هر مطلب ادبی و شعر و یا عکس مربوط به باران رو اینجا قرار میدیم...
امیدوارم تایپیک تکراری نباشه
...
Printable View
هر مطلب ادبی و شعر و یا عکس مربوط به باران رو اینجا قرار میدیم...
امیدوارم تایپیک تکراری نباشه
...
ديشب گذشت از كوچه ها يك مرد در باران
خسته، شكسته، خسته …، يك شبگرد در باران
بر صورت تب كرده اش خط مي كشيد آرام
شلاق خون آلود سوزي سرد در باران
او مي گذشت و روي خواب كوچه ها رقصيد
روح غريبش ، مثل برگي زرد در باران
گويا به دنبال قرار خيس سالي دور،
يا جستجوي شانه اي همدرد در باران،
- رنگين كمان شعله بر لب هاش و – پي در پي
- نام عتيقي را صدا مي كرد در باران
عريانِ عريان بود روح اش، زخميِ زخمي
با خود ولي چتري نمي آورد در باران
آهسته مي پرسند از هم كوچه ها، آن مرد
امشب اگر آمد چه خواهد كرد در باران ؟!
او رفت و مشق كودكان شهر بعد از اين
پُر مي شود از قصهي :
آن
مَرد
در
باران...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
باران که می بارد تو می آیی .... باران گل باران نیلوفر
باران مهر و ماه آئینه ............. باران شعر و شبنم و شبدر
باران که می بارد تو در راهی ......... از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز.......... با ابر و آب و آسمان جاری
غم می گریزد غصه می سوزد ..... شب می گدازد سایه می میرد
تا عطر آهنگ تو می رقصد .......... تا شعر باران تو می گیرد
از لحظه های تشنه دیدار ............... تا روزهای با تو بارانی
غم می کُشد ما را تو می بینی ....... دل می کِشد ما را و می دانی
اهورا ایمان
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
باران می بارد ارام
گاه برابها گاه برسنگهای کبود
مردم ، جانداران ، خاک، اب مینوشند
سیراب همه میخندند
تشنگی . . . تشنگی . . .
وهیچیک به باران نمی اندیشند
تشنگی دراندیشه هاست...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اين جا هوا خوب است باران به لحن تو مي بارد و از آستين دلم ياد تو مي چکد ابرهاي پيوسته تو را به من مي رساند و هر برگ، نامه اي مي شود که از دست نوازش هاي دور تو مي ريزد حالا پلکم را مي بندم مي خواهم خيس از خاطرات تو شوم باران حالا تندتر مي بارد وگونه هايم از نديدن هاي تو خيس...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مي زند باران به شيشه شيشه اما سرد و سنگين
بي تفاوت.سرد و خاموش شايد از يک غصه غمگين
شيشه در اوج سپیدي خسته از دلواپسي ها
من نشسته گنگ و مبهم مي رسم تا عمق رويا
آسمان همچو دل من خيس خيس از بي وفايي
بر لبم نام تو دارم اي بهار من کجايي؟
تا به کي چون شيشه ماندن در نگاه قاب تقدير
من همه ميل رسيدن دل ولي بسته به زنجير
آمدم تا چشمهايت در دلم عشقي بکارد
تو ولي گفتي که برگرد شيشه احساسي ندارد
مي زند باران هنوز ..آه اين چنين غم در دل کيست؟؟
دست من بر شيشه لغزيد شيشه هم با بغض بگريست...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چه زيباست صداي باران در دل سياهي شب [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
صداي نم نم باران بوي گلهاي رازقي را مي آورد به ياد
بوي خوش باران در فضاي خالي دل پر ميشود
و شمشادها با نم نم باران به رقص ستاره ها ميروند
صداي خوش باران در فضاي خالي دل طنين انداز ميشود
و سکوت خاموشي را با نواي دل انگيز خود مي شکند
باران با قطرات پاک خود معصوميت کودکانه را به ارمغان مي آورد
و آهنگ خوش عشق را در گوشها زمزمه مي کند
باران با بارش تند خود نويد اميد دوباره را ميدهد
و آدمي را از هر چه لغزش و خطاست پاک و مبرا مي کند
باران با خود ترانه زيباي زندگي را زمزمه مي کند
و همگان را به داشتن يه قلب ياک دعوت مي کند
چه زيباست باران با آن ابرهاي سياه در آسمان
چه شورانگيز است قدم زدن زير باران تک و تنها
بران جلوه خوش نور و پاکيس
جلوه اي از برکت خوب خدايس
باران ياد آور خوب خاطرهاس
برگي از روزهاي خوش عاشقاس
باران طلوعي دوباره در دفتر زندگيس
برگي ار گل محمديست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
واي، باران؛ باران؛
شيشه پنجره را باران شست.
