نيکو ،تاثير گذار و روان به تصوير کشيده است.
قلم سحارشهريارتوانست در ابتداي دهه سي شمسي و در دوران ميانسالي اثر بديع و عظيم« حيد ربابايا سلام» را به زبان مادريش بيافريند .
او در اين منظومه بي همتا در خصوص دوران شيرين کودکي و بازيگوشي خود در روستاي خشکناب سروده است:
قاري ننه گئجه ناغيل دييه نده ،
( شب هنگام که مادر بزرگ قصه مي گفت، )
کولک قالخيب قاپ باجاني دويه نده،
(بوران بر مي خاست و در و پنجره خانه را مي کوبيد،)
قورد کئچي نين شنگيله سين ييه نده،
( هنگامي که گرگ شنگول و منگول ننه بز را مي خورد،)
من قاييديب بير ده اوشاق اولايديم!
(اي کاش من مي توانستم بر گردم و بار ديگر کودکي شوم !)
بير گول آچيب اوندان سونرا سولايديم!
(اي کاش به حد شکوفه اي زندگي مي کردم و سپس مي پژمردم !)
عمه جانين بال بلله سين يئيه رديم،
(لقمه نان وعسل عمه جان را مي خوردم،)
سوندان دووروب اوست دونومو گييه رديم،
( بعد بلند مي شدم و لباس بيرونم را مي پوشيدم،)
با غچالاردا تيرينگيني دييه رديم،
(در باغچه ها آواز مي خواندم، )
آي اوزومو او ازديرن گونلريم!
(آه! اي دوران شاديها کجايي!؟)
آغاج مينيب آت گزديرن گونلريم!
(روزگاري که سوار تکه چوبي بسان اسب مي شدم و سوار کاري مي کردم!)
شهريار دوران کودکي خود را در روستاي پر شم انداز خوشکناب و درميان روستائيان پاکدل آذربايجاني گذراند. اما هنگامي که او به تبريز آمد مفتون اين شهر جذاب و تاريخ ساز و اديب پرور شد.درو اقع او در اشعار بسياري از تبريز بمثابه پايتخت آزاديخواهي ، هنر،عرفان و نيز انديشه ايران ياد مي کند. وي دوران تحصيلات اوليه خود را در مدارس متحده ، فيوضات و متوسطه تبريز گذراند و با قرائت و کتابت السنه ترکي ، فارسي و عربي آشنا شد.
شهريار بعدا به تهران آمد و وارد دارالفنون شد وبه تحصيل در رشته طب پرداخت .
اما در سال آخر تحصيلات، ناگهان گرفتار عشقي جانسوز شد .
سالها شمع دل افروخته و سوخته ام تا زپروانه کمي عاشقي آموخته ام
عجبا که اين عشق مسير زندگي شهريار و در واقع تاريخ ادبيات ايران را تغيير داد!
اين عشق جگرسوز تاثيري تکان دهنده بر روح و جان شهريار نهاد و جهان روان او را از هم پاشيده و يا بعبارتي صيقل داد!
آسمان چون جمع مشتاقان پريشان مي کند درشگفتم من چرا ازهم نمي پاشد جهان
اين عشق نافرجام بحدي در روح و روان او ماندگار شد که حتي به رغم بازگشت معشوق، عاشق به وصل تن نداد .
چرا که اينبار او با عبور از شعاع معشوق ، وارد شعشعه تعشق به عشق گشته بود!
آمدي جانم بقربانت ولي حالا چرا بي وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا!؟
اين شاعرعاشق، نخستين اشعار خود را با تخلص «بهجت» نوشته است.
اما چنانچه که خود مي گويد وقتي دوبار پي در پي به ديوان حافظ رجوع کرد از جانب شاعر بلند آوازه شيراز ، تخلص «شهريار» بدو بخشيده شد و وي به اين ترتيب از نفس گرم لسان الغيب مدد جست و شهريار ملک سخن گرديد.
حیدر بابا با صدای استاد شهریار
با برنامه winamp میتونید گوش بدید
کد:http://mahmag.org/farsi/media/song_03.m3u
خبرگزاري فارس: هوشنگ طيار شاگرد و دوست و همشهري شهريار از عشقي كه نقطه عطف زندگي او و عاملي در روي آوردن شهريار به ادبيات است، سخن گفت.
هوشنگ طيار شاعر و از شاگردان و دوستان شهريار در گفتوگو با خبرنگار ادبي فارس گفت: زمانيكه شهريار براي خواندن درس پزشكي به تهران آمد، همراه با مادرش در خيابان ناصرخسرو كوچه مروي يك اتاق اجاره ميكند. آنجا عاشق دختر صاحب خانه ميشود. صحبتي بين مادران آنها مطرح ميشود و يك حالت نامزدي بوجود ميآيد. قرار ميشود كه شهريار بعد از اينكه دوره انترني را گذراند و دكتراي پزشكي را گرفت با دختر عروسي كند.
اين شاعر و دوست شهريار تصريح كرد: شهريار رفته بود خارج از تهران تا دوره را بگذراند و وقتي برگشت متوجه شد، پدر دختر او را به يك سرهنگ داده است و آنها با هم ازدواج كردهاند. شهريار دچار ناراحتي روحي شديدي ميشود و حتي مدتي هم بستري ميشود و در اين دوران غزلهاي خوب شهريار سروده ميشوند.
طيار با بيان اينكه آن دختر بر خلاف شايعات فاميل شهريار نبوده و «عزيزه خانم» همسر شهريار فاميل او بوده است، اظهار داشت: بهجت آباد سابق بر اين تفرجگاه تهران بود و مثل امروز آپارتمان سازي نشده بود. اين محل، جايي بود كه بيشتر اوقات شهريار با دختر براي گردش آنجا ميرفت. بعد ازاينكه دختر ازدواج ميكند، شهريار يك روز سيزده بدر براي زنده كردن خاطرات آنجا ميرود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا مي آيند. شهريار با دختر روبرو ميشود و اين غزل را آنجا ميسرايد:
يار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم
تو شدي مادر و من با همه پيري پسرم
طيار گفت: بهترين شعر تركي را شهريار گفته و كاش با شهرتي كه شهريار داشت اشعار فارسي را هم به اندازه اشعار تركياش چنين زيبا ميسرود.
وي افزود: «حيدر بابايه» در ادبيات بينظير است، ولي به تركي است. اگر هم بخواهيم آنرا به فارسي ترجمه كنيم لذت و زيبايي اش را از دست مي دهد. مسائلي است كه در ترجمه منتقل نميشود. مثلا برخي از ضربالمثلهاي تركي را فارسي زبانان نشنيدهاند و شهريار اين ضربالمثلها را عينا به تركي آورده و تازه وقتي هم كه ترجمه شود، خواننده چون آن را نشنيده، از آن نمي تواند لذت ببرد.
طيار ادامه داد: اشخاصي كه مدتي از زندگي خود را در دهات بسر برده اند، خيلي بيشتر از اشخاصي كه در شهر بزرگ شده اند، حيدر بابايه را درك مي كنند. شهريار زماني در پاي كوه حيدر بابايه زندگي مي كرده و درنتيجه خاطرات كودكيش را با خاطرات روستا درآميخته كه بخش است.
اين شاعر كه شعر را در مكتب عملي نزد شهريار آموخته، درباره اينكه چرا بيشتر اشعار شهريار در قالب غزل سروده شده، عنوان كرد: شهريار به جز غزل، قصيده، مثنوي و چند شعر نيمايي هم دارد. «اي واي مادرم» يا «پيام به اينشتين» از شعرهاي نيمايي اوست و اين شعر پيام به اينشتين را وقتي آدم ميخواند از بمب اتم متنفر ميشود.
طيار در ادامه تصريح كرد: شهريار شاعر غزلسراست و علاقه شديدي به غزل دارد و غزل تمام احساسات و عواطف انسان را مي تواند بيان كند. شهريار نيز مثل حافظ حرفهايش را با غزلهايش مي زند. اينهايي كه به شعر سفيد و نيمايي رو ميآورند، فكر ميكنند خواستههاي درونشان را در قالب وزن و قافيه و رديف نمي توانند بيان كنند. درنتيجه آزادگرايي مي كنند و حرف دلشان را با شعر نيمايي بيان ميكنند.
او درباره مضمون اشعار نيمايي بيان كرد: البته اشعار نيمايي مضمونهاي خوبي دارند ولي اگر آن مضامين را بتوانند در غزل بياورند زيباتر است و بيشتر به دل مي نشيند.
طيار درباره آشنايي خود با شهريار گفت: از زمانيكه به شعر علاقه مند شدم به شهريار ارادت يافتم. شاگردي من به آن صورت نبود كه بنشينم و او درس بدهد و من گوش بدهم. حضورش مي رسيدم و شعرهايي كه مي سرودم را نشانش مي دادم و او اشكالاتم را ميگرفت و مرا ارشاد ميكرد. گاهي براي من شعر مي گفت و من با شعر جوابش را مي دادم. بيشتر با مطالعه ديوانش شاگرد او شدم.
اين شاعر افزود: شهريار در جلد سوم ديوانش منظومه اي بلند در معرفي مفاخر ايران مي گويد و از شعراي قديمي و معاصر ياد مي كند. حتي راجع به نيما مي گويد:
به خود گذشته و بگذريم از نيما
كه تا فسانهاش از ما و بعد از آن بيما
كمي ظاهرا از نيما بعد از آنكه او سراغ شعر بي وزن رفته بود روگردان شد. و ارادت زيادي به نيما به خاطر شعر «افسانه» داشت.
طيار ادامه داد: در اين منظومه نامي هم از من ميكند. آن موقع من افسر شهرباني بودم و شهريار مي گويد:
به شهرباني كشور كه شهرت طيار
سخنوري است به ذوق و قريحه سرشار
بیست و هفتم شهریور ماه بدین سبب روزشعر و ادب فارسی نامیده شده که مصادف است با سالروزدر گذشت استاد سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص و مشهور به شهریار . شاید شهریار را بتوان آخرین شاعر غزل سرای چیره دست در ادب فارسی نامید چرا که پس از او دیگر قالب غزل ، شاعر بزرگی به خود ندیده و علاوه بر این رفته رفته غزل جای خود را به شعر سپید و نیمایی سپرده و خود به شعرای سلف پیوسته است. شهریار شاعر شوریده ای است که همچون بسیاری از اسلاف خویش از عشق زمینی و مجازی ، به عشق آسمانی و حقیقی دست یافت و این عشق سبب شد تا گوهر وجودش در کوره سختی ها بگدازد و بر عیار آن افزوده گردد.
استاد شهریار در شهریور ماه ۱۲۸۶ هجری شمسی (۱۳۲۵ هجری قمری ) در بازارچه میرزا نصراله تبریز واقع درچای کنار چشم به جهان گشود . دوره کودکی استاد در آغوش طبیعت و روستا سپری شد که منظومه حیدر بابا مولود آن خاطرات است. پـدرش حاجی میرآقا خشگـنابی ، از سادات خشگـناب (روستایی در نزدیک یقره چـمن) و از وکـلای مبرز دادگـستـری تـبـریز و مردی فاضل و خوش محاوره و از خوشنویسان دوره خود و با ایمان و کریم الطبع بود. درسال ۱۳۳۱ (هـ . ق) پدر ، سید محمد حسین را جهت ادامه تحصیل به تبریز باز آورد و او در نزد پدر شروع به فراگیری مقدمات ادبیات عرب نمود و در سال ۱۳۳۲ (هـ . ق) جهت تحصیل اصول جدید به مدرسه متحده وارد شد و در همین سال اولین شعر رسمی خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم دینی پرداخت و از فراگیری خوشنویسی نیز دریغ نکرد که بعدها این تجربه در کتابت قرآن ، ثمر داد . در سیزده سالگی ( سال ۱۲۹۹) اشعار شهریار با تخلص “بهجت” در مجله ادب به چاپ رسید . در بهمن ماه همان سال برای اولین باربه تهران مسافرت کرده و در سال ۱۳۰۰ به واسطه لقمان الملک جراح دردارالفنون به تحصیل پرداخت . شهریار در تهران تخلص خود را پس از دو رکعت نماز و تفال به غزل حافظ به شهریار تغییر داد که باهمان تخلص نیز به شهرت رسید. تغییر تخلص شعری استاد شهریار را دوست ایشان آقای زاهدی چنین تعریف می کند : ” شهـریار نامش سید محـمـد حسین بهـجـت تـبـریـزی است. در اوایل شاعـری ” بهـجـت ” تخـلص می کرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست که دو بـیت زیر شاهـد از دیوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را ” شهـریار” تعـیـیـن کرد:
که چرخ سکه دولت به نام شهـریاران زد
روم به شهـر خود و شهـریار خود باش
شهریار در کنار سرودن شعر و تحصیل در دارالفنون به فراگیری موسیقی و علوم دینی نیز اشتغال داشت . وی از بدو ورود به تهران بااستاد ابوالحسن صبا آشنا شد و نواختن سه تار و مشق ردیف های سازی موسیقی ایرانی را از او فرا گرفت ، و همزمان در مسجد سپه سالار و د رحوزه درس شهید سید حسن مدرس به ادامه تحصیل علوم دینی پرداخت. در سال ۱۳۰۳ با ورود به مدرسه طب ، زندگی شورانگیز و پرفراز و نشیب او آغاز شد . در این سال ها بود که شهریار دل در گرو عشقی نهاد که اگرچه فرجامی نداشت ولی وی را به عشقی والاتر و پرشکوه تر رهنمون شد اوکه تا کـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصیل کرده و در چـند مریضخانه هـم مدارج اکسترنی و انترنی را گـذرانده بود ، د رسال آخر به عـلل عـشقی و ناراحـتی خیال و پـیشامدهای دیگر از ادامه تحـصیل محروم شده است و با وجود مجاهـدت هـایی که بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـیب و تکـمیل این یک سال تحصیل شد، معـهـذا شهـریار رغـبتی نشان نداد و ناچار شد که وارد خـدمت دولتی بـشود. چـنـد سالی در اداره ثـبت اسناد نیشابور و مشهـد خـدمت کرد و از سال ۱۳۱۵ در بانک کـشاورزی تهـران شروع به کار کرد. اصولاً شرح حال و خاطرات زندگی شهـریار در خلال اشعـارش خوانده می شود و هـر نوع تـفسیر و تعـبـیـری کـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگی او نزدیک است و حقـیـقـتاً حیف است که آن خاطرات از پـرده رؤیا و افسانه خارج شود. گو اینکه اگـر شأن نزول و عـلت پـیـدایش هـر یک از اشعـار شهـریار نوشـته شود در نظر خیلی از مردم ارزش هـر قـطعـه شاید ده برابر بالا برود، ولی با وجود این دلالت شعـر را نـباید محـدود کرد. شهـریار یک عشق اولی آتـشین دارد که خود آن را عشق مجاز نامیده. در این کوره است که شهـریار گـداخـته و تصـفیه می شود. غالـب غـزل هـای سوزناک او، که به ذائـقـه عـمـوم خوش آیـنـد است، یادگـار این دوره است. این عـشـق مـجاز اسـت کـه در قـصـیـده ( زفاف شاعر) کـه شب عـروسی معـشوقه هـم هـست، با یک قوس صعـودی اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفانی و الهـی تـبدیل می شود. ولی به قـول خودش مـدتی این عـشق مجاز به حال سکـرات بوده و حسن طبـیـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولی برای او تجـلی کرده و شهـریار هـم با زبان اولی با او صحـبت کرده است.
