... من ديگر اين جا كاري ندارم. مي خواهم بروم.
شاه كه دلش براي داشتن يك رعيت غنج مي زد گفت:
- نرو ، نرو، وزيرت مي كنم!
- وزير چي؟
- وزيرِ... وزير دادگستري!
- آخر اين جا كسي نيست كه محاكمه بشود.
پادشاه گفت: - معلوم نيست. من كه هنوز گشتي دور قلمروم نزدم. خيلي پير شده ام، براي كالسكه جا ندارم، پياده روي هم خسته ام مي كند.
مسافر كوچولو كه خم شده بود تا نگاهي هم به آن طرف اخترك بيندازد گفت: - بَه! من نگاه كرده ام، آن طرف هم ديارالبشري نيست.
پادشاه به اش جواب داد: -خب! پس خودت را محاكمه كن. اين كار مشكل تر هم است. محاكمه كردن خود از محاكمه كردن ديگران خيلي مشكل تر است. اگر توانستي در مورد خودت قضاوت درست بكني معلوم مي شود يك فرزانه ي تمام عياري.
مسافر كوچولو گفت: - من هر جا باشم مي توانم خودم را محاكمه كنم ، چه احتياجي دارم اين جا بمانم؟
پادشاه گفت : - هوم! هوم! فكر مي كنم يك جايي تو اخترك من يك موش پير هست. صدايش را شب ها مي شنوم. مي تواني او را به محاكمه بكشي و گاه گاهي هم به اعدام محكومش كني. در آن صورت زندگي او به عدالت تو بستگي پيدا مي كند. گيرم تو هر دفعه عفوش مي كني تا هميشه زير چاق داشته باشيش. آخر يكي بيشتر نيست كه.
مسافر كوچولو جواب داد: - من از حكم اعدام خوشم نمي آيد. فكر كنم ديگر بايد بروم.
پادشاه گفت: - نه!
اما مسافر كوچولو كه آماده ي عزيمت شده بود و ضمنا هم هيچ دلش نمي خواست كه اسباب ناراحتي سلطان پير بشود گفت:
- اگر اعلي حضرت مايلند اوامرشان دقيقا اجرا بشود مي توانند فرمان خردمندانه اي در مورد من صادر بفرمايند. مثلا مي توانند به بنده فرمان بدهند ظرف يك دقيقه راه بيفتم. تصور مي كنم زمينه هم آماده باشد...
چون پادشاه جوابي ندادمسافر كوچولو اول دودل ماند اما بعد آهي كشيد و به راه افتاد. آن وقت پادشاه با شتاب فرياد زد: - سفير خودم كردمت!
حالت بسيار شكوهمندي داشت...
مسافر كوچولو همان طور كه مي رفت تو دلش مي گفت: - اين آدم بزرگ ها راستي راستي چقدر عجيبند!
...
مسافر كوچولو- آنتوان دو سنت تگزوپه ري- ترجمه: احمد شاملو