سلام
با بسته شدن انجمن موسیقی تاپیک مشاعره سنتی هم به ناچار از بین رفت در حالی که تاپیک فعالی هم بود... حالا همون تاپیکو اینجا ادامه میدیم..
شروع مشاعره
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار.........ترک رضای خویش کند بر رضای یار
سعدی
Printable View
سلام
با بسته شدن انجمن موسیقی تاپیک مشاعره سنتی هم به ناچار از بین رفت در حالی که تاپیک فعالی هم بود... حالا همون تاپیکو اینجا ادامه میدیم..
شروع مشاعره
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار.........ترک رضای خویش کند بر رضای یار
سعدی
حیف شد تاپیک خوبی بود.
---------- Post added at 04:07 PM ---------- Previous post was at 04:06 PM ----------
*رفتی و در دل من ماند به جای*
*عشق آلوده به نومیدی ودرد*
*نگهی گمشده در پرده ی اشک*
*حسرتی یخ زده در خنده ی سرد*
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد ........ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
حافظ
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نست پایان الغیاث
ثواب روزه و حج قبول آنکس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد
دلم چون لاله سوزان است از داغ دو رویی ها
چه می خواهم دگر گرمی ز چشم آتش افروزی
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
شما هم همش ث بده
ثانیا بشنو تو ای صدر ودود
که بسی جستم تو را ثانی نبود
(مولوی)
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
حافظ
ای کریمی که از خزانه غیب .... گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم .... تو که با دشمنان چنین نظر داری
آن کیست کز روی کرم با ما وفا داری کند
بر جای بد کاری چو من یکدم نکو کاری کند
از حافظ عزیز
یارا یارا ترا چه یارا
تا دل بربائی اذکیا را
این دلبری از تو نیست بالله
این فتنه زدیگریست یارا
آنکسکه نگاشته است نقشت
بر صفحهٔ نیکوئی نگارا
در پردهٔ حسن تست پنهان
دل میبرد از بر آشکارا
از خال و خطت کتاب مسطور
داده است بدست دیده مارا
تا درنگریم و باز خوانیم
در روی تو سورهٔ ثنا را
هر جزو تو آیتی زقرآن
هر شیوه ستایشی خدا را
هر جلوهٔ تو کند ثنائی
در پرده جناب کبریا را
آئینهٔ حسن تو نماید
بی صورت و بی جهت خدا را
از فیض کسی دگر برد دل
تو بیخبری ز دل نگارا
فیض کاشانی
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو جاودان بر در دل حاضر است
روزن دل بر گشا حاضر و هشیار باش
عطار
شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارندهاش نیکو نگهداشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
بابا طاهر
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
حافظ
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ی ما صد جای آسیا کن
(حضرت مولانا)
نه رازش میتوان گفت با کس
نه کس را میتوانم دید با وی
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبیند و گل میکند خوی
از حافظ عزیز
یکی برزیگرک نالان درین دشت
بخون دیدگان آلاله میکشت
همی کشت و همی گفت ای دریغا
بباید کشت و هشت و رفت ازین دشت
باباطاهر
تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده.......بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده
ضمیری
همچو حافظ روز و شب بی خویشتن
گشته ام سوزان و گریان الغیاث
ثالثا تا از تو بیرون رفته ام
گوییا ثالث ثلاثه گفته ام
(مثنوی مولانا)
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
دردیست غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن
نامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تنها نه ز راز من پرده بر افتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود .
در بهای بوسه جانی طلب
می کنند این دلستانان الغیاث
درد از دوست است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من متوجه نشدم
کی باید با ت شروع کنه
کی اشتباه کرد
---------- Post added at 03:33 PM ---------- Previous post was at 03:28 PM ----------
درد از دوست است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این شعر چرا با د شروع شده
با ث باید شروع کنید
من آن رندم که گیرم از شهان باج
بپوشم جوشن و بر سر نهم تاج
فرو ناید سر مردان به نامرد
اگر دارم کشند مانند حلاج
باباطاهر
جوهرم هست و برش دارم و ماندم به قلاف.....چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم...
شاعرش یادم نیست.
مرا گفتند یاران زین سپس خاموش بنشینم
لب از گفتار بربندم سراپا گوش بنشینم
در این گلشن که بلبل صد نوا با یک زبان دارد
چرا سوسن صفت با ده زبان خاموش بنشینم
مشفق کاشانی
ببخشید اشتباه از من بودنقل قول:
این جواب شما :
ثانیا باشد ترا عمر دراز
که اجل دارد ز عمرت احتزاز
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزیست قفسی ساخته اند از بدنم
یه کم از حالت عرفانی می رم تو عاشقانه
من به تو گفتم و تو خم به دو ابرو دادی
حالتی قهر به آن چشم و مه رو دادی
بهر دل بردن من تاب به دو گیسو دادی
پاسخم را به همان غمزه جادو دادی
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود........دیده را روشنی از درت حاصل بود
حافظ