شرلوك هلمز يك كارآگاه خصوصي سرشناس در اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20 است كه براي نخستين بار سال 1887 در دنياي نشر و كتاب پا به عرصه گذاشت. او مخلوق نويسنده اسكاتلنديتبار و فيزيكداني به نام سر آرتور كانان دويل است. هلمز شايد بيشتر از كارآگاهاني مانند هركول پوآرو، كارآگاه مگره، يا خانم مارپل، در جهان مشهور شده است. اين كارآگاه لندني كه داراي هوش سرشاري است و به خاطر استفاده مهارتآميز از استدلال پرآوازه شده، قادر است پيچيدهترين پروندههاي دشوار را حل كند.
كانان دويل 4 رمان و 56 داستان كوتاه با محوريت حضور هلمز نوشت. تمام اين داستانها بجز چهارتايشان را، دوست و شرح حالنويس هلمز، يعني دكتر جان.اچ واتسون روايت ميكند. دو تا را خود شرلوك هلمز براي خواننده روايت ميكند و دو تا هم به شيوه راوي سوم شخص نوشته شدهاند. اين ماجراها از 1878 تا سال 1903 طول ميكشند و آخرين پرونده در 1914 رخ ميدهد.
هلمز بسيار آدم نگراني است و همانطور كه واتسون روايت ميكند اصلا حوصله تر و تميز بودن ندارد و اطرافش پر است از كاغذها و يادداشتهاي پروندههاي قديمي و بقاياي آزمايشهاي تجربي و توتونهايي كه روي كفش راحتي ايرانياش ريخته است. دير از خواب بيدار ميشود، اما حتما بايد صبحانه بخورد. او مهارتهاي بدني هم دارد و به خودش مرفين تزريق ميكند. اغلب بسيار خونسرد است و موقعي كه به سرنخي ميرسد برخلاف سستي و بيحالي ظاهرياش ناگهان دچار هيجان و احساسات ميشود. يك هنرپيشه قهار هم هست و در چند قسمت از ماجراها وانمود ميكند كه بيمار است يا مجروح شده. هلمز در ادبيات، فلسفه، اخترشناسي، سياست، شيمي، آناتومي و چندين رشته ديگر سررشته دارد. استاد تغيير قيافه هم هست و از همان داستانهاي ابتدايي از اين حربه استفاده كرد. يك سوءتفاهم جدي در ميان علاقهمندان به شرلوك هلمز اين است كه او و ماجراهايش بنيان ژانر ادبيات پليسي را گذاشتهاند. در واقع شخصيت هلمز و مهارتهاي خارقالعادهاش در يافتن مجرمان و حل كردن پروندههاي لاينحل از دو شخصيت الهام گرفته شدهاند. سي آگوست دو پن و موسيو له كوگ كه ادگار آلن پو و اميل گابريو آنها را خلق كردهاند. هلمز حتي به آنها نيز اشاره كرده است.
شرلوك هلمز بارها و بارها روي صحنه تئاتر و پرده سينما جان گرفته است و گفته ميشود تاكنون 70 هنرپيشه در بيش از 200 فيلم، نقش او را بازي كردهاند. در اين ميان به نامهاي آشنايي مانند مايكل كين (بدون سرنخ، 1988)، پيتر كوشينگ (سريال تلويزيوني شرلوك هلمز؛ 1965 تا 1968)، استوارت گرينجر (سگ باسكرويل، تلويزيوني، 1972)، راجر مور (شرلوك هلمز در نيويورك، تلويزيوني، 1976)، پيتر اوتول (صدايش در كارتون شرلوك هلمز، 1983)، چارلتون هستون (صليب خون، تلويزيوني، 1991) و سرانجام نامآشناترين شرلوك هلمز تاريخ سينما و تلويزيون جرمي برت است كه در 4 سريال تلويزيوني به اين كارآگاه عجيب، جان تازهاي داد. او در سال 1933 به دنيا آمد. نام اصلياش پيتر جرمي ويليام هاگينز است. نكته قابل مكث در نقشهايي كه بازي ميكرد، بيان بسيار دقيق اوست.