.بعـد از عـشق اولی، شهـریار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشین به تمام مظاهـر طبـیعـت عـشق می ورزیده و می توان گـفت که در این مراحل مثـل مولانا، که شمس تـبریزی و صلاح الدین و حسام الدین را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق می بازد. بـیـشتر هـمین دوستان هـستـند که مخاطب شعـر و انگـیزهًَ احساسات او واقع می شوند. از دوستان شهـریار می تـوان مرحوم شهـیار، مرحوم استاد صبا، استاد نـیما، فـیروزکوهـی، تـفـضـلی، سایه، و نگـارنده و چـند نـفر دیگـر را اسم بـرد. شرح عـشق طولانی و آتـشین شهـریار در غـزل هـای ماه سفر کرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغای غـروب و بوی پـیراهـن مشـروح است و زمان سخـتی آن عـشق در قـصیده ” پـرتـو پـایـنده ” بـیان شده است و غـزل هـای یار قـدیم، خـمار شـباب، ناله ناکامی، شاهـد پـنداری، شکـرین پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران ، نالـه نومیـدی ، و غـروب نـیـشابور حالات شاعـر را در جـریان آن عـشق حکـایت می کـند. شهـریار در دیوان خود از خاطرات آن عـشق غزل ها و اشعار دیگری دارد از قـبـیل حالا چـرا، دستم به دامانـت و … که مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزیز نـشاط می دهـد. عـشق هـای عارفانه شهـریار را می توان در خلال غـزل هـای انتـظار، جمع و تـفریق، وحشی شکـار، یوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و نای شـبان و اشگ مریم، دو مرغ بـهـشتی، و غـزل هـای ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خیلی آثـار دیگـر مشاهـده کرد. برای آن که سینمای عـشقی شهـریار را تـماشا کـنید، کافی است که فـیلمهای عـشقی او را که از دل پاک او تـراوش کرده ، در صفحات دیوان بـیابـید و جلوی نور دقـیق چـشم و روشـنی دل بگـذاریـد. هـرچـه ملاحـظه کردید هـمان است که شهـریار می خواسته زبان شعـر شهـریار خـیلی ساده است. محـرومیت و ناکامی های شهـریار در غـزل هـای گوهـر فروش، ناکامی ها، جرس کاروان، ناله روح، مثـنوی شعـر، حکـمت، زفاف شاعـر، و سرنوشت عـشق به زبان خود شاعر بـیان شده و محـتاج به بـیان من نـیست. خیلی از خاطرات تـلخ و شیرین شهـریار از کودکی تا امروز در هـذیان دل، حیدر بابا، مومیایی و افسانه ی شب به نـظر می رسد و با مطالعـه آنهـــا خاطرات مزبور مشاهـده می شود. شهـریار روشن بـین است و از اول زندگی به وسیله رویا هـدایت می شده است. دو خواب او که در بچـگی و اوایل جـوانی دیده، معـروف است و دیگـران هـم نوشته اند. اولی خوابی است که در سیزده سالگی موقعـی که با قـافله از تـبریز به سوی تهـران حرکت کرده بود، در اولین منزل بـین راه - قـریه باسمنج - دیده است؛ و شرح آن این است که شهـریار در خواب می بـیـند که بر روی قـلل کوهـها طبل بزرگی را می کوبـند و صدای آن طبل در اطراف و جـوانب می پـیچـد و به قدری صدای آن رعـد آساست که خودش نـیز وحشت می کـند. این خواب شهـریار را می توان به شهـرتی که پـیدا کرده و بعـدها هـم بـیشتر خواهـد شد تعـبـیر کرد. خواب دوم را شهـریار در ۱۹ سالگـی می بـیـند، و آن زمانی است که عـشق اولی شهـریار دوران آخری خود را طی می کـند و شرح خواب به اختصار آن است که شهـریار مـشاهـده می کـند در استـخر بهـجت آباد (قـریه ای واقع در شمال تهـران که سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالی تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را می بـیـند که به زیر آب می رود، و شهـریار هـم به دنبال او به زیر آب رفـته ، هـر چـه جسـتجو می کـند، اثـری از معـشوقه نمی یابد؛ و در قعـر استخر سنگی به دست شهـریار می افـتد که چـون روی آب می آید ملاحظه می کـند که آن سنگ، گوهـر درخشانی است که دنـیا را چـون آفتاب روشن می کند و می شنود که از اطراف می گویند گوهـر شب چـراغ را یافته است. این خواب شهـریار هـم بـدین گـونه تعـبـیر شد که معـشوقـه در مـدت کوتاهی از کف شهـریار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـریار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه ای به شهـریار دست می دهـد که گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوی را در نـتـیجه آن تحـول می یابد. شعـر خواندن شهـریار طرز مخصوصی دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـیه و ژست و آهـنگ صدا ، هـمراه موضوعـات تـغـیـیر می کـند و در مـواقـع حسـاس شعـری ، بغـض گـلوی او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشک می شود و شـنونده را کاملا منـقـلب مـی کـند. شهـریار در موقعـی که شعـر می گـوید به قـدری در تـخـیل و اندیشه آن حالت فرو می رود که از موقعـیت و جا و حال خود بی خـبر می شود. شرح زیر نمونهً یکی از آن حالات است که نگـارنـده مشاهـده کرده است: هـنـگـامی که شهـریار با هـیچ کـس معـاشرت نمی کرد و در را به روی آشنا و بـیگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـیلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزی سر زده بر او وارد شدم . دیـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روی سر گـذارده و با حـالـتی آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلی عـلیه السلام مـتوسل می شود. او را تـکانی دادم و پـرسیدم این چـه حال است که داری؟ شهـریار نفـسی عـمیـق کشیده، با اظهـار قـدردانی گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـی نجات دادی. گـفـتم مگـر دیوانه شده ای؟ انسان که در اطاق خشک و بی آب و غـرق، خفـه نمی شود. شهـریار کاغـذی را از جـلوی خود برداشتـه، به دست من داد. دیدم اشعـاری سروده است که جـزو افسانهً شب به نام سمفونی دریا ملاحظه می کـنـید. شهـریار بجـز الهـام شعـر نمی گوید. اغـلب اتـفاق می افـتد که مـدتـهـا می گـذرد، و هـر چـه سعـی می کـند حتی یک بـیت شعـر هـم نمی تـواند بگـوید. ولی اتـفاق افـتاده که در یک شب که موهـبت الهـی به او روی آورده، اثـر زیـبا و مفصلی ساخته است. هـمین شاهـکار تخـت جـمشید، کـه یکی از بزرگـترین آثار شهـریار است، با اینکه در حدود چـهـارصد بـیت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است. شهـریار دارای تـوکـلی غـیرقـابل وصف است خـدا شـناسی و معـرفـت شهـریار به خـدا و دیـن در غـزل هـای جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـدیـت، بال هـمت و عـشق، درکـوی حـیرت، قـصیده تـوحـید، راز و نـیاز، و شب و عـلی مـندرج است. عـلاقـه به آب و خـاک وطن را شهـریار در غـزل عید خون و قصاید مهـمان شهـریور، آذربایـجان، شـیون شهـریور و بالاخره مثـنوی تخـت جـمشـید به زبان شعـر بـیان کرده است. الـبـته با مطالعه این آثـار به مـیزان وطن پـرستی و ایمان عـمیـقـی که شهـریار به آب و خاک ایران و آرزوی تـرقـی و تـعـالی آن دارد، پـی بـرده می شود. تـلخ ترین خاطره ای که از شهـریار دارم، مرگ مادرش است که در روز ۳۱ تـیرماه ۱۳۳۱ اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به این جانب مراجعـه کرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـیمارستان هـزار تخـتخوابی مراجـعـه کردیم و نعـش مادرش را تحـویل گـرفـته، به قـم برده و به خاک سپـردیم. حـالـتی که از آن مـرگ به شهـریار دست داده ، در منظومه ی (( ای وای مادرم )) نشان داده می شود. تا آنجا که می گوید:
می آمدیم و کـله من گیج و منگ بود انگـار جـیوه در دل من آب می کـنند پـیـچـیده صحـنه های زمین و زمان به هـم خاموش و خوفـناک هـمه می گـریختـند می گـشت آسمان که بـکوبد به مغـز من دنیا به پـیش چـشم گـنهـکار من سیاه یک ناله ضعـیف هـم از پـی دوان دوان می آمد و به گـوش من آهـسته می خلیـد: تـنـهـا شـدی پـسـر!
شیرین ترین خاطره برای شهـریار این روزها دست می دهـد و آن وقـتی است که با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست. شهـریار در مقابل بچـه کوچک مخـصوصاً که زیـبا و خوش بـیان باشد، بی اندازه حساس است؛ خوشبختانه شهـرزادش این روزها همان حالت را دارد که برای شهـریار ۵۱ ساله نعـمت غـیر مترقبه ای است. موقعی که شهـرزاد با لهـجـه آذربایجانی شعـر و تصـنیف فارسی می خواند، شهـریار نمی تواند کـثـرت خوشحالی و شادی خود را مخفی بدارد. شهـرت شهـریار تـقـریـباً بی سابقه است ، تمام کشورهای فارسی زبان و ترک زبان، بلکه هـر جا که ترجـمه یک قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را می سـتایـند. منظومه (حـیـدر بابا) نـه تـنـهـا تا کوره ده های آذربایجان، بلکه به ترکـیه و قـفـقاز هـم رفـته و در ترکـیه و جـمهـوری آذربایجان چـنـدین بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممکن نیست ترک زبانی منظومه حـیـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود. شهـریار در تـبـریز با یکی از بـستگـانش ازدواج کرده، که ثـمره این وصلت دخـتری به نام شهـرزاد و دخـتری بـه نام مریم است. شهـریار غـیر از این شرح حال ظاهـری که نوشته شد ، شرح حال مرموز و اسرار آمیزی هـم دارد که نویسنده بـیوگـرافی را در امر مشکـلی قـرار می دهـد. نگـارنـده در این مورد ناچار به طور خلاصه و سربـسته نکـاتی از آن احوال را شرح می دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـیان شود: شهـریار در سالهـای ۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ در مجالس احضار ارواح که توسط مرحوم دکـتر ثـقـفی تـشکـیل می شد شرکت می کـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جراید و مجلات چاپ شده است . شهـریار در آن مجالس کـشفـیات زیادی کرده است و آن کـشـفـیات او را به سیر و سلوکاتی می کـشاند. در سال ۱۳۱۰ به خراسان می رود و تا سال ۱۳۱۴ در آن صفحات بوده و دنـباله این افـکار را داشتـه است و در سال ۱۳۱۴ که به تهـران مراجـعـت می کـند، تا سال ۱۳۱۹ این افـکار و اعمال را به شدت بـیـشـتـری تعـقـیب مـی کـند؛ تا اینکه در سال ۱۳۱۹ داخل جرگـه فـقـر و درویشی می شود و سیر و سلوک این مرحـله را به سرعـت طی می کـند و در این طریق به قـدری پـیش می رود که بـر حـسب دسـتور پـیر مرشد قـرار می شود که خـرقـه بگـیرد و جانشین پـیر بـشود. تکـلیف این عـمل شهـریار را مـدتی در فـکـر و اندیشه عـمیـق قـرار می دهـد و چـنـدین ماه در حال تـردید و حـیرت سیر می کـند تا اینکه مـتوجه می شود که پـیـر شدن و احـتمالاً زیر و بال جـمع کـثـیری را به گـردن گـرفـتن برای شهـریار که مـنظورش معـرفـت الهـی و کـشف حقایق است، عـملی دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست. اینجاست که شهـریار با توسل به ذات احـدیت و راز و نیازهای شبانه، به کشفیاتی عـلوی و معـنوی می رسد و به طوری که خودش می گـوید پـیشامدی الهـی او را با روح یکی از اولیاء مرتـبط می کـند و آن مقام مقـدس کلیهً مشکلاتی را که شهـریار در راه حقـیقـت و عـرفان داشته حل می کند و موارد مبهـم و مجـهـول برای او کشف می شود. باری شهـریار پس از درک این فـیض عـظیم ، به کـلی تـغـیـیر حالت می دهـد. دیگـر از آن موقع به بعـد پـی بـردن به افـکار و حالات شهـریار برای خویشان و دوستان و آشـنایانش - حـتی من - مـشکـل شده بود؛ حرفهـایی می زد که درک آنهـا به طور عـادی مـقـدور نـبود؛ اعـمال و رفـتار شهـریار هـم به مـوازات گـفـتارش غـیر قـابل درک و عـجـیب شده بود. شهـریار در سالهای اخر اقامت در تهـران خـیلی مـیل داشت که به شـیراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و این خواست خود را در اشعـار (ای شیراز و در بارگـاه سعـدی) منعـکس کرده است ولی بعـدهـا از این فکر منصرف شد و چون از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود کجا برود؛ تا اینکه یک روز به من گـفت که: ” مـمکن است سفری از خالق به خلق داشته باشم ” و این هـم از حرف هـایی بود که از او شـنـیـدم و عـقـلم قـد نـمی داد - تا این که یک روز بی خـبر از هـمه کـس، حـتی از خانواده اش، از تهـران حرکت کرد وخبر او را از تـبریز گـرفـتم. شاید معروف ترین شعرهای شهریار که نام او را در میان خاص و عام پر آوازه کرد ،علی ای همای رحمت وحیدر بابایه سلام است که اولی به فارسی ، اوج ارادت شهریار را به مولای متقیان بیان می کند و دومی چیره دستی شهریار در سرودن شعر به هر دو زبان ترکی و فارسی و ادای دین این شاعر پارسی گو به زبان مادری خویش را به نمایش می گذارد. نام شهریار به مدد این شعر از مرزهای جغرافیای ایران گذشته و در کشورهای ترک زبان همجوار نیز بلندآوازه شده است . استاد شهریار سرانجام پس از ۸۳ سال زندگى شاعرانه پربار در ۲۷ شهریور ماه ۱۳۶۷ خورشیـدی در بـیـمارستان مهـر تهـران بدرود حیات گـفت و بـنا به وصیـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـریـز با شرکت قاطبه مـلت و احـترام کم نظیر به خاک سپـرده شد. چه نیک فرمود:
برای ما شعـرا نـیـست مـردنی در کـار کـه شعـرا را ابـدیـت نوشـته اند شعـار
در وصل هم زعشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
اشعار عرفاني شهريار
دلم جواب بلي مي دهد صلاي ترا
صلا بزن که بجان مي خرم بلاي ترا
به زلف گوکه ازل تا ابد کشاکش تست
نه ابتداي تو ديدم نه انتهاي ترا
تو از دريچه دل مي روي و مي آيي
ولي نمي شنود کس صداي پاي ترا
خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقي روح
که داده با دل من وعده لقاي ترا
هواي سير گل و ساز بلبلم دادي
که بنگرم به گل و سرکنم شناي ترا
شبانيم هوس است و طواف کعبه طور
مگر بگوش دلي بشنوم صداي ترا
استاد سيدمحمدحسين شهريار علاوه بر آنکه شاعري شيرين گفتار و غزلسرايي و الامقدار است، از عارفان دلسوخته و سالکان دلباخته نيز بشمار مي رود. استغناي طبع بلند شهريار آنچنان به مال و منال دنيا پشت پا مي زند که به هيچ چيز جز دوست نمي انديشد، شعله هاي عرفان در جاي جاي اشعار شهريار بر جان اهل ادب آتش مي زند. کدامين سخن شناس صاحبدلي است که با خواندن اين بيت تحت تاثير غناي ذوق شهريار قرار نگيرد و مقام رضا و صبوري شهريار را در برابر دوري جانان در نيابد.