از دل من اما،
چه کسي نقش تو را خواهد شست؟
من شکو فائي گلهاي اميدم را در روءياهامي بينم،
و ندائي که به من مي گويد:
"گر چه شب تاريک است
دل قوي دار،
سحر نزديک است
از گريبان تو صبح صادق، مي گشايد پر و بال.
تو گل سرخ (نازنين)مني، تو گل ياسمني
تو مثل چشمه نوشين کوهساراني
تو مثل قطره باران نو بهاراني،تو روح باراني
تو چنان شبنم پاک سحري؟
- نه، از آن پاکتري.
تو بهاري؟ نه،-بهاران از توست.
از تو مي گيردوام، هر بهار اينهمه زيبايي را.
گل به گل،سنگ به سنگ اين دشت
يادگاران تواند.
رفته اي اينک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت سوکواران تواند.
در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
رفته اي اينک،اما آيا باز بر مي گردي؟
چه تمناي محالي دارم خنده ام مي گيرد!
در ميان من و تو فاصله ها ست.
گاه مي انديشم،
-مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري!
تو توانائي بخشش داري.
دستهاي تو توانائي آن را دارد؛
-که مرا، زندگاني بخشد.
وتو چون مصرع شعري زيبا،
سطر برجسته اي از زندگي من هستي.
من در آئينه رخ خود ديدم، و به تو حق دادم.
آه مي بينم،مي بينم
تو به اندازه تنهائي من خوشبختي
من به اندازه زيبائي تو غمگينم
آرزومي کردم،
که تو خواننده شعرم باشي.
-راستي شعر مرا مي خواني؟-
نه،دريغا،هرگز،
باورم نيست که خواننده شعرم باشي.
- کاشکي شعر مرا مي خواندي!-
وقتي تو نيستي، خورشيد تابناک،
شايد دگر درخشش خود را،
و کهکشان پير گردش خود را
از ياد مي برد. و هر گياه،
از رويش نباتي خود، بيگانه مي شود.
افسوس!
آيا چه کسي تو را،
از مهربان شدن با من، مايوس مي کند؟
اي مهربان من،
من دوست دارمت؛
چون سبزه هاي دشت
چون برگ سبز رنگ درختان نارون.
اي قامت بلند مقدس،تنديس جاودان،
اي مرمرسپيد،
اي قامت بلند اي از درخت افرا
گردنفرازتر
از سرو سربلند بسي پاکبازتر
اي آفتاب تابان
از نور آفتاب بسي دلنوازتر
اي پاک تراز برفهاي قله الوند،
تو ،با نوشخند مهر،با واژه محبت،
فرسوده جان محتضرم را ز بند درد
آزاد مي کني.
وبا نوازشت،اين خشکزار خاطره ام را،
آباد مي کني.
اي مرمر بلند سپيد،اي پاکي مجرد پنهان
مهر سکوت را ،زين سنگواره لب سرد ساکتت
-بردار
اي آفريده من،با واژه هاي ناب
در معبد خيالي خود ساختم تو را.
اما،اي آفريده من!
-نه، اي خود تو آفريده مرا،
-اينک،
با من چه مي کني؟؟؟؟؟؟!!!!!!
اي بلند اندام،سياه جامه به تن،دلبر دلير، آن شير
بيا که ديده من
به جستجوي تو گر از دري شده نوميد
گمان مدار که هرگز
-دري دگر زده است
در انتظار اميدم،در انتطار اميد
طلوع پاک فلق را،چه وقت آيا من
به چشم- غو طه ورم در سرشک-
خواهم ديد؟؟؟!!!
تو اي گريخته از من! حصار خلوت تنهايي مرا بشکن
به من بتاب،که سنگ سرد دره ام
که کوچکم،که ذره ام
مرا ز شرم مهر خويش آب کن
مرا به خويش جذب کن،مرا هم آفتاب کن.
