داستان نویسی و اصول داستان نویسی
الفبای قصه نویسی
چه كسانی می توانند هنرمند باشند؟
وارد شدن در هر رشته ای نیازمند وجود یك زمینه قبلی در شخص داوطلب است.پیش زمینه عالم هنر نیز به اعتقاد عده ای وجود «هوش» و «حساسیت» در شخصی است كه می خواهد به این وادی قدم بگذارد. یك مطالعه سطحی در زندگی هنرمندان اصیل و مشهور جهان نشان می دهد كه آنها از این دو ویژگی برخوردار بوده اند.
منظور ازهوش، داشتن بهره هوشی بالاتر از متوسط و مقصود از حساسیت، داشتن آنتنهای حسی قوی و تیزتر یك فرد نسبت به پیرامون خود در مقایسه با افراد دیگر است به طوری كه فرد در قبال مسائل و اتفاقاتی كه در پیرامون او و جهان رخ می دهد عكس العملهایی به مراتب عمیقتر و گسترده تر نشان می دهد.در برابر حوادث مختلف بسته به نوع آن مانند بچه ها از شادی لبریز یا مانند زنان به سادگی اشك بریزد و یا مانند افراد زود رنج و كم تحمل از عمق وجود خشمگین شود و از شدت خشم همه چیز را به هم بریزد.
هوش و احساس کامل دو عنصر لازم برای ورود به عرصه هنر است
وقتی مجموعه متناسبی از این دو عامل در شخصی جمع شد و با یك ذوق تربیت یافته هنری همراه شد، ما شاهد یك «هنرمند بالقوه» خواهیم بود، یعنی هنرمندی كه تنها استعدادهنری دارد اما هنوز این استعداد به عرصه ظهور نرسیده است. برای بالفعل شدن این استعداد مطالعه، تحقیق وتمرین بسیار زیاد تا حد اشباع شدن در آن رشته خاص باید انجام گیرد تا فرد فوت و فنها و چم و خمهای آن رشته را به خوبی فرا بگیرد تا كاملابر آن فنون مسلط و سوار شود.
برای قصه نویس شدن نیز باید مراحلی طی شود كه از آن جمله خواندن هزاران داستان است. یعنی وقت گذاشتن و به قول قدیمیها دود چراغ خوردن وشب بیداری ها وگذشتن از بسیاری از تفریحات و مشغولیتهای دیگر.
برای قصه نویس شدن باید مراحلی طی شود كه از آن جمله خواندن هزاران داستان است
در این راه میان بر وجود ندارد باید تمام راه را رفت و آن هم پیاده تا به سر منزل مقصود رسید. تحمل این رنجها نه تنها در مراحل ابتدایی آن وجود دارد بلكه تا رسیدن به مرحله پختگی و كمال نیز باید ادامه یابد.
در باره رمان عظیم حدودا دوهزار صفحه ای «جنگ وصلح» اثر «لئو تولستوی» نوشته اند كه او آن را هفت بار پاكنویس كرد. حال آنكه دنیا او را از نوابغ كم نظیر عالم ادبیات می داند.
«ارنست همینگوی» می گوید داستان «پیرمرد و دریا» را بیش از دویست بار باز نویسی كرده است. غرض آنكه خوش باوری و ساده انگاری است كه كسی گمان كند بدون كوشش و تلاش بسیار و تنها با داشتن ذوق واستعداد هنری می تواند در این راه به جایی برسد و یك شبه ره صد ساله را بپیماید و به قله های موفقیت دست یابد. پس كار خود را با خواندن داستانهای مختلف وبرگزیده شروع می كنیم.
از كجا آغاز كنیم؟
كسی كه می خواهد قصه نویس خوبی شود حتما باید از همان دوران كودكی قصه بخواند و خیلی زیاد هم بخواند. اما این تاكید نباید كسی را به اشتباه بیندازد كه مطالعه چنین شخصی تنها باید به قصه محدود شود. موضوع كار قصه نویس انسان و زندگی است. انسان یك موجود چند بعدی است و در مسیر زندگی خود با كل هستی در ارتباط بده و بستان متقابل است.
پس نویسنده برای طرح درست ودقیق و كامل انسان در قصه هایش مجبور است به شناختی كامل از هستی، جهان، طبیعت، خود و سایر موجودات دست پیدا كند. او تاریخ و گذشته ای دارد و در این سیر تاریخی شكستها و پیروزیهایی را پشت سر گذاشته، آزمایشها و خطاهایی كرده، خام بوده و پخته شده تا به صورت امروزی در آمده است. پس نویسنده لازم است چیزی از تاریخ زندگی نوع انسان، تاریخ نژاد و كشورش و آداب و رسوم ملت خود بداند.