چو دربستي به روي من بکوي صبر رو کردم
چو درمانم نبخشيدي بدرد خويش خو کردم
شهريار هنگاميکه در درياي خيال و ياد دوست غرق مي شود مي گويد:
خيالت ساده دل تر بود و با ما از تو يک روتر
من اينها هر دو با آئينه دل روبرو کردم
و سحرگاهان شرح هجران دوشين يار را اينگونه به تصوير مي کشد و خطاب به يار مي سرايد:
صفايي بود ديشب با خيالت خلوت ما را
ولي من باز پنهاني ترا هم آرزو کردم
و در پيشگاه دوست صميمانه ابراز مي دارد تنها ترا مي پرستم و خانه دل را با اشک ديده بخاطر تو شست و شو کرده ام.
فرود آ اي عزيز دل که من از نقش غير تو
سراي ديده با اشک ندامت شست و شو کردم
و در اين بيت چه زيبا بياد جانان سخن مي گويد:
حراج عشق و تاراج جواني، وحشت پيري
در اين هنگامه من کاري که کردم ياد او کردم
بي ترديد همه شاعران راستين دلي به زلالي و صافي دل شهريار دارند و اگر سراينده اي را يافتيد که اينسان نبود بدانيد که او متشاعر است نه شاعر و در جبلّت بي ذوق است همانگونه که در حقيقت بي شوق شهريار در مطلع غزلي مي گويد آفاق را با ديده جان نگريسته ام و محبوب مطلوب را با نگاهي يافته ام درود بيکران بر روان تابناک اين قافله سالار سخن و شهريار شعر پارسي.
نگاهي گردد در آفاق و ماهي کرده ام پيدا
چه روشن ماه و روشن بين نگاهي کرده ام پيدا
و در عالم وصال چه نيکو مي سرايد:
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نمي شوي که ببيني چه مي کشم
اين حقيقتي است که وجود شهريار از دو عنصر والاي طبيعت ساخته شده و اين دو عنصر يعني آب و آتش سراپاي وجودش را فرا گرفته است.
با عقل آب عشق بيک جو نمي رود
بيچاره من، که ساخته از آب و آتشم
ديشب سرم ببالش ناز وصال و باز
صبح است و سيل اشک بخون شسته بالشم
پروانه را شکايتي از جور شمع نيست
عمري است در هواي تو مي سوزم و خوشم
براستي از اخلاص و ايمان شهريار کمتر سخن گفته شده و گروهي شهريار را شاعري مي دانند که تنها در عشقهاي مجازي غرق بوده و بويي از عرفان نبرده است و پندار اينان چه سخت ناصواب است اگر چه شهريار در ابتداي جواني چندي به عشقهاي مجازي روي مي آورد ولي چون عشق مجازي را پلي براي عشق حقيقي مي داند هرگز به بي بند و باري کشيده نمي شود "المجاز قنطرة الحقيقه" زيرا او از پيروان مکتب مولاناست که مولانا مي فرمايد:
هر که را در سر نباشد عشق يار
بهر او پالان و افساري بيار
يا آنکه:
سينه را گر نيست مهر گلرخان
کهنه انباني است پر از استخوان
يا:
عاشقي گر زين سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبر است
البته همانگونه که گفتم عاشقي را با بي بند و باري و تردامني تفاوتي بسيار است يعني بي بند و باري و ناپاکي در شان يک انسان نيست و انسان آگاه هرگز بخود اجازه نمي دهد که جان ارزشمند خويش را به ورطه هلاکت و نابودي بکشاند، کسي که داراي تفکّر و تشخّص انساني است همواره از پليديها و ناپاکيها بدور است، عشق و دوست داشتن چيز ديگري است و گمراهي و پلشتي چيز ديگر و باز بقول مولوي:
عشقهايي کز پي رنگي بود
عشق نبود عاقبت ننگي بود
اينجانب بر اين اعتقادم که در درون غزلهاي عاشقانه شهريار نيز عرفاني نهفته است که با کمي نازک انديشي و باريک بيني مي توان آن عرفان را در آئينه دل به نظاره نشست حتي در غزلهايي که با اين مطالع سروده شده:
نه وصلت ديده بودم کاشکي اي گل نه هجرانت
که جانم در جواني سوخت اي جانم بقربانت
الا اي نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادي
نگارين نخل موزوني، همايون سرو آزادي
اي عسس گر شاد از اين هستي که شب مستم گرفتي
من از اين شادم که مي افتادم و دستم گرفتي
اي چشم خصارين که کشد سرمه خواست
وي جام بلورين که خورد باده نابت
و نيز در دهها غزل ديگر مي توانيم به عرفان ويژه اي دست يابيم، ممکن است افرادي بر اين باور نباشد و با ديدگاهي ديگر به غزالان غزل آن پير ميخانه سخن نگاه کنند که بايد با آنان از زبان هاتف سخن گفت:
چشم دل باز کن که جان بيني
آنچه ناديدني است آن بيني
گر به اقليم عشق روي آري
همه آفاق گلستان بيني
آنچه بيني دلت همان خواهد
و آنچه خواهد دلت همان بيني
انديشه شهريار در اوج عرفان و معنويت است زيرا مقتداي شهريار مولاي عارفان و پيشواي پاکبازان حضرت امام علي "ع" است، شهريار در مثنوي عارفانه "شب و علي" براستي گوي سبقت را در توصيف مهر عاليقدر پيام آور نور از برخي شاعران مي ربايد و چه زيبا مي سرايد.
علي آن شير خدا شاه عرب
الفتي داشته با اين دل شب
شب ز اسرار علي آگاه است
دل شب محرم سر الله است
شب شنفته است مناجات علي
جوشش چشمه عشق ازلي
کلماتي چو دُر آويزد گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
پيشوايي که ز شوق ديدار
مي کند قاتل خود را بيدار
مي زند پس لب او کاسه شير
مي کند چشم اسارت به اسير
چه اسيري که همان قاتل اوست
تو خدايي مگر اي دشمن دوست
در جهاني همه شور و همه شر
ها علي بشر کيف بشر
شبروان مست ولاي تو علي
جان عالم بفداي تو علي
آري عارفي مانند شهريار مي تواند اينگونه با ولاي علي "ع" سخن براند و اين چنين اوصاف شخصيت بي بديل جهان را بعد از پيامبر مکرم اسلام صلوات الله بيان کند، ما در طول تاريخ ادبيات ايران بعد از نوابغ غزلسرا کمتر شاعري را مي توانيم بيابيم که در انسجام کلام همپاي شهريار باشد و در ميان نامداران ادب معاصر شاعران انگشت شماري داريم که در وارستگي و عرفان با شهريار برابري مي کنند، بي شک آثار ارزشمند و عارفانه اين شاعر شگرف روزگار براي هميشه خواندني و ماندني خواهد بود، در پايان غزل ناقابلي را که بياد سلطان غزل و شهريار عشق سروده ام به ياران سخن تقديم مي دارم.
"زلف سنبل"
باغ باور را بهاري بود و نيست
زلف سنبل را قراري بود و نيست
چشمه خورشيد خوشيداي دريغ
گلشن جانرا هزاري بود و نيست
صبردار اي دل که در ملک سخن
شهريار نامداري بود و نيست
در غزالان غزل تابي نماند
شعر تر را اعتباري بود و نيست
راستي گل نغمه شيراز را
در تغزّل يادگاري بود و نيست
گفت "صائم" اشک ريزان همچو شمع
ملک جانرا شهرياري بود و نيست
مادر
شعر اي واي مادرم که استاد شهريار به مناسبت از دست دادن مادرش سروده است.
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزي بيمار خويش بود
اما گرفته دور و برش هاله ئي سياه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا وول ميخورد
هر کنج خانه صحنه ئي از داستان اوست
در ختم خويش هم بسر کار خويش بود
بيچاره مادرم
هر روز ميگذشت از اين زير پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از اين بغل کوچه ميرود
چادر نماز فلفلي انداخته بسر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هرجا شده هويج هم امروز ميخرد
بيچاره پيرزن ، همه برف است کوچه ها
او از ميان کلفت و نوکر ز شهر خويش
آمد بجستجوي من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پيت نفت گرفته بزير بال
هر شب در آيد از در يک خانه فقير
روشن کند چراغ يکي عشق نيمه جان
او را گذشته ايست ، سزاوار احترام :
تبريز ما ! بدور نماي قديم شهر
در ( باغ بيشه ) خانه مردي است باخدا
هر صحن و هر سراچه يکي دادگستري است
اينجا بداد ناله مظلوم ميرسند
اينجا کفيل خرج موکل بود وکيل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در ، باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سير ميشوند
يک زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف ميدهم که پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزي که مرد ، روزي يکسال خود نداشت
اما قطارهاي پر از زاد آخرت
وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
اين مادر از چنان پدري يادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خيل
او يک چراغ روشن ايل و قبيله بود
خاموش شد دريغ
نه ، او نمرده ، ميشنوم من صداي او
با بچه ها هنوز سر و کله ميزند
ناهيد ، لال شو
بيژن ، برو کنار
کفگير بي صدا
دارد براي ناخوش خود آش ميپزد
او مرد و در کنار پدر زير خاک رفت
اقوامش آمدند پي سر سلامتي
يک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسيار تسليت که بما عرضه داشتند
لطف شما زياد
اما نداي قلب بگوشم هميشه گفت :
اين حرفها براي تو مادر نميشود .
پس اين که بود ؟
ديشب لحاف رد شده بر روي من کشيد
ليوان آب از بغل من کنار زد ،
در نصفه هاي شب .
يک خواب سهمناک و پريدم بحال تب
نزديکهاي صبح
او زير پاي من اينجا نشسته بود
آهسته با خدا ،
راز و نياز داشت
نه ، او نمرده است .
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خيال من
ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر ميشود خموش
آن شيرزن بميرد ؟ او شهريار زاد
هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد بعشق
او با ترانه هاي محلي که ميسرود
با قصه هاي دلکش و زيبا که ياد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشيد و بست
اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت
وانگه باشکهاي خود آن کشته آب داد
لرزيد و برق زد بمن آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
تا ساختم براي خود از عشق عالمي
او پنجسال کرد پرستاري مريض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه کرد براي تو ؟ هيچ ، هيچ
تنها مريضخانه ، باميد ديگران
يکروز هم خبر : که بيا او تمام کرد .