دوباره با تو نشستن
- دوباره آزادي؟
مگر به خواب ببينم،
- شبي بدين شادي
اگر تو باز نگردي،به طفل ساده خواهر
که نام خوب تو را
زنام مادر خود بيشتر صدا زده است
چگونه با چه زباني به او توانم گفت:"که بر نمي گردي"
ونام خوب تو در ذهن کودک معصوم
تصوري ست هميشه،
هميشه بي تصوير،هميشه بي تعبير
دوباره با من باش! پناه خاطره ام
اي دو چشم،روشن باش!(فانوس روشن باش)
من ندانم که کي ام ،من فقط مي دانم
که تويي،شاه بيت غزل زندگي ام...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بارونو دوست دارم هنوز ... چون تو رو یادم میاره
حس میکنم پیش منی ... وقتی که بارون می باره
بارونو دوست دارم هنوز ... بدون چتر و سرپناه
وقتی که حرفای دلم ... جا میگیرن توی یه آه
شونه به شونه می رفتیم ... من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه ... چشمای من و خیابون
***
بارونو دوست داشتی یه روز ... تو خلوت پیاده رو
پرسه ی پاییزی ما ... مرداد داغ دست تو
بارونو دوست داشتی یه روز ... عزیز هم پرسه ي من
بیا دوباره پا به پام ... تو کوچه ها قدم بزن
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بارونام با رقصشون هلهله برپا مي كنن
مي شينن رو پشت بوم چترشونو وا مي كنن
حالا توي كوچه ها صداي ساز بارونه
باد آواره داره تو كوچه آواز مي خونه
بازم اون ابر سياه روی هوا پر مي زنه
نمي ترسم از هوا كه عشق تو چتر منه
عشق تو يه كفتره تو چشم من پر مي زنه
در خونه دلم با خستـــــگي پر مي زنه
بس كه بارون اومده مي لرزه و خيسه تنش
خونه هاي دلمو يـكي يــكي سر مي زنه
اي دو چشمون سياه تو آتيش گردونِ من
اين دوتا شعله ی وحشي چي مي خوان از جون من؟
چی می خوان از جون من؟...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حسن باران اين است كه زميني ست، ولي آسماني شده است
و به امداد زمين مي آيد حسن باران اين است كه مرا ميبرد از خويش به عشق
و مرا بر ميگرداند از عشق به خويش شعر ميخواند در گوش
من آرام آرام هيچ ميداني اين قطره كه بر گونه ي زيباي
تو ريخت از كجا آمده بود؟ از كدام اقيانوس؟ از كجاي عالم؟
و چه راهي پيموده ست در هوا ابر؟ هيچ ميداني
اين قطره كه بر گوشه ي لبخند تو ريخت آه و اندوه كدامين ماهي ست
كه به تور صیاد افتادست؟ اشك لبخند كدامين ماهیست این قطره...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
باران میآید باران مثل چشمهای من خیس خاطره است
راستی اسمان از چه دلگیر است
از یک خاطره بغض آلود
یا ارزویی محال؟!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مي زند باران به شيشه
مثل انگشت فرشته
قطره قطــره
رشته رشتـه
خاطراتم همچو باران
در گذار از کوهساران
حاصل اين بذر کشته
رشته هر بند سرشته
اي دريغ از عمر رفته
سوز و سوداي گذشته
مي زند باران به شيشه
...... مثل انگشت فرشته
........... قطره قطره...... رشته رشته......
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
باز باران بی ترانه
باز باران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم
من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم ، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست
نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست
نمی فهمم
کجای اشک یک بابا
که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد
نمی دانم
نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست
نمی فهمم
یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران ، از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود
نمی دانم
کجــــای این لجـــــن زیباست...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار
باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار
باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار
باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
امشب دوباره دلم گرفته است. گویی ابرهای تیره غم, نوید بخش طوفانی بزرگ است که سیل
آسا خواهد بارید و خانه خشتی دلم را ویران خواهد کرد.
اما مرا ترسی از سیل در دل نیست زیرا خانه دل من جز ویرانه ای ماتم زده و تلی از خاکستر
چیزی نیست.
براستی که ویرانه را چه باک از ویرانی , مشتی خاکستر را چه باک از طوفان و چند تکه سنگ
را چه باک از سیل ...