نویسنده برای طرح درست ودقیق و كامل انسان در قصه هایش مجبور است به شناختی كامل از هستی، جهان، طبیعت، خود و سایر موجودات دست پیدا كند
از دیگر سو، انسان تنها بعد مادی و جسمانی ندارد و دارای جنبه ای عمیقتر و پیچیده تر ـ كه از آن به بخش روحی ومعنوی یاد می كنند ـ است و باید این جنبه را هم به خوبی شناخته و مطالعاتی نیز در این زمینه داشته باشد.
از جمله یك نویسنده باید در زمینه های مذهبی، سیاسی، اجتماعی، روان شناسی و مردم شناسی وغیره مطالعات عمیقی انجام دهد.
پس از طی این مراحل او بایدبا دید و زاویه ای جدید به پیرامون خود نگریسته و جنبه های جدیدی از موضوعات را كشف كند. او باید بتواند بر آفت بزرگ «عادت» و «روز مرگی» غلبه كند و هیچ چیز را عادی و معمولی تصور نكند بلكه به هر چیز و هر كس چنان نگاه كند كه گویی اولین بار است آن را می بیند. آنگاه است كه در میان همین جریانها و پدیده های از نظر دیگران معمولی زندگی، چیزهایی را خواهد دید و كشف خواهد كرد كه بقیه متوجه آنها نشده اند.
یكی از قصه نویسان مشهور می گوید:
آنچه را كه انسان می خواهد در قصه بیان كند، باید مدتی دراز و با دقت فراوان نگاه كند، تا بتواند جنبه ای از آن را پیدا كند كه پیش از آن به وسیله هیچ كسی گفته نشده باشد
حرف آخر
لئو تولستوی، نویسنده شهیر روسی می گوید: «هنر انتقال احساس تجربه شده است.»
یعنی در واقع، یك اثر هنری از زمانی شروع به آفریده شدن می كند كه هنرمند در چار چوب یكی از قالبهای هنری، دست به كار انتقال احساسی كه خود پیشتر به ژرفترین شكل ممكن آن را تجربه كرده است، به مخاطبانش می شود.
اگر هنرمندی به شرح و وصف و تجسم چیزها و حسهایی كه خود با آنها آشنایی عمیق و بی واسطه ندارد، بپردازد حاصل كارش نمی تواند دارای اصالت هنری لازم باشد. به همین سبب نیز، اثر مخلوق او، تا ثیری را كه لازمه یك اثر هنری ارزشمند است برمخاطبانش نخواهد گذاشت .
بعد دیگر كار، به عشق و علاقه هنرمند به موضوع و عناصر كارش ارتباط پیدا می كند. به بیانی دیگر:
شرط رسیدن برای جذاب و مؤثر از كار در آمدن یك اثر هنری، آن است كه هنرمند، تا خود به شدت تحت تاثیر موضوعی قرار نگیرد در صدد خلق اثری در آن باره بر نیاید
زیرا:
«ذات نایافته از هستی بخش
كی تواند كه شود هستی بخش»
و سخن تنها آن زمان كه از دل بر آید، بر دل می نشیند.
درس هایی درباره ی داستان نویسی
درسهایی درباره داستاننویسی
بهترین میانبر ها برای نویسنده شدن
بخش اول :
1- تصادف
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اگر نویسندهای بخواهد از تصادفی (: چرخش ناگهانی وقایع داستان، بیآنکه قهرمان داستان در این تغییر دخیل باشد) قابل قبول در داستان خود استفاده کند، باید حادثه تصادفی را علیه قهرمان داستان به کار گیرد.
استفاده از واقعه تصادفی علیه قهرمان داستان اگر چه بدشانسی غافلگیر کنندهای است ولی همه آن را باور میکنند. اما برعکس، هنگامی که نویسنده حادثه تصادفی را به نفع قهرمان داستان به کار گیرد، پیداست که تصادف صرفاً تمهید گول زننده نویسنده (که خلاقیتش رو به تحلیل رفته) است:
داستان: مارک در حال راهاندازی سیستم آبیاری در صحرای نوادا است. چنین کاری این منطقه را بدل به واحهای وسیع میکند. مخارج این کار را دولت میپردازد.
مثال (حادثه تصادفی به نفع قهرمان داستان): رئیس جمهور جدید فردی شدیداً ضد محیط زیست است. او همه بودجه طرحهای مربوط به محیط زیست را قطع میکند. مارک با عصبانیت بیل میزند. ناگهان صدای عجیبی به گوشش میرسد. با عجله زمین را میکند و صندوقی پر از الماس (که به جا مانده از قبیله سرگردان اینکاهاست) مییابد و با این ثروت مخارج طرح آبیاریاش را تامین میکند.