در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود
پيچيد کوه و فحش بمن داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سياه
طوماز سرنوشت و خبرهاي سهمگين
درياچه هم بحال من از دور ميگريست
تنها طواف دور ضريح و يکي نماز
يک اشک هم بسوره ياسين چکيد
مادر بخاک رفت .
آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش کرد
او هم جواب داد
يک دود هم گرفت بدور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتني است
اما پدر بغرفه باغي نشسته بود
شايد که جان او بجهان بلند برد
آنجا که زندگي ، ستم و درد و رنج نيست
اين هم پسر ، که بدرقه اش ميکند بگور
يک قطره اشک ، مزد همه زجرهاي او
اما خلاص ميشود از سرنوشت من
مادر بخواب ، خوش
منزل مبارکت .
آينده بود و قصه بيمادري من
ناگاه ضجه ئي که بهم زد سکوت مرگ
من ميدويدم از وسط قبرها برون
او بود و سر بناله برآورده از مغاک
خود را بضعف از پي من باز ميکشيد
ديوانه و رميده ، دويدم بايستگاه
خود را بهم فشرده خزيدم ميان جمع
ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
باز آن سفيدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نيمه باز :
از من جدا مشو
ميآمديم و کله من گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب ميکنند
پيچيده صحنه هاي زمين و زمان بهم
خاموش و خوفناک همه ميگريختند
ميگشت آسمان که بکوبد بمغز من
دنيا به پيش چشم گنهکار من سياه
وز هر شکاف و رخنه ماشين غريو باد
يک ناله ضعيف هم از پي دوان دوان
ميآمد و بمغز من آهسته ميخليد :
تنها شدي پسر .
باز آمدم بخانه چه حالي ! نگفتني
ديدم نشسته مثل هميشه کنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولي دلشکسته بود :
بردي مرا بخاک کردي و آمدي ؟
تنها نميگذارمت اي بينوا پسر
ميخواستم بخنده درآيم ز اشتباه
اما خيال بود
اي واي مادرم
شهريار در اشعار ديگر شعرا:
هـ . ا. سايه
ترانه غزل دلكشم مگر نشنفتي
كه رام من نشدي آخر اي غزال دميده
خموش سايه كه شعر تو را دگر نپسندم
كه دوش گوش دلم شعر شهريار شنيد
***
نيما يوشيج
رازي ست كه آن نگار مي داند چيست
رنجي است كه روزگار مي داند چيست
آني كه چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانم و شهريار مي داند چيست
***
مفتون اميني
چون دل مفتون ترا مشكل به دست آورده است
كي رها مي سازدت اينگونه آسان شهريار
اولين استاد شعر و آخرين سلطان عشق
هر كجا نام تو در آغاز و پايان شهريار
***
پژمان بختياري
زين شهر مردپرور و زين شهر عشق زاي
برخيزد ْآنچه ماية غرور و وقار ماست
گه شهريار پرورد اين شهر، گاه شمس
كز نامشان تفاخر ملك و ديار ماست
***
مهرداد اوستا
شعر همان عشق كه با شهريار
كرد سرافرازي و نام آوري
شعر همان فتنه و آذرم و راز
كز نگه دوست كند دليري
***
بيژن ترقي
به شهريار بگو شهريار مي آيد
دوباره بخت ترا در كنار مي آيد
بگو كه عرصة شعر و ادب بپيرايند
كه از سواد دل آن شهسوار مي آيد
***
فريدون توللي
اي شهريار نغمه كه با چتر زرفشان
دستانسراي عشق و خداوند چامه اي
از من ترا به طبع گرانمايه، صد درود
ز آنرو، كه در بسيط سخني، پيش جامه اي
***
مهدي اخوان ثالث
شهريارا تو همان دلبر و دلدار عزيزي
نازنينا، تو همان پاك ترين پرتو جامي
اي براي تو بميرم، كه تو تب كردة عشقي
اي بلاي تو بجانم، كه تو جاني و جهاني
***
فريدون مشيري
در نيمه هاي قرن بشر سوزان
اشك مجسمي بود، در چشم روزگار
جان ماية محبت و رقت
ايواي شهريار
***
عمران صلاحي
شهريار حزن بودي، خانه ات بيت الحزن
پادشاه قلعة خاموش روح خويشتن
شهر ويراني سراسر خانه هايش سوخته
بادهاي در به در چرخان و بر در حلقه زن
منبع: تبادل نظر
ماجراي عشق شهريار
بعد ازاينكه دختر ازدواج ميكند، شهريار يك روز سيزده بدر براي زنده كردن خاطرات آنجا ميرود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا مي آيند. شهريار با دختر روبرو ميشود
هوشنگ طيار شاگرد و دوست و همشهري شهريار از عشقي كه نقطه عطف زندگي او و عاملي در روي آوردن شهريار به ادبيات است، سخن گفت.
هوشنگ طيار شاعر و از شاگردان و دوستان شهريار در گفتوگو با فارس گفت: زمانيكه شهريار براي خواندن درس پزشكي به تهران آمد، همراه با مادرش در خيابان ناصرخسرو كوچه مروي يك اتاق اجاره ميكند. آنجا عاشق دختر صاحب خانه ميشود. صحبتي بين مادران آنها مطرح ميشود و يك حالت نامزدي بوجود ميآيد. قرار ميشود كه شهريار بعد از اينكه دوره انترني را گذراند و دكتراي پزشكي را گرفت با دختر عروسي كند.
اين شاعر و دوست شهريار تصريح كرد: شهريار رفته بود خارج از تهران تا دوره را بگذراند و وقتي برگشت متوجه شد، پدر دختر او را به يك سرهنگ داده است و آنها با هم ازدواج كردهاند. شهريار دچار ناراحتي روحي شديدي ميشود و حتي مدتي هم بستري ميشود و در اين دوران غزلهاي خوب شهريار سروده ميشوند.
طيار با بيان اينكه آن دختر بر خلاف شايعات فاميل شهريار نبوده و «عزيزه خانم» همسر شهريار فاميل او بوده است، اظهار داشت: بهجت آباد سابق بر اين تفرجگاه تهران بود و مثل امروز آپارتمان سازي نشده بود. اين محل، جايي بود كه بيشتر اوقات شهريار با دختر براي گردش آنجا ميرفت. بعد ازاينكه دختر ازدواج ميكند، شهريار يك روز سيزده بدر براي زنده كردن خاطرات آنجا ميرود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا مي آيند. شهريار با دختر روبرو ميشود و اين غزل را آنجا ميسرايد:
يار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم
تو شدي مادر و من با همه پيري پسرم
طيار گفت: بهترين شعر تركي را شهريار گفته و كاش با شهرتي كه شهريار داشت اشعار فارسي را هم به اندازه اشعار تركياش چنين زيبا ميسرود.
وي افزود: «حيدر بابايه» در ادبيات بينظير است، ولي به تركي است. اگر هم بخواهيم آنرا به فارسي ترجمه كنيم لذت و زيبايي اش را از دست مي دهد. مسائلي است كه در ترجمه منتقل نميشود. مثلا برخي از ضربالمثلهاي تركي را فارسي زبانان نشنيدهاند و شهريار اين ضربالمثلها را عينا به تركي آورده و تازه وقتي هم كه ترجمه شود، خواننده چون آن را نشنيده، از آن نمي تواند لذت ببرد.
طيار ادامه داد: اشخاصي كه مدتي از زندگي خود را در دهات بسر برده اند، خيلي بيشتر از اشخاصي كه در شهر بزرگ شده اند، حيدر بابايه را درك مي كنند. شهريار زماني در پاي كوه حيدر بابايه زندگي مي كرده و درنتيجه خاطرات كودكيش را با خاطرات روستا درآميخته كه بخش است.
اين شاعر كه شعر را در مكتب عملي نزد شهريار آموخته، درباره اينكه چرا بيشتر اشعار شهريار در قالب غزل سروده شده، عنوان كرد: شهريار به جز غزل، قصيده، مثنوي و چند شعر نيمايي هم دارد. «اي واي مادرم» يا «پيام به اينشتين» از شعرهاي نيمايي اوست و اين شعر پيام به اينشتين را وقتي آدم ميخواند از بمب اتم متنفر ميشود.
طيار در ادامه تصريح كرد: شهريار شاعر غزلسراست و علاقه شديدي به غزل دارد و غزل تمام احساسات و عواطف انسان را مي تواند بيان كند. شهريار نيز مثل حافظ حرفهايش را با غزلهايش مي زند. اينهايي كه به شعر سفيد و نيمايي رو ميآورند، فكر ميكنند خواستههاي درونشان را در قالب وزن و قافيه و رديف نمي توانند بيان كنند. درنتيجه آزادگرايي مي كنند و حرف دلشان را با شعر نيمايي بيان ميكنند.
او درباره مضمون اشعار نيمايي بيان كرد: البته اشعار نيمايي مضمونهاي خوبي دارند ولي اگر آن مضامين را بتوانند در غزل بياورند زيباتر است و بيشتر به دل مي نشيند.
طيار درباره آشنايي خود با شهريار گفت: از زمانيكه به شعر علاقه مند شدم به شهريار ارادت يافتم. شاگردي من به آن صورت نبود كه بنشينم و او درس بدهد و من گوش بدهم. حضورش مي رسيدم و شعرهايي كه مي سرودم را نشانش مي دادم و او اشكالاتم را ميگرفت و مرا ارشاد ميكرد. گاهي براي من شعر مي گفت و من با شعر جوابش را مي دادم. بيشتر با مطالعه ديوانش شاگرد او شدم.
اين شاعر افزود: شهريار در جلد سوم ديوانش منظومه اي بلند در معرفي مفاخر ايران مي گويد و از شعراي قديمي و معاصر ياد مي كند. حتي راجع به نيما مي گويد:
به خود گذشته و بگذريم از نيما
كه تا فسانهاش از ما و بعد از آن بيما
كمي ظاهرا از نيما بعد از آنكه او سراغ شعر بي وزن رفته بود روگردان شد. و ارادت زيادي به نيما به خاطر شعر «افسانه» داشت.
طيار ادامه داد: در اين منظومه نامي هم از من ميكند. آن موقع من افسر شهرباني بودم و شهريار مي گويد:
به شهرباني كشور كه شهرت طيار
سخنوري است به ذوق و قريحه سرشار
خدا رحمتش كند .
دو شعر از استاد:
بخشی از حیدربابا
حيدربابا ، دوْنيا يالان دوْنيادى
سليماننان ، نوحدان قالان دوْنيادى
اوغول دوْغان ، درده سالان دوْنيادى
هر کيمسَيه هر نه وئريب ، آليبدى
افلاطوننان بير قورى آد قاليبدى
تو بمان و دگران
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از كوي تو ليكن عقب سرنگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردي
تو بمان و دگران واي بحال دگران
ميروم تا كه به صاحبنظري باز رسم
محرم ما نبود ديدهي كوتهنظران
دلِ چون آينهي اهل صفا ميشكنند
كه ز خود بيخبرند اين زخدا بيخبران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
كاين بود عاقبت كار جهان گذران
شهريارا غم آوارگي و در بدري
شورها در دلم انگيخته چون نوسفران
آذربایجان
کؤنولوم قوشو قاناد چالماز سنسیز بیرآن، آذربایجان،
خوش گونلرین گئتمیر مودام خیالیمدان، آذربایجان.
سندن اوزاق دوشسم ده من عشقین ایله یاشاییرام،
یارالانمیش قلبیم کیمى، قلبی ویران آذربایجان.
بوتون دونیا بیلیر سنین قودرتینله، دؤولتینله
آباد اولوب، آزاد اولوب مولکی ایران، آذربایجان.
بیسوتونی اینقیلابدا، شیرین- وطن اوچون فرهاد
کولونگ وورموش اؤز باشینا، زامان- زامان، آذربایجان.
وطن عشقی مکتبینده جان وئرمگی اؤیرنمیشیک،
اوستادیمیز دئییب هئچدیر وطنسیز جان، آذربایجان.
قورتارماق چون ظالیملرین الیندن رئی شومشادینی،
اؤز شومشادین باشدان- باشا اولوب آل قان، آذربایجان.
یارب، ندیر بیر بو قدر اورکلری قان ائتمگین،
قولوباغلی قالاجاقدیر نه واختاجان آذربایجان؟
ایگیدلرین ایران اوچون شهید اولوب، عوضینه
درد آلمیسان، غم آلمیسان سن ایراندان، آذربایجان.
اؤولادلارین نه واختا دک ترکی- وطن اولاجاقدیر؟
ال- اله وئر، عیصیان ائله، اویان، اویان، آذربایجان.
بسدی فراق اودلاریندان کول الندی باشیمیزا،
دور آیاغا، یا آزاد اول، یا تامام یان، آذربایجان.
شهریاریناورییده سنین کی تک یارالیدیر،
آزادلیق دیر منه ملحم، سنه درمان، آذربایجان.
دختر استاد شهریار از پدرش می گوید
مریم بهجت تبریزی، فرزند استاد شهریار در واكنش به سریال «شهریار» گفت: اعلام میكنم كه آنچه به عنوان سریال شهریار از شبكه دو پخش شده، ارتباطی با زندگی شاعر بلندآوازه ایرانی، شهریار نداشته است.
به گزارش فارس، فرزند استاد شهریار در واكنش به سریال «شهریار»، ساخته كمال تبریزی، گفت: سریالی كه با نام «شهریار» از شبكه دوم سیما در حال پخش است، متاسفانه دارای صحنهها و سكانسهایی غیرواقعی و توهین آمیز به شخصیت استاد شهریار بوده كه نه تنها با واقعیتهای حیات آن بزرگوار همخوانی نداشته و ندارد، بلكه با تحریف و تغییراتی همراه بوده است كه نهایتا به مسخ شخصیت حقیقی و اجتماعی و ادبی پدرم -كه محبوبترین شاعر ایران در قرن حاضر است- منجر میشود.