هوای دلم ابری است , باران خواهد بارید , بارانی شدید و سرد بر پیکر نیمه جان دلم.
ببار ای باران ...
ببار که چتری بر روی دلم نخواهم گرفت
ببار که شاید اندکی از داغ این دل سوخته بکاهی
ببار که ویرانه دل من سقفی ندارد که از قطرات سردت ایمن باشد
ببار که خانه دلم بسی تشنه و ملتهب است
ببار که شاید اندکی غبار غم را از دل تیره ام بزدایی
ببار و سیلی به پا کن و دل مسکین و گوشه نشین مرا با خود ببر ...
ببار ای باران ...
ببار که از بارش تو من شادم
ببار که عطر تو را می طلبم
ببار که شاید پس از بارش تو به یادش رنگین کمانی در دلم برپا شود
ببار و دل عاشق و تب دار مرا اندکی آرامش ببخش
ببار که دلم دلتنگ اوست
ببار که شاید در صدای دلنشین تو طنین صدای او را بشنوم
ببار ای باران . . .
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ترانه ی بارانی(1)
سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای
آهسته می تراود از این غم ترانه ای
باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست
دارم هوای گریه خدایا بهانه ای!
* * * * *
ترانه ی بارانی (2)
باران بهار، برگ پیغام تو بود
یا نامه ای از کبوتر بام تو بود
هر قطره حکایتی شگرف از لب تو
هر دانه ی برف حرفی از نام تو بود
* * * * *
ترانه ی بارانی (3)
باران! باران! دوباره باران! باران!
باران! باران! ستاره باران! باران!
ای کاش تمام شعرها حرف تو بود:
باران! باران! بهار! باران! باران!
* * * * *
ترانه ی بارانی (4)
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک ... چکار با پنجره داشت؟
قیصر امین پور
قصيده واره باران
باران شبيه آبشار آمد
سرشار آمد، سيل وار آمد
آمد شبيه سيل، امّا سبز
بيدلهره، بيدار دار آمد
جَر جَر به جان جويها افتاد
شر شر سراغ كشتزار آمد
با ما قراري داشت هر باره
اين بار امّا بيقرار آمد
ما منتظر بوديم،ها! امّا
اين بار دور از انتظار آمد
در هرم گرماخيز تابستان
يكبار ديگر نوبهار آمد
ديدي دوباره باغچه خنديد
گلدان ببين! از نو به بار آمد
اي خانههاي بيصدا -- آواز
اي كوچههاي خسته يار آمد
اي كوهها -- آنك -- گل خورشيد
اي جادهها -- اينك -- سوار آمد
هان اي كلاغ جنگل خاموش
شادا! كه وقت غار غار آمد
هان اي زمين شادا و شادابا
اي آسمان وقت هوار آمد
هان اي زمين هشدار زيبا شو
آيينهدار -- آيينهدار آمد
آيينهدار عالم بالا
پايين براي كار و بار آمد
حجله بياراي اي عروس خاك
داماد آمد -- وقت كار آمد
بالا نشين امّا فروتن بود
شاهانه -- امّا خاكسار آمد
از آب زنده ميشود هر چيز
آبي زلال و بيغبار آمد
آبي كه شهر تشنه را جان داد
آبي كه با آتش كنار آمد
آبي كه مرده زنده شد با آن
برخاست، بيرون از مزار آمد
آبي زلال از آسمان -- باران
باران كه آمد -- بيشمار آمد
باران كه با سنجاقكانِ سور
باران كه با گنجشك و سار آمد
باران كه موسي كوتقي بيرون
با بويش از كنج حصار آمد
باران كه چون شعر شفيعي بود
در نااميديها -- به كار آمد
شاعر سلامم را پذيرا باش
شاعر سلاما -- سربدار آمد
من سربدارم سربدار شعر
شعري كه شب بياختيار آمد
برگ برنده در كف شعر است
شاعر! بيا وقت قمار آمد
شاعر سلاما سربداران را
شعري بخوان كه شام تار آمد
شامي كه از شعرش نشاني نيست
شامي كه مثل گريه -- زار آمد
شامي كه مثل لشكر تاتار
سركش براي ايلغار آمد
شامي كه با زوزه شغال و گرگ
با عوعوي سگهاي هار آمد
تو شاعري نه شعر شعري تو
شعري كه از پيرار و پار آمد
شعري كه از پيرار و پار امّا
نو بود و نوتر -- نو نوار آمد
شعري كه مثل طبله نقّاش
پرنقش بود و پرنگار آمد
شعري كه از سمت چگور و چنگ
از ناحيه طنبور و تار آمد
شعري كه اصل و نسل ما با اوست
شعري كه با ايل و تبار آمد
با هر كه و هر چه صميمي بود
از هر كجا و هر ديار آمد
شعري بخوان شاعر كه با شعرت
آبي به روي روزگار آمد
آبي به روي روزگار آري
آبي به روي سوزگار آمد
آبي كه رفت و رفت امّا باز
با شعر تو به جويبار آمد
شعري كه چون صبح نشابور است
اي سنگها! فيروزه كار آمد
شعري كه بالا ميكشد جان را
اي قطرهها! گاه بخار آمد
شعر سرودنها و بودنها
اي مرگ! وقت انتحار آمد
شعر شفيعي شعرِ آزاديست
اي قافيه! وقت فرار آمد
شعرت نرفت از خاطرم شاعر
چندانكه ليل آمد، نهار آمد.