شرلوك هلمز بارها و بارها روي صحنه تئاتر و پرده سينما جان گرفته است و گفته ميشود تاكنون 70 هنرپيشه در بيش از 200 فيلم، نقش او را بازي كردهاند
برت با اين نقص مادرزادي به دنيا آمد كه نميتوانست حرف «ر» را به درستي تلفظ كند. در نوجواني تحت تاثير عمل جراحي قرار گرفت تا اين نقص جبران شود. پس از سالها تمرين، برت توانست به شكل رشكبرانگيزي كلمات را تلفظ كند كه اين به يك خصيصه در كارش بدل شد. او طي 40 سال فعاليتش در نقشهاي مختلفي ظاهر شد اما بازي در مجموعه تلويزيوني «گرانادا» در سالهاي 1984 تا 1994 او را به مشهورترين هلمز در تمام دوران بدل كرد.
هرچند گفته ميشود كه او از كليشه شدن ترس داشت، با اين حال در 41 قسمت از اين سريال بازي كرد. يك بار هم در يك نمايش صحنهاي در دهه 1980 در نقش دكتر واتسون و در برابر چارلتون هستون ظاهر شده است. او از اختلال دوقطبي (كه به آن افسردگي و شيدايي ميگويند) رنج ميبرد كه پس از مرگ همسرش در 1985 اين بيماري در او شدت گرفت و در بيمارستان هم بستري شد. از سوي ديگر از دوران كودكي به رماتيسم قلبي مبتلا بود و بشدت سيگار ميكشيد، بهطوريكه بازيگر نقش دكتر واتسون روايت ميكند برت يك روز 60 عدد سيگار سر صحنه فيلمبرداري استفاده كرد. سرانجام برت در 61 سالگي و در 1995 بر اثر سكته قلبي درگذشت. در بزرگداشت او، نيويورك تايمز نوشت: «جرمي برت واقعا خود شرلوك هلمز بود؛ تحليلگري پر هيجان كه در حل مشكلات و مسائل بيرحمانه عمل ميكرد و عبوسانه در پي حل هر معمايي بود».
«ماجراهاي شرلوك هلمز» با تهيهكنندگي تلويزيون انگليسي گرانادا از 1984 تا 1994 مجموعهاي از داستانهاي كانان دويل را اقتباس كرد كه اين عنوان، تنها روي مجموعه اول و دوم گذاشته شد. از ميان داستان اصلي؛ 41 داستان در اين مجموعه استفاده شد و 36 اپيزود يك ساعته و پنج فيلم بلند توليد شد. 4 سريال با بازي برت در نقش هلمز عبارتند: از «ماجراهاي شرلوك هلمز» (1984 تا 1986)؛ بازگشت شرلوك هلمز (1986 تا 1991)، پرونده شرلوك هلمز (1991 تا 1993) و خاطرات شرلوك هلمز(1994).
داستانها و ماجراهاي شرلوك هلمز آنچنان مورد توجه مخاطبان بوده كه بهجز سينما و تلويزيون به عرصههاي ديگر هم راه يافتهاند. مهمترين هنرپيشه تئاتر كه نامش به هلمز گره خورده است ويليام ژيلت است كه از 1899 يعني همان زماني كه داستانهاي هلمز منتشر ميشدند در نمايشي مردمپسند با محوريت شرلوك هلمز بازي كرد كه نويسنده و كارگردان آن هم بود. اين ژيلت بود كه براي پردازش شخصيت هلمز از كلاه شكاري، رداي بيآستين مردانه و يك پيپ بلند استفاده كرد كه بعدها به وجه مشخصه اين كاراكتر بدل شدند. هرچند در طراحيهايي كه از هلمز در مطبوعات منتشر ميشد، سيماي او را با چنين شاخصههايي طراحي ميكردند اما در داستانهاي كانان دويل چنين اشارههايي به پوشش و پيپ هلمز به چشم نميخورد.