وی ادامه داد: متاسفانه با تماشای اهانتهای ناروا به مادرم و تصویری مبهم از یك معلم فرهنگی شریف، متوجه شدم كه سریال شهریار بدون كمترین تحقیق و پژوهش سرهمبندی و نگارش شده است.
فرزند محمدحسین بهجتتبریزی با اشاره به ذكر نام خانواده شهریار در تیتراژ این سریال به فارس گفت: میخواهم بگویم شما كه خانواده شهریار را در جریان این سریال نگذاشتید و اطلاعات مستندی هم از آنها نگرفتهاید، چگونه در تیتراژ انتهای سریال از آنها تشكر میكنید؟! وقتی این مطلب را بیننده سریال میبیند، فكر میكند كه حتما خانواده شهریار نیز با این سریال همكاری داشته است.
وی افزود: اگر من را از این جریان مطلع میكردند، ابتدا درخواست میكردم كه فیلمنامه را بخوانم.
بهجت تبریزی همچنین گفت: برطبق قانون حمایت از مؤلفان و منصفان، این سریال بدون مجوز پخش شده است؛ در حالی كه به موجب این قانون تا 30 سال تمام حقوق مادی و معنوی به ورثه تعلق میگیرد و برای هر گونه استفادهای باید از وراث اجازه گرفته شود ولی سازندگان این سریال از ما هیچگونه اجازهای نگرفتند.
وی ادامه داد: داستان، بیوگرافی و شخصیتی كه از پدر من در این سریال نمایش داده میشود به طور كلی متفاوت از واقعیت است و كسی كه این فیلم را ساخته كوچكترین شناختی از شخصیت ادبی، مذهبی، دینی و عرفانی پدرم نداشته است.
بهجت تبریزی با اشاره به برخی شخصیتهای این سریال به فارس گفت: حتی شخصیتهایی در این سریال وجود دارد مثل ابراهیم ادیب یا گلرخ كه اصلا وجود خارجی نداشتهاند. كلا داستانی كه در مورد جوانی، بعد از ازدواج و میانسالی پدرم نشان میدهند، مورد دخل و تصرف واقع شده است.
وی افزود: اولا به لحاظ زمانی، تاریخها را رعایت نكردهاند و همه ساختگی بودند. به جرات میگویم 80 تا 90 درصد این پروژه ساختگی است و هیچكدام از اینها اتفاق نیفتاده است.
دختر استاد شهریار تصریح كرد: قسمت اخیر سریال «شهریار» كاملا ساختگی بود چرا كه مادر من اصلا در بیمارستان فوت نكردهاند و اصلا مریض نبودهاند بلكه ایشان سكته مغزی كردند و از دنیا رفتند.
وی در ادامه با انتقاد از نمایش چهرهای غیر واقعی از مادرش در این سریال افزود: مادرم، فردی باسواد بوده كه در سریال بیسواد معرفی میشود. ایشان نوه عمه پدرم و خویشاوند نزدیك مادرم بود ولی در این سریال، یك فرد بیگانه معرفی میشود كه پدرم را به طور اتفاقی در بانك میبیند.
بهجتتبریزی گفت: مادر من عاشق شعرهای پدرم بود چون بیست و چند سال از پدرم كوچكتر بود و به خاطر انگیزه ادبیاش با پدرم ازدواج كرد.
وی در ادامه گفت: همانطور كه اشاره كردم برخلاف آنچه سریال نشان میدهد مادر من اصلا مریض نبودند. یك روز كه ما را برای مدرسه آماده میكردند، سكته مغزی كردند و دار فانی را وداع گفتند. ایشان اصلا بیمارستان نرفتند كه پدرم از ایشان پرستاری كند.
وی ادامه داد: برخلاف آنچه در «شهریار» دیدیم، این واقعیت ندارد كه مادرم، پدرم را «محمد جان» صدا میكرده بلكه همه او را با نام شهریار صدا میزدند و مادرم نیز به نام آقا شهریار صدایش میكرد.
«بهجت تبریزی» با بیان این نكته كه شهریار در 40 سال آخر زندگیاش خانهنشین بوده، افزود: پدر من، 40 سال آخر زندگیاش را از خانه بیرون نرفت. خودش یك شعری را دارد كه وصف احوال این چهل سال است:
از من چه طالعی است كه با این شتاب عمر
بازم بپرود لب بام آفتاب عمر
من روی چرخ و پره هنوز و به پیچ و تاب
جایی كه آب ریخته از آسیاب عمر
سائیده رشتهای است كه تابیده به گلو
من تاب میخورم به نخی از طناب عمر
چل سال آزگار به زندان روزگار حبس ابد
چگونه نهی در حساب عمر
وی افزود: در آن مدت اگر كسی به ملاقات استاد شهریار میآمد، بعضی وقتها میپذیرفت و بعضی مواقع به دلیل كثرت جمعیت و اینكه حال عمومی خوبی نداشت، نمیتوانست كسی را به حضور بپذیرد.
فرزند شهریار تصریح كرد: در كل سریال «شهریار» بر مبنای واقعیت نیست و نه تنها همخوانی با زندگی پدرم ندارد، بلكه نوعی اهانت نسبت به ایشان، مادرم و خانواده ما است.
بهجت تبریزی گفت: این سریال بدون كوچكترین تحقیق و پژوهش سرهمبندی و نگارش شده است، لذا به عنوان یك رسالت تاریخی، نه به عنوان وارث پدرم كه جای خود دارد، بلكه به عنوان یك واصل با استادی كه سالها با او زندگی گذراندهام، اعلام میكنم كه آنچه به عنوان سریال شهریار از شبكه دو پخش شده، ارتباطی با زندگی شاعر بلندآوازه ایرانی، شهریار نداشته است.
وی افزود: به جرات میتوانم بگویم حتی یك مطلب مهم كه در مورد پدرم باید منعكس شود، در این سریال دیده نمیشود و اكثریت مطالب مهم زندگی پدرم مثل شبی كه از عشق مجازی به عشق حقیقی رسید و مهمترین شب زندگی او محسوب میشود، در این فیلم آنچنان كه باید به مردم نشان داده نشده است.
فرزند شهربار خاطرنشان كرد: پدرم وقتی از تبریز به تهران آمدند، 14 ـ 13 ساله بودند و در سنین پایین به دارالفنون به مدت 7 سال درس طب خواندند، ایشان بین 20 تا 30 سال به عشق حقیقی رسیدند و متحول شدند، اتفاقی كه برای كمتر كسی میافتد ولی در سریال «تبریزی» به هیچ یك از این مسائل پرداخته نشده است.
وی در انتها گفت: پدرم فردی بسیار متدین و مذهبی بودند ولی این مسئله نشان داده نشده است. ایشان حافظ قرآن بودند و آنقدر قرآن خوانده بودند كه زبان عربی را از این طریق یاد گرفتند
شهریار یك منظومه است
گفت وگو با علی اصغر شعردوست
شهریار یك منظومه است
مهدی یزدانی خرم
با علی اصغر شعردوست در یكی از بعدازظهرهای گرم تابستانی و در دفتر كارش در خیابان وزرا گفت وگو كردیم. شعردوست كه دلیل اصلی انتخاب روز ملی شعر ایران به نام «شهریار» بود، طی چند سال گذشته مخاطب آرا و نظرهای موافق و مخالف در این باب بوده است. همین قضیه باعث شد تا در این گفت وگو از او بخواهیم دلایل و چگونگی نامگذاری روز ملی شعر به نام شهریار را روایت كند. میان من و شعردوست فاصله یك میز است، میزی كه انتهایش به دیواری ختم می شود كه تصویر قاب شده ای از شهریار بر آن میخكوب شده است.
از علی اصغر شعردوست درباره خودش و فعالیت هایش می پرسم. او كه در طول چهل و چهار سال عمرش سوابق و پست های مختلفی داشته این چنین می گوید: «به سال 1341 در تبریز به دنیا آمدم. در خانواده مذهبی و نسبتا مشهور تحصیلاتم را تا مقطع لیسانس در دانشگاه های تهران و تبریز طی كردم. در رشته ادبیات تطبیقی دكترا گرفتم. از آغاز فعالیت های اداری ام باید به مسئولیت رادیوی تبریز در سال 1358 و بعد مسئولیت شبكه سراسری رادیو تهران و مدیریت حوزه های مختلف صداوسیما اشاره كنم. در مدیریت های مختلف وزارت ارشاد حضور داشته ام. چندین سال مدیر انتشارات بین المللی الهدی بودم كه تاسیس مراكز نشر ایران در آسیای مركزی، قفقاز و انتشار صدها عنوان كتاب در حوزه تفكر اسلامی و ایرانی محصول آن دوره است. همچنین دبیر شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی و سپس مدیرعامل انتشارات سروش بودم. در حوزه مطبوعات فعالیت هایی داشته ام مانند كمك به تاسیس روزنامه جام جم و نشریاتی مانند سروش بانوان و اندیشه و مدیر مسئولی و سردبیری هفته نامه سهند موسسه اطلاعات. در داخل كشور، به عنوان ناشر برگزیده، خادم نشر و عناوینی اینچنین برگزیده شده ام. عضو آكادمی علوم چند كشور از كشورهای پیرامون هستم. همچنین در اتحادیه نویسندگان كشورهای تاجیكستان، آذربایجان، روسیه و قزاقستان هم عضو هستم. در دوره ششم مجلس شورای اسلامی نماینده مردم تبریز و مخبر كمیسیون فرهنگی و عضو شورای عالی پژوهشی مركز پژوهش های مجلس بوده ام. از دیگر فعالیت هایم باید عضویت هیات امنای بنیاد ایران شناسی از آغاز عضویت هیات امنای كتابخانه های عمومی كشور و... اشاره كنم». شعردوست كه خارج از فعالیت های اداری فراوانی كه در تمام این سال ها درگیر آن بوده و هست آثاری را نیز در حوزه های مختلف فرهنگی تالیف كرده است.
از این آثار می پرسم و او اشاره می كند: «تالیفاتی دارم كه در خارج نیز چاپ شده و برخی در خارج به عنوان كتاب های برگزیده شناخته شده اند. مثلا كتاب «چشم انداز شعر امروز تاجیكستان» كه در آن كشور به عنوان كتاب سال انتخاب شد یا كتاب هایی مانند چشمه خورشید، یادگار روزگار، مجلس نشین قدس و كارهایی دیگر.»
شعردوست كه هم اكنون مشاور فرهنگی وزیر امور خارجه و همچنین دبیر شورای عالی ایرانیان خارج از كشور است طراح اصلی انتخاب روز وفات شهریار به عنوان روز ملی شعر بود. او هم به عنوان پیشنهاد دهنده و هم تصویب كننده این طرح ضرورت این انتخاب و چگونگی و دلیل اش را این طور روایت می كند: «من بله، طراح این موضوع بودم. دلیل این كه اصلا چرا ما یك روز به نام روز شعر و ادب لازم داریم چند جنبه دارد. اول این كه در تقویم كشور ما برای بسیاری از مناسبت های مهم روزهایی وجود دارد. در حوزه فرهنگ هم برای مقوله های مختلف فرهنگی، روزهایی در تقویم وجود دارد. مثلا ما در سال چند نوبت از كتاب و كتابخوانی، كتاب نویسی و... تجلیل می كنیم. درباره تئاتر و سینما حداقل دو فستیوال سالانه داریم. موسیقی هم همین طور. اما شعر كه یكی از اركان و عناصر تشكیل دهنده تاریخ ماست چه شاید عالی ترین و ناب ترین صورت هنری است كه در كلام مجال بروز پیدا می كند و كمتر ملتی را در جهان پیدا می كنیم كه این همه به شعر پرداخته باشد. منزلت شعر نزد ما ایرانیان بدان پایه است كه «به رغم ساختار وهمی شعر» ارزشمندترین مفاهیم دینی، هنری و تاریخی ما همواره به صورت شعر بوده است. ما در همه ادوار تاریخ با شعر نوشت و خواند داشته ایم. جالب توجه این كه با وجود این همه قرابت و موانست با شعر كمتر به بحث و تفسیر و تبیین ماهیت آن پرداخته ایم. گویی از فرط روشنی بوده كه از نگاه ما دور مانده است. در تقویم ما روزی به نام شعر و ادب وجود نداشت. شما در سال های پیش و پس از انقلاب، هیچ وقت ندیدید كه مثلا شاعر نمونه انتخاب بشود، شعر نمونه انتخاب بشود. روز شعری باشد و... این در حالی است كه علاوه بر ضرورت هایی كه به دلیل پیشینه، احساس می شود در بعضی كشورها كه سابقه و قوام شعری ما را هم ندارند، روزی به این نام وجود دارد. از شعردوست در باب چگونگی طی مراحل و شكل گیری این جریان می پرسیم و این كه جریان اصلا از كجا آغاز شد. او می گوید: «در دوران نمایندگی در مجلس بود كه احساس كردم علاوه بر ضرورت ها ظرفیتی وجود دارد كه این پیشنهاد را مطرح كنم و روزی را به نام روز بزرگداشت شعر و ادب ایران در تقویم بگنجانم. اما این روز چه روزی باید باشد البته در همین مرحله هم منتقدینی داشتم كه چرا یك ترك زبان می خواهد درباره شعر و ادب فارسی پیشنهاد مطرح كند... در میان مناسبت هایی كه به دنبال آنها بودیم، در جست وجوی روزی بودیم كه ترجیحا باید با شعر و ادب نسبتی می داشت. یعنی روزی كه می خواهیم از شعر و ادب تجلیل كنیم. روزی باشد كه همگاه با موضوعیتی متناسب با شعر و ادب باشد.پس به صورت طبیعی دنبال مشاهیر رفتیم.»