امیری اسفندقه
آسمون بغضشو خالی میکنه
آدمو حالی به حالی میکنه
کوچه ها رنگ زمستون میگیرن
شیشه ها بخارو بارون میگیرن
آدما چتراشونو وا می کنن
گریه ابرو تما شا میکنن
نمی خوان مثل درختا تر بشن
از دل قطرها با خبر بشن
نمی خوان بی هوا خیس آب بشن
زیره بارون بمونن خراب بشن
اما تو چترتو بستی کبوتر
زیره بارونا نشستی کبوتر
رفتی و سنگا شکستن بالتو
اومدی هیشکی نپرسید حالتو
بعضی یا دشمنای خونی شدن
بعضی یا غول بیابونی شدن
بعضی یا میگن که بارون کدومه
بوی نم شر شر ناودون کدومه
حالا تو سایه نشینی مث من
خوابای ابری می بینی مث من
چقدر اینجا میخوری خون جگر
کبوتر عصا تو بنداز و بپر
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
باران که می زند دل من لیز می خورد
سمت نگاه تو به پاییز می خورد
حالا فضای غزل ریتمیک می شود
دست قشنگ تو که به این میز می خورد
عمو زنجیر باف...(وزنش درست نیست):
زنجیر به پشتم یک ریز می خورد
عاشق شدیم و کوچه و صبح و قدم زدن
راهی که می رویم به جالیز می خورد
اینجا نشسته ام که برایم دعا کنی
کارت فجیع به شفای مریض می خورد
زنجیر چرخ دلم را بیا ببر
باران که می زند دل تو لیز می خورد
از تمام خشت های خانه پرسیدم ترا
پرسش پنهان من اما نفهمیدم ترا
باد بر شن های بعد از ظهر می کوبید ومن
بر دهان دوره گرد باد کوبیدم ترا
خون من در پنجه هایم پیر شد تبخیر شد
تا خداوندانه از مرمر تراشیدم ترا
آسمان کوچک شد و افتاد پایین و شکست
آسمان اندوه من شد که باریدم ترا
یک نفر فانوس چشمان مر ا پایین کشید
باورت می شد که خوابم برد و نشنیدم ترا
باد بر شن ها زد و گنجشک ها ویران شدند
باد جور ترسناکی بود ترسیدم ترا
مثل خواب نازک گنجشک ها ویران شدم
خواب می دیدم که در باران پرستیدم ترا
باد چرخی زد، اتاقم پرت شد باران گرفت
چشم من روشن! ترادیدم ترا دیدم، تو را
پس از باران
گل از طراوت باران صبحدم لبریز
هوای باغ و بهار از نسیم و نم لبریز
صفای روی تو ای ابر مهربان بهار
که هست دامنت از رشحه کرم لبریز
هزار چلچله در برج صبح می خوانند
هنوز گوش شب از بانگ زیر و بم لبریز
به پای گل چه نشینم دریندیار که هست
روان خلق ز غوغای بیش و کم لبریز
مرا به دشت شقایق مخوان که لبریز است
فضای دهر ز خونابه لبریز
ببین در ایینه روزگار نقش بلا
که شد ز خون سیاووش جام لبریز
چگونه درد شکیبایی اش نیازارد
دلی که هست به هر جا ز درد و غم لبریز
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
داروگ
خشک آمد کشتگاه
در جوار کشت همسایه.