بدیهی است که نویسنده این شگرد را به کار بسته تا به راحتی مارک را از مخمصه برهاند. به علاوه مارک برای به اتمام رساندن طرح آبیاریاش و غلبه بر این مشکل حل نشدنی دست به عمل قهرمانانهای نمیزند. و باز برای حفظ اعتبارش احتیاج به کار شاقی ندارد.
مثال (حادثه تصادفی علیه قهرمان): کار طرح آبیاری مارک به خوبی پیش می رود. رئیسجمهور جدید و ضد محیط زیست بودجه طرح او را قطع میکند. کارگران مارک با ایثارگری و بدون مزد به کارشان ادامه میدهند. یکی از کارگران هنگامی که مشغول حفاری بوده، دفینهای: گنجی بازمانده از قبیله اینکاها کشف میکند و آن را با دیگر کارگران تقسیم میکند و همگی مارک و طرح آبیاریاش را رها میکنند و میروند.
در اینجا چون رویداد تصادفی علیه مارک به کار آمده است، مانع دیگری سر راه او و مارک اگر بخواهد قهرمان باقی بماند، باید بر این مانع نیز فائق آید. نویسنده به شخصیتهای خوششانس لطف میکنند. امّا آنها هیچگاه خود به چیزی دست نمییابند، بلکه صرفاً بخششها را جمع میکنند.
2- کاشتن اطلاعات در گفتگو
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وقتی منظور نویسنده از گفتگو نه صحبت، بلکه کاشتن نهال اطلاعات باشد، گفتگو دیگر باور کردنی نخواهد بود. چرا که خواننده به جای اینکه صحبت اشخاص را بشنود اطلاعات را میبیند.
مثال: زن و شوهر در اتاق نشیمن هستند. شوهر مضطرب است. میخواست اعتراف و حشتناکی بکند. دستهایش را به هم میفشرد و میگوید:
«سوزان میخواهم اعتراف وحشتناکی بکنم. ما هفده سال و سه ماه است که با هم ازدواج کردهایم و سه تا بچه داریم: نیتان، وبل و مارتا؛ و همه بدهی خانهمان را که دو حمام و دو گاراژ دارد و سه خوابه و مثل خانههای ویلایی است پرداختهایم و فقط 8956 دلار دیگر مانده. میخواهم بگویم که سالهاست به تو نگفتهام که میخواره هستم.»
مشخص است که نویسنده اطلاعات را در گفتگوی بالا کاشته است. زن بیشتر آنها را میداند و طبعاً خواننده هم باید بداند. این اطلاعات پس زمینه داستان را باید با شیوهها یا شگردهای دیگری که چندان مشخص نیست به خواننده داد. معمولاً پس از این، قبل از اینکه سوزان صحبت کند، یکی، دو خط توصیف میآید:
مثال: سوزان دستی به پیشانیاش و از سربیچارگی آه میکشد:
«بنجامن، میدانی که وقتی ما در آن مجلس دبیرستان همدیگر را دیدیم و من دسته گل اهدایی تو را که دو تا گل رز سرخ و یک میخک سفید داشت، به لباسم زده بودم، میخواستم پرستار بشوم اما به خاطر ازدواج با تو از آرزوهایم گذشتم. من لوتری فاتدامنتالیست بودم و باید از تو اطاعت میکردم. الان سالهاست که میدانم میخواره هستی.»
محتوای گفتگوها باید مستقیماً مربوط به موضوع صحبت باشد. البته میشود در آن به گذشته هم اشاره کرد، اما به طور مختصر. در گفتگوی بالا مطالب مربوط به گذشته یواشکی در گفتگو گنجانده شده است، چون آنقدر مهم نیست که کل صحنه یا تجدید خاطره طولانی را توجیه کند. اگر مطالب مربوط به گذشته را در گفتگوی حال، بیش از حد برجسته کنیم، گفتگوی حال بیاعتبار میشود. و اگر گفتگوی شخصیتها بیاعتبار شود، دیگر خود شخصیتها باور کردنی نیستند.
3- از وسط صحنه شروع کنید
نویسنده میتواند در صفحه پنجاه و یک رمانش از شیوه موجز نویسی استفاده کند. چون خواننده پنجاه صفحه از رمانش را پذیرفته است و همین تضمینی است تا بقیه را نیز بخواند. نویسنده دیگر میتواند داستان را بدون مقدمه و از وسط صحنههای حساس شروع کند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
صحنه ( پس از 50 صفحه از رمان):
مردی شصت ساله عاشق زن جوانی شده است. پیرمرد چندین نوه دارد: میخواهد زنش را طلاق بدهد و با زنی جوان ازدواج کند. اما از به هم زدن زندگی دیگران شدیداً مضطرب است.