یكی از بحث هایی كه آن روزها مطرح شد این بود كه چرا برای این روز، روز تولد یا مرگ بزرگان شعر كلاسیك ایران در نظر گرفته نشد. شعردوست در این باره می گوید: «با ارزیابی ای كه كردم، دیدم برای بزرگان شعر و ادب كلاسیك و حتی مشاهیر فلسفه و طب در تقویم ما روزهایی وجود دارد. برای فردوسی 35 اردیبهشت، برای خیام 28 اردیبهشت، برای حافظ 25 مهر، برای مولوی 30 مهر، برای عطار، برای شیخ بهایی و... در ضمن دوست داشتم شخص یا روزی كه برای بزرگداشت شعر و ادب انتخاب می شود، نسبتی هم با دوران خود ما داشته باشد. در بین معاصرین بی هیچ حب خاصی نسبت به شهریار كه در آستانش بوده ام، در حضورش زیسته ام، نفس كشیده ام و در اینجا به روان بلندش درود می فرستم صادقانه عرض كنم به پژوهش جامعی دست زدیم كه بین معاصرین چه كسی می تواند به این نام و به این مناسبت انتخاب شود. بی هیچ تردیدی تفوق شهریار بین شاعران هم دورانش معلوم و ما را به این انتخاب رساند.» از شعر دوست درباره معیارهایی كه شهریار را شایسته مبدا قرار گرفتن برای روز ملی شعر ایران قرار می دهد، می پرسیم او می گوید: «چرا شهریار در تاریخ ادبیات هر سرزمینی در هر عصر و دورانی نوابغی وجود دارند كه تعدادشان انگشت شمار است. در تاریخ ما چهره هایی چون فردوسی، حافظ، سعدی، نظامی، خاقانی، مولوی، صائب و... در حكم اركان شعری ما هستند. اما عرض كردم چون استاد شهریار سرآمد معاصران بود پیشنهاد كردم. این آدم تكرار نمی شود. به گواهی بسیاری از متخصصان و استادان برجسته، منتقدان و حتی ذوق عمومی كشور ما، او درخشان ترین چهره معاصر شعر ایران است. شهریار در جایگاهی است كه شاید رقبای او هم تفوق اش را پذیرفته اند. بی گمان اقبال شهریار در طول عمر پربركتش برای همه كس معلوم بوده. دلیل این است كه ما در مورد شهریار، نه یك شاعر بلكه چند شاعر را در كنار هم می بینیم. اول اینكه او یكی از بزرگ ترین شاعرانی است كه پاسدار سنت های ادبی این سرزمین اند. الفت او به حافظ و سعدی و مولوی در تكوین شخصیتش بسیار نقش داشت و به این دلیل او در قالب های شعر سنتی آثار بسیار بلندی دارد. آثارش در هر قالبی هم از نظر قوت و كیفیت هم از نظر كمیت درخور توجه اند. از طرفی دیگر او با استقبال از آثار حافظ، تبحر خود را در هماوردی با اركان شعر فارسی به نمایش گذاشته و از سوی دیگر تنها به انتقال آن تجارب اكتفا نكرده بلكه در جریان تداوم سنت های ادبی، یكسری نگرش های نویی هم دارد.» درباره این نوآوری می پرسیم و اینكه كجای كار شهریار باعث می شود ما او را نوآور بدانیم. شعردوست می گوید: «شهریار را باید به عنوان مبدع غزل نو در شعر ایران شناخت. در واقع مجموعه ای به نام مكتب شهریار از مجموعه این سروده ها به وجود آمده است. پس از دوره بازگشت و مشروطیت، شهریار احیاگر غزلی است كه در آن دوران در عصر فترتش به سر می برده. ما مناسبت های مختلف داریم كه خود شهریار این را عنوان می كند. آثارش هم در این موضوع بسیار زیبا است.
مثل غزل: از تو بگذشتم و بگذاشتمت بادگران رفتم از كوی تو لیكن عقب سر نگران ما گذشتیم و گذشت آن چه تو با ما كردی تو بمان و دگران وای به حال دگران ... در هر حال ما با شاعری روبه رو هستیم كه مكتب شهریار را آفریده مثل شعر دو مرغ بهشتی. یا نوع كارهایی كه شهریار به نیما نوشته و سروده های نیما برای او آثاری مانند دو مرغ بهشتی، هذیان دل و مومیایی باز تفوق خاصی به شهریار داده است.» درباره نیما می پرسیم و اینكه آیا روابط دوستانه شهریار و نیما و برخی تاییدها در انتخاب این روز بی تاثیر نبوده است شعردوست توضیح می دهد:«این دو با هم گفت و شنود شعری داشتند و نوعی هم اندیشی احساسی و عاطفی بین شان وجود دارد.
نیما در جایی می گوید: «رازیست كه آن نگار می داند چیست رنجی ست كه روزگار می داند چیست آنی كه چو غنچه در گلو خونم از اوست من می دانم و شهریار می داند چیست... شهریار هم جواب داده كه: نیما غم دل گوكه غریبانه بگوییم سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم... استاد مرحوم شریعتی هم در كتاب كویر می گوید: كیست كه بگوید ماه در كویر كبود و بی كرانه آسمان تنها نیست، در انبوه هزاران ستاره ای كه او را همواره در میان گرفته اند و همیشه در پی اش روانه اند، غریب نیست، كو آشنای ماه، كو خویشاوند ماه. چقدر این شعر شهریار خطاب به نیما هیجان دارد. نیما غم دل گو كه غریبانه بگوییم... این هم یكی دیگر از وجوه امتیاز شهریار كه بزرگانی مثل نیما، صادق هدایت، آل احمد، اعتصامی و... راجع به آفرینش ادبی او همواره با نوعی تواضع یاد می كردند. شاید برای خوانندگان جالب باشد كه بدانند برای اولین دیوان شهریار منتشر شده به سال 1310 ملك الشعرای بهار، سعید نفیسی، و پژمان بختیاری مقدمه نوشته اند. مثلا ملك الشعرا نوشت كه: «در آسمان ادب ایران شهریار نه یك ستاره كه یك منظومه است. این تعبیر در 25سالگی شهریار عنوان شده است.» «شعردوست» اشاره ای به برخی منتقدان می كند كه ترك زبان بودن شهریار را دلیل مناسبی برای گزینش او نمی دانند، در حالی كه می دانیم، شهریار قسمت عمده ای از اشعارش را به فارسی سروده و در ضمن همان طور كه همه می دانند شهریار یكی از اركان شعرتركی به حساب می آ ید. با این حساب به نظر شعردوست قضیه این طور است: «یك بخش از وجوه امتیاز شهریار كه مرا در این گزینش مصمم تر كرد، همین بود كه او ترك ز بان است. البته انتقاد بسیاری به این قضیه وارد شد ولی این امتیاز او است كه شهریار ترك زبان كه یكی از عناصر مقدم شعر تركی دوران ما است یكی از حلقه های بزرگ ایرانیت هم به شمار می آ ید. شهریار شاید كمتر از 3 هزار بیت شعر تركی دارد كه البته از نظر كیفی گشاینده مشی و روشی ویژه اند كه در جای خود می توان درباره شان بحث كرد اما در مقابل 30 هزار بیت شعر فارسی دارد. البته شعر تركی شهریار صرف نظر از كمیت آن باعث حیات زبان تركی در دوران ممنوعیت زبان و در عصر ستم شاهی بوده است. او به رغم همه تلاش هایی كه از گذشته برای مصادره شهریار وجود داشت كه شعر آذری و آذربایجانی بودن استاد را به عنوان یك عامل جدایی طلبانه عنوان كنند او در كنار صیانت از زبان مادری این توطئه ها را به خوبی دریافته و پاسخ های درخوری به آنها داد. شهریار همواره گفته: ایران، اسلام، تشیع و زبان تركی آذری كه زبان مادری ما هست. سروده های فراوانی در این باب از استاد وجود دارد در جایی می گوید: تركی ما بس عزیز است و زبان مادری لیك اگر ایران نگوید، لال باد از وی زبان... این وجه امتیاز بزرگ شهریار بوده كه در قوام ایرانیت و یكپارچگی آن می كوشد. شهریار ترك زبان خالق حیدربابا منظومه باشكوه سهندیه شاعری است كه نه تنها در آذربایجان و ایران بلكه در كشورهای پیرامون هم آوازه اش پیچیده است. ایران و ایرانیت و عشق به آن هم یكی از وجوه امتیازی بود كه ما را به این انتخاب تشویق كرد.» از شعردوست می پرسیم كه آیا نوع زندگی اجتماعی شهریار هم در آرای او و همفكرانش تاثیر داشته است. او پاسخ می دهد: «این ویژگی مهمی است. استاد دهه آخر از سال 57 تا 67 عمرش را به عنوان دهه جهاد قلمی عنوان كرده. همواره با مردم زیسته، در لحظات و آنات آنها بوده. با اشك آنها اشك ریخته، با شادی شان شادی كرده و در واقع به عنوان یك شاعر همیشه در صحنه بوده است. او خودش را به عنوان شاعری مردمی بی آنكه نیازی به آن داشته باشد جاودان كرده است.
او در جایگاهی بود كه به مدح كسی نیاز نداشت چرا كه او در سال 1310 از سوی ملك الشعرای بهار در آسمان شعر ایران به عنوان نه یك ستاره بلكه یك منظومه خطاب شده است. من در تاریخی كه این مناسبت را پیشنهاد كردم، اقبال عمومی او را بیرون از مرز شعر شهریار نیز تفحص كردم. در آن زمان چاپ یازدهم اشعارش به زبان روسی، بیست و هشتم به زبان آذربایجانی در باكو، دهم در تركیه، بیست و هشتم در تاجیكستان انجام شده بود. دیدم كه اگر هر چاپ فقط 10 هزار نسخه هم باشد درحالی كه در جمهوری های شوروی سابق كتاب كمتر از 100 هزار نسخه تیراژ نداشت در خارج از كشور، شهریار حداقل یك میلیون خواننده دارد. در بین شاعران این عصر و حتی پیش از آن كدام شاعر ایرانی با این اقبال در خارج از كشور مواجه شده است البته باید حساب فردوسی، حافظ و سعدی را جدا كرد این دلیل مهمی بود. او در حیات ده ساله اش بعد از انقلاب كه بسیاری از شاعران یكی دو شعری برای رفع تكلیف سرودند بی آنكه كسی از او بخواهد با سروده: تو اگر سروی كه چون سر بكنی سرها بیارایی، به مناسبت ورود امامره به ایران، همراهی با مردم و انقلاب اسلامی را آغاز می كند و تا روزی كه توان داشته ادامه می دهد. استاد در شرایطی انقلاب را همراهی می كرد كه بعضی اوقات هجوش می كردند و سنگ به خانه اش پرتاب می كردند. اما او مستقیم و استوار ایستاده بود و همراهی با كاروان هایی كه به جبهه های جنگ می رفتند را وظیفه خود می دانست. حتی اجازه نمی داد از او تجلیل كنند می گفت: وظیفه ام را انجام داده ام. در مناسبت 80 سالگی استاد وقتی به اصرار از استاد خواستند، گفتند این تجلیل از شهریار نیست و تجلیل از شعر و ادب است، قبول كرد و چكامه معروف تجلیل تحمیلی را سرود.