گر چه می گویند: « می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران.»
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟
بر
بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می ترکد
ـــ چون دل یاران که در هجران یاران ـــ
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟
یه شاعر بارون دار از نیما.........
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
باران كه بزند
تازه آسمان ميشود عين اين دل من
بيستاره و مهآلود
آنوقت اين دل بيهمراه
ميخواهد كه بخواند
نمناك، چون نواي باران
ميخواهد كه آواز در آواز باران بيفكند
چندان كه آسمان هم
نداند اين نوا از كدامين برآمده
بهگاه رعد اما
سكوت ميكند اين دل
كه شهرآشوب نميداند
دل تنگ باران
به دنیا می آید کودک
و به حرف های آمده می گرید
دل تنگ کوچه
به شیشه پناه می برد کودک
بازی هایی که نمی بیند
و در غوغای کوچه از یاد می روند
دل تنگ باغ ها
به گلدان پناه می برد مرد
باد هایی که می آیند
و بی حرفی از باران
در اتاق می پیچند
و در لرزش پرده ی بی رنگ
تمام می شوند
دل تنگ باران
تابوتی در برف
گم می شود
بزن باران! که آتش شعله دارد توی آغوشم
همین امشب که دارم دردها را می فراموشم
مدار ِ زندگی بر خطِ استدلال می چرخد
ندارد دل به منطق ربطی و بیهوده می کوشم
رعایت های منطق را کنار ِ عشق بنشانم
زیادی های دل را زیر ِ خط جبر بفروشم
مرا با یک مساوی بایکُتِ مغلوب می خواهی
جناب عقل! من با این تساوی ها نمی جوشم
و تنها نقطه ی عطف من ِ دیوانه در این است:
یکی را با نباید های بسیاری که دارد، دوست می دارم
یکی را با دلِ نرم بی آزاری که دارد، دوست می دارم
دلم تنگ است ای باران...
بدان در لا به لای قطره هایت زندگی را با دلم نوشیده ام امشب...
حریر اسمان را با تمام وسعتش پوشیده ام امشب...
در این شبهای بیتابی...
به بودن در هوای تازه ی بوی نفس های خدا کوشیده ام امشب...
دلم تنگ است ای باران...
دلم تنگ است ای باران...
ببار ای همنشین لحظه های شادی و همدرد غمهای فراوانم...
بدان من هم در این شب زنده داری ها...
زلالم...
قطره ای از جنس بارانم...
دلم تنگ است ای باران...
صدای بارشت موسیقی ازادی از اندوه تنهایی...
بباران پاکی چشمان معصومانه ی خود را...
بر این دنیای بی مقدار هرجایی...
نمیدانم چرا در این ورق ها هم...
فقط باران...
تو با مایی...
دلم تنگ است ای باران...
بباران بر تن مرمر نشانم اشک شوق جاریت را...
خیس خیسم کن...
چکیدن را گواهی بر...
نفسهای نفیسم کن...
دلم تنگ است ای باران...
دلم تنگ است...
ببار اى باران/حتى اگر نميخواهى!/حتى اگر دلت تنگ ست !/ ببار حتى اگر مجالى نيست/ اين همه دل تنگى تو را /کسى يک بار حتى/
از هجوم شرم هنگام باريدنت لمس کند/
ببار/خودخواهى من ست/ اما ببار/ تا بفهمم در اسمان من هنوز رمقى هست براى باريدن!/
ای قطره قطره ات
تکه تکه روح آسمان
باران .....
بر لوح جان من
بازآفرین
راز چهره ات
باران .....