ممکن است در رمانی این صحنه، صحنه حساسی باشد. رابطهای دیرینه از هم میگسلد و رابطه جدیدی آغاز میشود. شیوه سنتی نوشتن این صحنه چنین است:
نکات عمده صحنه: مرد به میخانه میرود. فکر میکند. گذشته را به خاطر میآورد و برای آینده نقشه میکشد. صحنه مواجهه با همسرش را پیش خود مجسم میکند. تمایلش نسبت به زن جوان شدید است. میخانه را ترک میکند. میخواهد با همسرش روبرو شود. دم در خانه درنگ میکند. به درون خانه میرود. دوباره درنگ میکند. سپس صحنه مواجهه او با همسرش شروع میشود. اینجا وسط صحنه است. به گونهای مطبوع آغاز و با تنفر و خشونت به پایان میرسد.
درون نگریهای مرد را میتوان همزمان با شکلگیری و گسترش رابطه جدید، بین صحنههای قبلی پخش کرد. تا صفحه پنجاه و یک خواننده با شخصیتهای اصلی: درگیریها، انگیزهها و شخصیت آنها آشنا شده است. مقدمهچینی در میخانه زائد است. صحنه را از لحظه رویارویی شروع کنید:
مثال: مرد پا به درون اتاق گذاشت و کتش را روی صندلی انداخت و نفس عمیقی کشید. امیلی احساس کرد که به درد سر افتاده است. مرد روی صندلی خم شد و به زن نگاه کرد و بعد سرش را پایین انداخت. لبان خشکش را تر کرد و زیر لب گفت: «امیلی، باید چیزی را به تو بگویم. من با زن جوانی آشنا شدهام و...»
شروع صحنه (در میخانه) صرفاً مقدمهچینی برای رسیدن به وسط صحنه است که ضمن آن اولین حرکت سریع به طرف اوج داستان اتفاق میافتد. نویسنده در اغلب موارد برای رسیدن به وسط صحنه مقدمهچینی میکند تا بتواند صحنه را خوب احساس کند. اما خواننده نمیخواهد مقدمات را بخواند، بلکه میخواهد مستقیماً سر اصل مطلب برود و به خواندن ادامه دهد.
اختصار در رمان همیشه به معنای حذف جملات اضافی نیست. بلکه به معنای عدم تحمیل نوشتههای زائد (استفاده بیش از حد از جزئیات، درون نگریهای بیربط و غیره) به خواننده نیز هست.
4- خط داستانی ساده
وقتی داستان کوتاهی را بسط میدهید، از نوشتن داستانهای یک یا تک بعدی که بدون هیچ تغییر مسیری از این لحظه به لحظه بعد میپردازند، اجتناب کنید. اینگونه داستانها قابل پیشبینیاند. چرا که نه حواس خواننده را پرت و نه او را غافلگیر میکنند. ضمن اینکه شک و انتظار و هیجانی هم در کار نیست.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مثال ( داستان تک خطی):
شرکت فرانک ضرر میدهد. به همین دلیل او تصمیم میگیرد کارخانهاش را برای دریافت حق بیمه آتش بزند. با خود عهد میبندد که همه چیز را از اول شروع کند. تصمیم میگیرد پولهایی را که از این راه به دست میآورد به موسسات خیریه اهدا کند. نقشه حریق عمدی را میکشد، سپس آن را اجرا میکند. دستگیر میشود یا نمیشود.
در این داستان تک خطی، نویسنده صرفاً میتواند از طریق نحوه و روند اجرای حریق عمدی و اینکه آیا میتواند از کشف ماجرا جلوگیری کند یا نه، شک و انتظار ایجاد کند. امّا برای اینکه روند اجرای حریق عمدیگیرایی خود را حفظ کند، طرح داستان باید عجیب و مبتکرانه باشد. گو اینکه احتمال بسیار دارد که داستان باور نکردنی شود.