به هر حال اینها بخشی از دلایل ما بوده است و احتمالا با این عرایض خوانندگان شما و منتقدان بی غرض مجاب شوند كه ما نه به گذشتگان بی احترامی كردیم و نه به اساتید و بزرگان آسمان شعر و ادب.» سئوال دیگر این است كه روند كاری این فعالیت از كی شروع شد، چطور تصویب شد و آیا هیاتی در صدر این كار بوده است شعردوست می گوید: «من این طرح را در سال 1379 طی نامه ای برای رئیس جمهور محترم وقت جناب آقای خاتمی نوشتم. بخشی از نامه این است كه: جناب آقای رئیس جمهور، مستحضرید بی شك می توان استاد سیدمحمدحسین شهریار را از شاعران بزرگ ایران زمین در دهه های اخیر نامید. جامعیت و ممتاز بودن استاد شهریار در حوزه های مختلف شعر اعم از فارسی و تركی آذری، فضایل اخلاقی و یك دهه حیات پرنشاط همراه با انقلاب اسلامی كه استاد از آن به عنوان جهاد قلمی یاد كرده است و همچنین شهرت فراوان وی به عنوان محبوب ترین شاعر كشور در نظرخواهی های متعدد پیش و پس از انقلاب اسلامی و اشتهار ایشان در كشورهای پیرامون، ضروری می نماید كه نام استاد شهریار و به این طریق شعر، به عنوان یك نوع ادبی كه مردمان ایران زمین در جهان به آن اشتهار دارند، همه ساله گرامی داشته شود. به دلایل مذكور و ضرورت های فراوانی كه جناب عالی و اعضای محترم شورای عالی انقلاب فرهنگی و فرهنگ عمومی بر آن وقوف كامل دارید، پیشنهاد می كنم روز 27 شهریورماه كه همزمان با وفات استاد فرزانه روانشاد است به عنوان روز ملی شعر و روز بزرگداشت استاد شهریار در كشور نامگذاری شود. طبعا این اقدام علاوه بر تكریم از شخصیت جهانی شهریار ملك سخن كه در همه كشورهای پیرامون و سال گذشته در مقر یونسكو گرامی داشته شد، بزرگداشت علم و فضیلت و هنر و آفرینش های هنری و رونق شعر در كشور خواهد شد... به دنبال این نامه آقای رئیس جمهور آن را به شورای عالی انقلاب فرهنگی ارجاع دادند. این شورا پس از بحث و بررسی اولیه به شورای فرهنگ عمومی كه در حقیقت كمیته تخصصی شورای عالی انقلاب فرهنگی تلقی می شد ارجاع كرد. بعد از چند جلسه، موافقین و مخالفین در شورا حضور پیدا كردند و نظراتشان را ابراز كردند. نظر شورای عمومی به شورای عالی انقلاب فرهنگی ارجاع شد حقیر را به عنوان طراح این موضوع و پیشنهاددهنده نه در همه جلسات كه فقط در یك جلسه برای پاسخ به انتقادها دعوت كردند به هر حال، شورای عالی انقلاب فرهنگی در جلسه ای رسمی با ارائه گزارش شورای فرهنگ عمومی و استماع نظرات موافقین و مخالفین به این مناسبت رای داد. در واقع چیزی كه ابلاغ شد مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی بود كه رئیس جمهور به عنوان رئیس آن را ابلاغ فرمودند. اما درباره مشورت هم بله من با افرادی صحبت كردم. ولی اینكه در نقدها فراوان بود كه من باید این طرح را به جاهایی ارسال می كردم و بررسی می شد، نه این وظیفه من نبود. من طراح بودم، هر كسی هم می تواند هر طرحی بدهد اما جایی كه مصوب طرح او است، موظف است كه از كارشناس استفاده كند و در این موضوع هم از كارشناسی زبده و حتی شهریار شناسان و شهریار ستیزان معروف هم دعوت كرده و نظرشان را شنید.» از شعر دوست می خواهیم اگر می شود نام های این گروه كارشناسی را عنوان كند. او می گوید: «ترجیح می دهم اسم از كسی نبرم اما از بعضی از افرادی كه نقدهایشان در مطبوعات با اسم و رسم و حتی چاشنی كاریكاتور و طنز چاپ شده، می توانم نام ببرم. هرچند برخی از این افراد هم دوست ما هستند و هم از شاعران برجسته كشور. مثلا مرحوم منوچهر آتشی از افرادی بودند كه با این قضیه مخالف بود. ایشان برخلاف برخی افراد كه دلیل نمی آوردند، اقامه دلیل می كردند. مثلا او را به نوعی مقابل با فردوسی قلمداد می كردند كه با وجود فردوسی چرا شهریار. ولی این بیراهه رفتن است كه ما اصلا اینجا در عظمت فردوسی بحثی نداریم. یا مثلا یكی از همین دست اندركاران شعر كه در مطبوعات نیز نفوذی دارند و برخی مطبوعات بی توجه به محتوای فرمایشاتشان فقط به وزانت نامشان، مطالبشان را استفاده می كنند. ایشان از كتاب شاهنامه استاد امین ریاحی جملاتی برداشته اند و گفته اند كه فردوسی با این عظمت كجا و شهریار كجا استدلال در مخالفت این گونه بود. حتی برخی كه متعصبانه اظهار كرده بودند كه شاعری كه بیشتر سروده هایش تركی است، نمی تواند شاعر ملی ایران باشد در حالی كه به كمیت شاعر تركی شهریار در مقابل فارسی اشاره كردم. به قول یكی از شاعران ارادتمند استاد اینجا دیگر به ترازوی عقل نیاز نیست با ترازوی بقالی هم می شود فهمید كه شعر فارسی شهریار ده برابر شعر تركی استاد از نظر كمی است. آن آدم هر قدر ادعای بزرگی بكند حتما حتی یك بار سروده های شهریار را نخوانده یا حتی دوره ای از دیوان او را در كتابخانه ندارد. متاسفانه بعضی حسادت ها باعث می شود برخی افراد به ظاهر معنون اظهاراتی بكنند كه حتی نقل آن را در اینجا جایز نمی دانم.»
شعری از استاد
خان ننه، هایاندا قالدین
بئله باشیوا دولانیم
نئجه من سنی ایتیردیم!
دا سنین تایین تاپیلماز
سن أولن گون، عمه گلدی
منی گتدی آیری كنده
من اوشاق، نه انلیایدیم ؟
باشیمی قاتیب اوشاقلار
نئچه گون من اوردا قالدیم.
قاییدیب گلنده، باخدیم
یئریوی ییغیشدیریبلار
نه أوزون و نه یئرون وار
«هانی خان ننهم؟» سوروشدوم
دئدیلر كه: خان ننه نی
آپاریبلا كربلایه
كه شفاسین اوردان آلسین
سفری اوزون سفردی
بیر ایكی ایل چكر گلینجه
نئجه آغلارام، یانیخلی
نئچه گون ائله چیغیردیم
كه سسیم، سینم توتولدی
او، من اولماسام یانییندا
اوزی هئچ یئره گئدنمز
بو سفر نولوبدی من سیز
أوزی، تك قویوب گئدیبدی ؟
هامیدان آجیخ ائدركن
هامیا آجیخلی باخدیم
سورا باشلادیم كه: من ده
گئدیرم اونون دالینجا
دئدیلر: سنین كی تئزدیر
امامین مزاری اوسته
اوشاغی آپارماق اولماز
سن اوخی، قرآنی تئز چیخ
سن اونی چیخینجا بلكه
گله خان ننه سفردن
تله سیك، راوانلاماقدا
اوخویوب قرآنی چیخدیم
كه یازیم سنه: گل ایندی
داها چیخمیشام قرآنی
منه سوقت آل گلنده
آما هر كاغاذ یازاندا
آقامین گؤزی دولاردی
سنده كیگلیب چیخمادین
نئچه ایل بو انتظار لا
گونی، هفته نیسایاردیم
تا یاواش یاواش گوز آچدیم
آنلادیم كه، سن اولوبسن
دوستان من متن کامل همون شعر " آمدی جانم به قرانت ولی حالا چرا " رو می خوام.
کسی هست که داشته باشه؟
نقل قول:اولو تانرینین آدی ایلهآمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرانوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل این زودتر می خواستی حالا چراعمر مارا مهلت امروز و فردای تو نیستمن که یک امروز مهمان توام فردا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمدیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چراوه که با این عمرهای کوته بی اعتباراین همه غافل شدن از چون منی شیدا چراشور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بودای لب شیرین جواب تلخ سربالا چراای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفتاین قدر با بخت خواب آلود من لالا چراآسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کنددر شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرادر خزان هجر گل ای بلبل طبع حزینخامشی شرط وفاداری بود غوغا چراشهریارا بی جیب خود نمی کردی سفراین سفر راه قیامت میروی تنها چرا
بنام خدا
اکثر محققان دیوان فارسی شهریار را به مراتب غنی تر و قوی تر از اشعار ترکی وی دانسته اند،که بیجا نیز نگفته اند.بهتر بگوییم اشعار ترکی وی در بین آثار شاعران بنام آذربایجان(از حسن اوغلو به عنوان اولین شاعر آذربایجان تا قاسم انوار که بزرگترین شاعر آذربایجان به روایتی است گرفته تا حتی برسد به برخی از شاعران معاصر )حرفی برای گفتن ندارد و در رنکینگ برترین ها دیوان ترکی وی شاید در بین 100 اثر نخست نیز نباشد.همچنین با اینکه وی شاعری نو سرا نبوده ،بالواقع شعر نو در آن زمان اصلاً آنچنان به بلوغ خود نرسیده بود .با این حال از شعر زیر می توان به عنوان برترین اثر شاعر نام برد،شعری نو که هنوز هم کمتر شاعری توانسته شعری همپای آن بسراید. برای حفظ ارزش شعر از معنی کردن آن خودداری میکنیم.
سهندیه شعری که شاعر در پاسخ به شعر شاعر بزرگ، بولوت قاراچورلو مراغه ای سروده است.
شاه داغیم، چال پاپاغیم،ائل دایاغیم، شانلی سهندیم
باشی توفانلی سهندیم
باشدا حئیدر بابا تک قارلا قیروولا قاریشیبسان
سون ایپک تئللی بولودلارلا اوفوقده ساریشیبسان
ساواشارکن باریشیبسان
گؤیده ن ایلهام آلالی سیرری سماواتا دییه رسن
هله آغ کورکو بورون، یازدا یاشیل دوندا گییه رسن
قورادان حالوا یییه رسن
دؤشلرینده سونالار تک شوخ ممه لرده
نه سرین چیشمه لرین وار
او یاشیل تئللری، یئل هؤرمه ده آینالی سحرده
ایشوه لی ایشمه لرین وار
قوی یاغیش یاغسادا یاغسین
سئل اولوب آخسادا آخسین
یانلاریندا دره لر وار
قوی قلم قاشلارین اوچسون فره لرله، هامی باخسین
باشلاریندا هره لر وار
سیلدیریملار، سره لر وار
او اتک لرده نه قیزلار یاناغی لاله لرین وار
قوزولار اوتلایاراق نئیده نه خوش ناله لرین وار
آی کیمی هله لرین وار
گول- چیچکدن بزه ننده، نه گلینلر کیمی نازین
یئل اسنده او سولاردا نه درین رازونیازین
اوینایار گوللو قوتازین
تیتره ییر ساز تئلی تک شاخه لرین چایدا چمنده
یئل او تئللرده گزه نده، نه کوراوغلو چالی سازین
اؤرده یین خلوت ائدیب گؤلده پری لرله چیمنده
قول-قاناددان اونا آغ هووله آچار قمزلی قازین
قیش گئده ر قوی گله یازین
هله نووروز گولو وار، قار چیچه یین وار، گله جکلر
اوزلرین تئز سیله جکلر
قیشده کهلیک هوه سیله چؤله قاچدیقدا جاوانلار
قاردا قاققیلدایاراق نازلی قلمقاشلارین اولسون
یاز، او دؤشلرده ناهار منده سین آچدیقدا چوبانلار
بوللو سودلو سورولر، دادلی قاوویتماشلارین اولسون
آد آلیر سنده ن او شاعیر کی سن اوندان آد آلارسان
اونا هر داد وئره سن، یوز او موقابیل داد آلارسان
تاریدان هر زاد آلارسان
آداق اولدوقدا، سن اونلا داها آرتیق اوجالارسان
باش اوجالدیقدا دماوند داغیندا باج آلارسان
شئر الینده ن تاج آلارسان
او دا شعرین، ادبین شاه داغیدیر، شانلی سهندیم
او دا سن تک آتار اولدوزلارا شعریله کمندی
او دا سیمرغیدان آلماقدادی فندی
شعر یازاندا قلمینده ن باخاسان دور سپه لندی
سانکی اولدوزلار الندی
سؤز دییه نده گؤره سن قاتدی گولو، پوسته نی قندی
یاشاسین شاعیر افندی
او نه شاعیر کی، داغین وصفینه میصداق اونو گؤردوم
من سنین تک اوجالیق مشقینه موششاق اونو گؤردوم
عشقه، عشق اهلینه موشتاق اونو گؤردوم
او نه شاعیر کی، خیال مرکبینه شو شیغییاندا
او نهنگ آت، آیاغین توزلو بولودلاردا قویاندا
لوله لنمه کده دی یئر-گؤی، نئجه تومار سارییاندا
گؤره جکسن او زاماندا
نه زامان وارسا، مکان وارسا کسیب بیچدی بیر آندا
کئچه جکلر، گله جکلر نه بویاندا – نه او یاندا
باخ نه حورمت وار اونون اؤز دئمیشی توک پاپاغیندا
شهریارین تاج ایمیش باشی دورموش قاباغیندا
باشینا ساوریلان اینجی، چاریق اولموش آیاغیندا
وحی دیر شعری ملک لردی پیچیلدار قولاغیندا
آیه لردیر دوداغیندا
او دا داغلار کیمی شانینده نه یازسام یاراشاندیر
او دا ظالیم قوپاران قارلا-کوله کله دوروشاندیر
قودوزا، ظالیمه قارشی سینه گرمیش، ووروشاندیر
قودوزون کؤکونه، ظالیم بیره لر تک داراشاندیر
آمما واختیندا فقیر خالقی اییلمیش سوروشاندیر
قارا میلله تده هونر بولسا، هونرله آراشاندیر
قارالارلا قاریشاندیر
ساریشاندیر