خانه ام ابری است
یکسره روی زمین ابری است با آن
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد می پیچد
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من
آی نی زن که تو رو آواز ره برده ست دور از ره کجایی؟
خانه ام ابری است
اما ابر بارانش گرفته است
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم
من به روی آفتابم
می برم در ساحت دریا نظاره
و همه دنیا خراب و خرد از باران است
و به ره نی زن که دایم می نوازد نی ،در این دنیای ابر اندود
را خود را دارد اندر پیش
نیما
من دراين تاريكي
فكر يك بره روشن هستم
كه بيايد علف خستگي ام را بچرد
من دراين تاريكي
امتداد تر بازوهايم را
زير باراني مي بينم
كه دعاهاي
نخستين بشر را تركرد
من در اين تاريكي
درگشودم به چمنهاي قديم
به طلايي هايي كه به ديوار اساطير تماشا كرديم
من در اين تاريكي
ريشه ها را ديدم
و براي بته نورس مرگ آب را معني كردم
بزرگ بود
و از اهالي امروز بود
و باتمام افق هاي باز نسبت داشت
و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد
صداش به شكل
حزن پريشان واقعيت بود
و پلك هاش مسير نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش
هواي صاف سخاوت را
ورق زد
و مهرباني را
به سمت ما كوچاند به شكل خلوت خود بود
و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را
براي آينه تفسير كرد
و او به شيوه باران پر از طراوت
تكرار بود
و او به سبك درخت
ميان عافيت نور منتشر مي شد
هميشه كودكي باد را صدا مي كرد
هميشه رشته صحبت را
به چفت آب گره مي زد
براي ما يك شب
سجود سبز محبت را
چنان صريح ادا كرد
كه ما به عاطفه سطح خاك دست كشيديم
و مثل يك لهجه يك سطل آب تازه شديم
و بارها ديديم
كه با چه قدر سبد
براي چيدن يك خوشه ي بشارت رفت
ولي نشد
كه روبروي وضوح كبوتران بنشيند
و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد
كه ما ميان پريشاني تلفظ درها
راي خوردن يك سيب
چه قدر تنها مانديم
عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!!
عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود
و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد .......
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شب تهی از مهتاب
شب تهي از اختر
ابر خاكستري بي باران پوشانده
آسمان را يكسر
ابر خاكستري بي باران دلگير است
و سكوت تو پس پرده ي خاكستري سرد كدورت افسوس
سخت دلگيرتر است
شوق بازآمدنم سوي تو هست
اما
تلخي سرد كدورت در تو
پاي پوينده ي راهم بسته
ابر خاكستري بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
واي ، باران
باران ؛
شيشه ي پنجره را باران شست
از دل من اما
چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربي رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
مي پرد مرغ نگاهم تا دور
واي ، باران
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رؤياي فراموشيهاست
خواب را دريابيم
كه در آن دولت خاموشيهاست
من شكوفايي گلهاي اميدم را در رؤياها مي بينم
و ندايي كه به من مي گويد :
”گر چه شب تاريك است
دل قوي دار ، سحر نزديك است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن مي بيند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا مي چيند
آسمانها آبي
پر مرغان صداقت آبي ست
ديده در آينه ي صبح تو را مي بيند
از گريبان تو صبح صادق
مي گشايد پر و بال...
حکایت غمناکی است
گونه های خیس ات ای باران
طراوت ابر
پاکی آسمان
رحمانیت محض
فرزند اقیانوس های بی کران
ای باران
چگونه با هزاران چتر
خشک و تهی دست استاده ای
ای باران
حضور تو
اعجاز یگانه ی عاشقی است
حکایت تو
افسانه ی غم ناک آسمان
حکایت غریبی است
ای باران
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اندمثل آسمانی که امشب می بارد.....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
ماه در پشت ابر پنهان است
نور مهتاب اسير زندان است
ابرها دست به دست هم دادند
حاصلش قطرههاي باران است
آه! يک عدد رعد و برق وحشتناک
چشمهاي ستاره گريان است
آسمان! اندکي ترحُّم کن
اين ترک خورده ها بيابان است
خشم خود را به روي دريا ريز
نفس اين کوير، سوزان است
خاکها را جدا مکن ازهم
سيل، اينجا کمي گرانجان است
آه! اي آسمان من، آرام
من نگاهم کمي پريشان است
در من ابری نهفته است
که به آفتاب می خندد
چترت را فراموش کن
اگر به سوی من می آیی
فراموش کن
اگر از آسمان غمی داری
با من اینجا
آرامش بی کران بارانی است
که از چشمان تو
سال هاست می بارد.
باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد
اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد
هنوز دست هایم
در دست های تو بود
که باران بارید
تو رفتی چتر بیاوری
و من هنوز که هنوز است
روی این نیمکت
منتظرم
که یا باران بند بیاید
یا تو با چتر
یا تو بی چتر
فقط برگردی