اين نكته را نيز بايد افزود اولين فيلمي كه با محور داستانهاي شرلوك هلمز ساخته شد، فيلمي يك حلقهاي و كمتر از يك دقيقه بود كه شركت اديسون در سال 1900 تهيه كرد. در اوايل قرن بيستم و در سالهاي 1908 تا 1913 حدود 13 فيلم يك يا دو حلقهاي با اين مضمون ساخته شد. در 1911 كمپاني بيوگراف مجموعهاي از 11 اثر كميك و با بازي مك سنت بر اين اساس توليد كرد. بين سالهاي 1921 تا 1923، 47 فيلم دو حلقهاي در انگلستان ساخته شد.
در راديو يكي از معروفترين اقتباسها از نمايشنامههاي ويليام ژيلت انجام شد كه اورسن ولز، خالق «همشهري كين» در آن نقش شرلوك هلمز را داشت و در سال 1938 پخش شد. در اوايل دهه 1940 مجموعهاي با نام ماجراهاي تازه شرلوك هلمز در راديو امريكا توليد و پخش شد. جان گليگاد، هنرپيشه سرشناس انگليسي در دهه 1950 به همراه رالف ريچاردسون (در نقش واتسون) در راديو بيبيسي، نقش هلمز را بازي كرد.
يكي از نخستين نسخههاي تلويزيوني هلمز و واتسون را پلدون رينولدز در 1954 تهيه كرد كه رونالد هاورد در نقش هلمز و هاورد ماريون كرافورد در نقش واتسون ظاهر شدند. آوازه هلمز در دهه 1950 به روسها هم رسيد و مجموعهاي از 5 فيلم در استوديوي «لنفيلم» ساخته شد كه واسيلي ليوانف در نقش هلمز ظاهر شد. در ژاپن هيائو ميازاكي يك مجموعه انيميشن بر اساس داستانهاي هلمز ساخت كه حيوانات مختلف، شخصيتهاي آن بودند.
هلمز فارسي!
عنوان اين بخش از نوشتار حاضر، شايد به اين دليل تعجببرانگيز باشد كه بدانيم در سينما و تلويزيون خودمان، براساس داستانهاي آرتور كانان دويل، اقتباس مستقيمي صورت نگرفته است، اما اين بخت را داشتهايم كه يكي از بهترين شرلوك هلمزهاي تاريخ تلويزيون جهان را در تلويزيون خودمان با يكي از بهترين دوبلهها ببينيم. اصولا انگار تمامي اين كارآگاهها، اين بخت را داشتهاند كه صاحب دوبلههاي شاخص باشند: فهيمه راستكار به جاي ميس مارپل، ابوالحسن تهامي به جاي كارآگاه مگره، اكبر مناني به جاي پوارو (كه در مقطعي ايرج رضايي به جاي ديويد ساچت صحبت كرد)، بهرام زند به جاي جرمي برت (كه يك مجموعه نيز با صداي جلال مقامي دوبله شد). در مجموعه نخست ايرج رضايي به جاي واتسون حرف زد و در مجموعه دوم ناصر نظامي به جاي واتسون (كه بازيگر اين نقش نيز تغيير كرده بود).
در اهميت دوبله هر دو نسخه همين قدر بايد گفت كه صداي هلمز در هر كدام، شخصيت جداگانهاي به او دادهاند. صداي مقامي وجهي آدابدان، آرام و تودار به شخصيت هلمز داده است. از سوي ديگر دوبله بهرام زند، هلمز را شخصيتي سودايي، چندگانه، زيرك، مرموز و برونريز معرفي ميكند. همانطوركه در مورد بازي ديويد ساچت نيز صداي مناني و رضايي، هر يك خصوصياتي را به آن شخصيت افزوده يا از آن كاستهاند.