گئجه حققین گؤزودور، تور تؤره تمیش اوجاغیندا
اریییب باغ تک اوره کلردی یانارلار چیراغیندا
مئی، محبتدن ایچیب لاله بیتیبدیر یاناغیندا
او بیر اوغلان کی، پری لر سو ایچه رلر چاناغیندا
اینجی قاینار بولاغیندا
طبعی بیر سئوگی لی بولبول کی، اوخور گول بوداغیندا
ساری سونبول قوجاغیندا
سولار افسانه دی سؤیلر اونون افسونلو باغیندا
سحه رین چنلی چاغیندا
شاعیرین ذووقو، نه افسونلو نه افسانه لی باغلار
آی نه باغلار کی “الیف لئیلی” دا افسانه ده باغلار
اود یاخیب داغلاری داغلار
گول گولورسه بولاغ آغلار
شاعیرین عالمی اؤلمز، اونا عالم ده زوال یوخ
آرزولار اوردا نه نه خاطیرله یه ایمکاندی، محال یوخ
باغ جنت کیمی اوردا “او حارامدیر، بو حالال” یوخ
او محبتده ملال یوخ
اوردا حالدیر، داها قال یوخ
گئجه لر اوردا گوموش دندی، قیزیلدان نه گونوزلر
نه زمرد کیمی داغلاردی، نه مرمر کیمی دوزلر
نه ساری تئللی اینه کلر، نه آلا گؤزلو اؤکوزلر
آی نئجه آی کیمی اوزلر
گول آغاجلاری نه طاووس کیمی چترین آچیب الوان
حله کروانیدی، چؤللر بزه نر سورسه بو کروان
دوه کروانی ده داغلار، یوکو اطلس دی بو جئیوان
صابیرین شهرینه دوغرو، قاتاری چکمه ده سروان
او خیالیمده کی شیروان
اوردا قار دا یاغار آمما داها گوللر سولا بیلمز
بو طبیعت او طراوتده ماحالدیر، اولا بیلمز
عؤمر پئیمانه سی اوردا دولا بیلمز
او اوفوقلرده باخارسان نه دنیزلر، نه بوغازلار
نه پری لر کیمی قولار، قونوب-اوچماقدا نه قازلار
گؤلده چیممه کده نه قیزلار
بالیق اولدوز کیمی گؤللرده، دنیزلرده پاریلدار
آبشار موروریسین سئل کیمی تؤکدوکده خاریلدار
یئل کوشولدار، سو شاریلدار
قصریلر واردی قیزیلدان، قالالار واردی عقیق دن
رافائیل تابلوسی تک، صحنه لری عهد-عتیق دن
دویماسان کؤهنه رفیق دن
جنتین باغلاری تک باغلارینین حورو قوصورو
الده حوریلری نین جامی بولوری
تونگونون گول کیمی صهبای تهوری
نه ماراقلار کی، آییق گؤزلره رؤیادی دئییرسن
نه شافاقلار کی، دیرن باخمادا دریادی دئییرسن
اویدوران جنت مأوادی دئییرسن
زوهره نین قصری بیریلیان، حصاری نرده سی یاقوت
قصری جادودی، موهندیس لری هاروت ایله ماروت
اوردا مانی دایانیب قالمیش او صورتلره مبهوت
قاپی قوللوقچوسو هاروت
اوردا شعرین موزیکین منبعی سرچئشمه دی قاینار
نه پری لر کیمی فواره دن افشان اولوب اوینار
شاعیر آنجاق اونو آنلار
دولو مهتاب کیمی ایستخریدی فواره لر ایله
ملکه اوردا چیمیر، آی کیمی مهپاره لر ایله
گوللو گوشواره لر ایله
شعر و موسیقی شاباش اولمادا، افشاندی پریشان
سانکی آغ شاهیدیر اولماقدا گلین باشینا افشان
نه گلینلر کی، نه انلیک اوزه سورترلر، نه کیرشان
یاخا نه تولکو نه دووشان
آغ پری لر، ساری کؤینه کلی بولودلاردان ائنیرلر
سود گؤلونده ملکه ایله چیمرکن سئوینیرلر
سئوینیرلر، اؤیونورلر
قووزاناندا هله الده دولو بیر جام آپاریرلار
سانکی چنگی لره، شاعیرلره ایلهام آپاریرلار
دریا قیزلارینا پئیغام آپاریرلار
دنیزین اؤرتویو ماوی، اوفوقون سقفی سماوی
آینادیر هر نه باخیرسان: یئر اولوب گؤیله موساوی
غرق اونون شعرینه راوی
غورفه لر، آی، بولود آلتیندا اولار تک گؤرونورلر
گؤز آچیب-یومما، چیراغلار کیمی یاندیقدا سؤنورلر
صحنه لر چرخی فلک تک بورونوب، گاه دا چؤنورلر
کؤلگه لیکلر سورونورلر
زوهره ائیواندا الهه شینئلینده گؤرونرکن
باخسان حافظی ده اوردا صلابتله گؤره رسن
نه سئورسن
گاه گؤره ن حافظ شیراز ایله بالکاندا دوروبلار
گاه گؤره ن اورتادا شطرنج قورارکن اوتوروبلار
گاه گؤره ن سازیله-آوازیله ایله نجه قوروبلار
سانکی ساغرده ووروبلار
خواجه الحان اوخویاندا، هامی ایشده ن دایانیرلار
او نوالرله پری لر گاه اویوبف گاه اویانیرلار
لاله لر شعله سی، الوان شیشه رنگی بویانیرلار
نه خومار گؤزلو یانیرلار
قاناد ایستر بو اوفوق، قوی قالا ترلانلی سهندیم
ائشیت اؤز قیصه می، دستانیمی، دستانلی سهندیم
سنی حئیدر بابا او نعره لر ایله چاغیراندا
او سفیل داردا قالان تولکو قووان شئر باغیراندا
شئیطانین شیللاغا قالخان قاتیری نوخدا قیراندا
بابا قورقور سسین آلدیم، دئدیم آرخامدی ایناندیم
آرخا دوردوقدا سهندیم ساوالان تک هاوالاندیم
سئله قارشی قووالاندیم
جوشقونون دا قانی داشدی، منه بیر هایلی سس اولدو
هر سسیز بیر نفس اولدو
باکی داغلاری دا، های وئردی سسه، قیها اوجالدی
او تایین نعره سی سانکی بو تایدان دا باج آلدی
قورد آجالدیقدا قوجالدی
راحیمین نعره سی قووزاندی دییه ن توپلار آتیلدی
سئی گلیب نهره قاتیلدی
روستمین توپلاری سسلندی دییه ن بوملار آچیلدی
بیزه گول-غونچه ساچیلدی
قورخما گلدیم دییه، سسلرده منه جان دئدی قارداش
منه جان-جان دییه رک، دوشمنه قان-قان دئدی قارداش
شهریار سؤیله مه دن گاه منه سولتان دئدی قارداش
من ده جانیم چیغیریب: جان سنه قوربان دئدی قارداش
یاشا اوغلان سیزه داغ-داش دلی جئیران دئدی قارداش
ائل سیزه قافلان دئدی قارداش
داغ سیزه آسلان دئدی قارداش
داغلی حئیدربابانین آرخاسی هر یئرده داغ اولدو
داغا داغلار دایاغ اولدو
آرازیم آینا-چیراق قویمادا،آیدین شافاق اولدو
او تایین نغمه سی قووزاندی، اوره کلر قولاغ اولدو
یئنه قارداش دییه رک قاچمادا باشلار آیاق اولدو
قاچدیق، اوزله شدیک آرازدا، یئنه گؤزلر بولاغ اولدو
یئنه غملر قالاق اولدو
یئنه قارداش سایاغی سؤزلریمیز بیر سایاق اولدو
وصل اییین آلمادا، ال چاتمادی عشقیم داماغ اولدو
هله لیک غم سارالارکن قارالار دؤندو آغ اولدو
آرازین سو گؤلو داشدی، قایالیقلاردا باغ اولدو
ساری سونبوللره زولف ایچره اوراقلار داراق اولدو
یونجالیقلار یئنه بیلدیرچینه یای-یاز یاتاغ اولدو
گؤزده یاشلار چیراغ اولدو
لاله بیتدی یاناغ اولدو
غونچا گولدو دوداق اولدو
نه سول اولدو، نه ساغ اولدو
ائلیمی آرخامی گؤردوکده ظالیم اووچو قیسیلدی
سئل کیمی ظولمو باسیلدی، زینه آرخ اولدو، کسیلدی
گول گؤزونده ن یاشی سیلدی
تور قوران اووچو آتبن قوومادا سیندی، گئری قالدی
اؤزو گئتدی تورو قالدی
آمما حئیدربابا دا بیلدی کی، بیز تک هامی داغلار
باغلانیب قول-قولا زنجیرده بولودلار اودور آغلار
نه بیلیم بلکه طبیعت اؤزو نامرده گون آغلار
ایری یوللاری آچارکن، دوز اولان قوللاری باغلار
صاف اولان سینه نی داغلار
داغلارین هر نه قوچو، ترلانی، جئیرانی، مارالی
هامی دوشگون، هامی پوزغون، سینه لر داغلی، یارالی
گول آچان یئرده سارالی
آمما ظن ائتمه کی، داغلار یئنه قالخان اولاجاقدیر
محشر اولماقدادی بونلار داها وولقان اولاجاقدیر
ظولم دونیاسی یانارکن ده تیلیت قان اولاجاقدیر
وای …! نه توفان اولاجاقدیر
دردیمیز سانما کی، بیر تبریز و تهران دیر عزیزیم
یا کی، بیز تورکه جهنم اولان ایراندا عزیزیم
یوخ بو دین دعواسیدیر دونیا تیلیت قاندیر عزیزیم
تورک اولا، فارس اولا دوزلوک داها تالاندیر عزیزیم
بیز آتان دیندیر، آتان دا بیزی ایماندیر عزیزیم
سامیری مروتد ائدیب هه نه موسلماندیر عزیزیم
اوممه تین هارونو من تک له له گیریاندی عزیزم
هر طرفدن قیلیج ائندیرسه له قالخاندیر عزیزیم
بیر بیزیم درمانیمیز موسی عمران دیر عزیزیم
گله جک شوبهه سی یوخ آیه ی قورآندیر عزیزیم
او هامی دردلره درماندیر عزیزیم
د.وقتور اولدوقدا بشر بو یارانی ساغلاماق اولماز
اولماسا آللاه الی دین مرضین چاغلاماق اولماز
داغلاماقدا علاج اولسا بیر ائلی داغلاماق اولماز
دینی آتمیش ائله یاوروم داها بئل باغلاماق اولماز
او گولوب آغلایا دا، اونلا گولوب آغلاماق اولماز
شئیطانی یاغلاماق اولماز
دئدین: آذر ائلینین بیر یارالی نیسگیلی یم من
نیسگیل اولسامدا گولوم بیر ابدی سئوگیلی یم من
ائل منی آتسادا اؤز گوللریمین بولبولو یم من
ائلیمین فارسیجادا دردینی سؤیلر دیلی یم من
دینه دوغرو نه قارانلیق ایسه ائل مشعلی یم من
ادبیات گولو یم من
نیسگیل اول چرچی یه قالسین کی جواهیر ندی قانمیر
مدنیت دبین ائیلیر بدویت، بیر اوتانمیر
گون گئدیر آز قالا باتسین گئجه سینده ن بیر اویانمیر
بیر اؤز احوالینا یانمیر
آتار اینسانلیغی آمما یالان انسابی آتانماز
فیتنه قووزانماسا بیر گون گئجه آسوده یاتانماز
باشی باشلارا قاتانماز
آمما منده ن ساری، سن آرخایین اول شانلی سهندیم
دلی جئیرانلی سهندیم
من داها عرش علا کؤلگه سی تک باشدا تاجیم وار
الده فرعونه قنیم بیر آغاجیم وار
حرجیم یوخ، فرجیم وار
من علی اوغلویام آزاده لرین مرد و مورادی
او قارانلیقلارا مشعل
او ایشیقلیقلارا هادی
حققه ایمانه مونادی
باشدا سینماز سیپه ریم، الده کوتلمز قیلیجیم وار
تاريم منيم
سيزلايير احواليما صبحه قدر تاريم منيم(تارم تا صبح بر احوالم ناله میکند)
تكجه تاريم دير قارا گونلرده غمخواريم منيم(گویا تنها اوست غمخوارم در روزهای درد)
چوخ وفالي دوستلاريم واردير، يامان گون گلجه يين(یاران وفادار زیادی دارم،روزهای بد به من سر زنید!)
تاردان اوزگه قالمايير يار وفاداريم منيم(جز تارم یار وفاداری برایم باقی نماند)
يئر توتوب غمخانه ده، قيلديم فراموش عالمي(زمین غمخانه گشته،عالم را فراموش کردم)
من تارين غمخواري اولدوم، تار غمخواريم منيم(من غمخوار تار گشتم و تار نیز غمخوار من گشت)
گوزلريمه هر تبسم سانجيلير نئشتر كيمي(بر چشمانم تبسمش همچون خنجری فرو میرود)
كيپريگي خنجردي، آه، اول بي وفا ياريم منيم(پلکهایش همچون خنجری است،آه آن یار بی وفای من)
آسمان آلدي كناريمدان آي اوزلو ياريمي(آسمان از من گرفت یار ماه وشم را)
ياش توكر اولدوز كيمي بو چشم خونباريم منيم( اشکهایم همچون ستاره ای از چشم خونبارم جاری است)
اي بو غملي كونلومون تاب و تواني، سويله بير(ای تاب و توان این دل غمگینم زبان بگشا)
عهد و پيمانين نه اولدو، نولدو ايلغاريم منيم(عهد وپیمانت چه شد،چه بر سر پیمان و قرارم آمد)
"شهريار"م گرچي من سوز مولكونون سلطاني يم(با این که شهریارم و سلطان عالم حرف)
گوز ياشيمدان باشقا يوخدور در شهواريم منيم(غیر از اشک چشمانم چیزی نیست نصیبم،ای درّ شهوار من)
او يوكسك سهندين اؤزو اؤلوبسه،
سيزلايان سازينين سؤزو بيزدهدير
دومانلي ذيروهسي گؤزدن ايتيبسه،
روحونون اينتيظار گؤزو بيزدهدير
(شهريار)
فرخا از تو دلم ساخته با یاد هنوزخبر از کوی تو می آوردم باد هنوز
در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم
پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز
دارم آن حجب جوانی که زبانبند منست
لب همه خامشیم دل همه فریاد هنوز
فرخ خاطر من خاطره ی شهر شماست
خود غم آبادم و خاطر فرح آباد هنوز
دوری از بزم تو عمریست که حرمان منست
زدم و میزنم از دست غمت داد هنوز
با منت سایه کم از گلشن آزادی چیست
می برم شکوه ات ای سرو به شمشاد هنوز
یاد گلچین معانی و نوید و گلشن
نوشخواری بود و نعشه ی معتاد هنوز
بیست سال است بهار از سر ما رفته ولی
من همان ماتمیم در غم استاد هنوز
صید خونین خزیده به شکاف سنگم
که نفس در نفسم با سگ صیاد هنوز
شهریار از تو و هفتاد تو دلشاد ولی
خود به شصت است و ندیده است دل شاد هنوز
سید محمد حسین بهجت تبریزی
یارب آن یوسف گم گشته به من باز رسانتا طربخانه کنی بیت حزن باز رسان
ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف
این زمان یوسف من نیز به من باز رسان
رونقی بی گل خندان به چمن باز نماند
یارب آن نو گل خندان به چمن باز رسان
از غم غربتش آزرده خدایا مپسند
آن سفر کرده ما را به وطن بازرسان
ای صبا گر به پریشانی من بخشایی
تاری از طره ی آن عهد شکن باز رسان
شهریار این در شهوار به دربار امیر
تا فشاند فلکت عقد پرن باز رسان
سید محمد حسین بهجت تبریزی