مثال (خط داستانی پیچیده): شرکت فرانک ضرر میدهد. فرانک در مدرسه ایمنی ثبت نام میکند تا نحوه ایجاد آتش سوزی عمدی را یاد بگیرد و ردپایی از خود باقی نگذارد، در کلاس سوالهای خاصی میکند که موجب سوءظن آموزگار می شود. فرانک اطلاعات لازم درباره ایجاد حریق عمدی را کسب میکند و از مدرسه بیرون میرود. بمب آتشزایی تهیه میکند و آن را به کار میاندازد. آموزگار ایمنی که فرانک را تعقیب میکرده، او را میبیند که از ساختمان بیرون میآید. سپس خود به سرعت به داخل ساختمان میرود تا بمب را خنثی کند. بمب منفجر میشود. فرانک که مطمئن است آموزگار کشته میشود، با عجله به درون ساختمان میرود و او را نجات میدهد.
پایان داستان اختیاری است. فرانک میتواند آموزگار را به حال خود رها کند و پول را به دست آورد، یا میتواند او را نجات دهد و به خاطر ایجاد حریق عمدی تحت پیگرد قانونی قرار بگیرد.
داستان پیچیده همواره باید دو خط طرح داشته باشد: خط طرح اصلی، که ضمن آن شخصیتهای اصلی به ایفای نقش خود در حوادث داستان میپردازند و خط طرح فرعی با کمکی که در داستان موانع، حواس پرتیها، درگیریهای فرعی و وضعیتهای انتظار آلود ایجاد میکند.
داستان تک خطی همواره بدیهی و ملالآور است، و چون قابل پیشبینی است؛ فاقد احساس قوی و شک و انتظار است. داستان پیچیده که دو خط طرح دارد، انتظارآلود و پرکشش است. خواننده میداند که داستان پایان مییابد، اما همیشه نمیتواند چگونگی پایان داستان را پیشبینی کند.
5- قهرمان و شخصیت پلید
اگر شخصیت پلید صرفاً مترسک باشد، قهرمانی که او را شکست میدهد، دیگر قهرمان واقعی نیست. چرا که وی با مانعی معمولی در کشمکش است. حال آنکه قدرت اشخاص پلید باید با قدرت قهرمان داستان مساوی باشد. حتی امکانات او برای پیروز شدن باید بیش از امکانات قهرمان باشد. قهرمان و شخصیت پلید، هر دو باید قدرت و قد و قامتی شگفتانگیز داشته باشند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نیکی و بدی نوعی قضاوت اخلاقی است و براساس علائق اداره کنندگان جامعه تعیین میشود. نویسنده براساس قرنی که حوادث داستان در آن اتفاق میافتد، طیفی از ارزشهای اخلاقی را انتخاب میکند تا قهرمان و شخصیت پلید براساس آنها عمل کنند. داستان ضمن اینکه تلاش قهرمان را برای موفقیت توجیه میکند، باید ارزشهای فرد پلید را نیز تشریح کند. آنها باید رها در طول داستان به خاطر درگیری، رو در روی هم قرار گیرند.
مثال (قهرمان): میخواهد محلههای فقیرنشین را با خاک یکسان و برای خانوادههای کم درآمد آپارتمانهایی با اجاره خانه کم بسازد. اگر چه او با این کار محبوبیتی کسب میکند، امّت قصد او بیشتر انسانی است. زنی نیز عاشق اوست.
مثال (شخصیت پلید): در محله فقیرنشین مصریها به دنیا آمده و با تقلا و بیرحمی به جایی رسیده است. برخی از دشمنانش را که میخواستند مانع کار او شوند کشته است. صاحب زمینی است که قهرمان داستان طالب آن است. میخواهد آن را تبدیل به انبار مواد سمی کارخانههای شیمیاییاش کند. همان زنی را که عاشق قهرمان داستان است دوست دارد. فکر میکند که اگر قهرمان داستان را از بین ببرد، زن نیز عاشق او خواهد شد. او باید زن را تصاحب کند.
هر چه سریعتر نویسنده شخصیت پلید را وارد زندگی قهرمان داستان کند، فرصت بیشتری برای در آمیختن دو داستان با هم دارد. برای ایجاد شک و انتظار و هیجان نیز شخصیت پلید باید در بخش اعظم رویاروییهای رمان پیروز شود و امکانات فراوانش را علیه تواناییهای نسبتاً کم قهرمان به کار اندازد. باید پیروزی قهرمان غیرممکن به نظر برسد.
و بعد به محض اینکه کمکم ضعف پنهان (بدی) شخصیت پلید باعث شد تا بیرحمی وی بر عقلش چیره شود، شخصیت تسلیم ناپذیر (نیکی) قهرمان، موازنه را به نفع خود به هم میزند. هر چه مدت زمان تداوم قدرت شخصیت پلید، طولانیتر باشد، خواننده بیشتر با قهرمان همدل میشود. بنابراین هنگامی که بالاخره قهرمان پیروز میشود، پیروزی او واقعی خواهد بود.