يك هلمز متفاوت
بسياري بازي جرمي برت در نقش هلمز را پردازش يكي از بهترين شخصيتهاي سينمايي دانستهاند كه بسيار باورپذير است. در اين مجال كوتاه، تحليل مختصري از بازي برت احتمالا به دلايل گفته شده (در مورد باورپذيري بازي برت در اين نقش) چيزي خواهد افزود. جرمي برت از همان ابتدا با مساله استفاده هلمز از مرفين و موارد مشابه مخالفت كرد و دليلش هم اين بود كه نوجواناني هستند كه احتمالا مخاطب اين سريال خواهند بود و پرداختن به چنين مسائلي براي آنها بدآموزي خواهد داشت. به اين دليل، چنين چيزي را در «ماجراهاي شرلوك هلمز» كنار گذاشت. شايد در كنار دليلي كه برت اقامه ميكند بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه او يك شرلوك هلمز قدرتمند را «اختراع» كرده كه ضعف در او راه ندارد. استدلالهاي عقلاني هلمز (در بازي برت) وجهي شهودي پيدا كردهاند. اينجا ديگر مساله هوش سرشار هلمز نيست، بلكه پاي يك نوع الهام دروني در كار است. بيقراري در بازي برت (ناگهان روي زمين خم ميشود و گوش را ميخواباند تا صدايي را بشنود يا چيزي را ببويد يا يك تكه بسيار كوچك از يك مدرك را برداشته و به ديگران نشان دهد) يكي از عواملي است كه او را آدمي نشان ميدهد غيرقابل پيشبيني. هلمزي كه برت آن را به تصوير ميكشد دائما از اين شاخه به آن شاخه ميپرد و با اين كارش ما را گمراه ميكند و بازيمان ميدهد و حواسمان را پرت ميكند. او تمام اين كارها را به اين دليل انجام ميدهد كه مخاطب، همذاتپنداري بيشتري با شخصيت هلمز داشته باشد. سادهدلي واتسون كه در اين مجموعه اندكي غليظ شده به پررنگ شدن شخصيت هلمز ياري رسانده است. واتسون بيشتر يك ناظر است كه حضورش در داستان نقش اصلي و تعيينكنندهاي ندارد. او بيشتر همدم هلمز است و نه حتي مكمل او.
جرمي برت، غلو را چاشني بازياش ميكند و همين باعث ميشود كه گهگاه طنزي پنهان در جوهره شخصيت هلمز احساس كنيم. در تمامي طول مجموعههاي مختلف اين سريال (بجز مورد پروفسور مورياتي) تقريبا هيچ كس را نميبينيم كه همسنگ و هماندازه هلمز باشد و شخصيت منفي سريال هم محسوب شود. منفيها در اين سريال، يكسره آدمهايي هستند كه ضريب هوشي بالايي ندارند. هلمز از تمام آنها باهوشتر است. بازي برت اين نقص در شخصيتپردازي سريال را جبران كرده است. اما در مورد پروفسور، موضعگيري سريال تغيير ميكند. اين بار شخصيتي وارد داستان شده كه منفي است و از نظر هوش و استعداد با هلمز هماندازه است. اين بار هلمز واقعا محك سختي ميخورد و سازندگان اين سريال به شكلي هوشمندانه، رويارويي پروفسور مورياتي با هلمز را به پايان مجموعه آوردهاند. حريف هلمز را شكست ميدهد. اگر واقعا كسي پيدا ميشود كه بتواند با هلمز برابري كند؛ در اين صورت پس حقش است كه بر اين آقاي حافظه و هوش غلبه كند. پروفسور چنين آدمي است.
اميرمحمد صادقي
http://www.jamejamdaily.net/papertext.aspx?newsnum=100938105626