صاحب شاهنامه = ايران و فردوسي
بزرگي و شان انسان در بزرگي و شان روياهايش.در عظمت عشقش.در والايي ارزشهايش و در شادي و سرور تقسيم شده اش نهفته است.بزرگي انسان در بزرگي افكارش در ارزش تجسم يافته اش.در چشمه ها يي كه روحش از آن سيراب مي شود و در بينشي كه بدان دست يافته نهفته است.بزرگي انسان در بزرگي و شان حقيقي كه بر لبان جاري مي شود.در ياري و مساعدتي كه بذل مي كند و در مقصدي كه مي جويد و در چگونه زيستن تهفته است.خلاقيت فردوسي در اين شاهكار بي نظير رئاليستي است .استار يكف(خاور شناس) معتقد بود در شاهنامه آرمان مبارزه ازلي و ابدي دو اصل بدوي خير و شر با صراحت كامل بيان شده به طوري كه در اولين داستانهاي قسمت اساطيري اين مبارزه.نبرد مستقيم با لشكريان اهريمن است.كه خود اهريمن در تهيه زمينه و جريان وقايع مستقيما نقش داردوام در جايي ديگر در زمان جمشيد اهريمن بر ضد كشور نيكي يعني ايران.ضحاك دست نشانده خود را به عنوان مبارز اصلي پيش مي آورد و همچنين در توطئه سلم و تور بر ضد ايرج هم دست اهريمن در كار است و او محرك اصلي است.سپس در بسط وقايع قسمت پهلواني مبارزه نيكي و بدي در مبارزه ايران و توران تظاهر مي كند و قطعيت مي يابد.توران در شاهنامه در واقع منطقه نفوذ اهريمن بوده و تورانيان مخالفان سياسي و دشمنان ابدي ايرانيان بودند و فردوسي با ظرافت و واقع بيني امكان آشتي بين ايرانيان و تورانيان را نشان مي دهد.خرد در آئين زرتشت مقام بس والائي دارد.زيرا خرد مي تواند از آدمي در برابر بديها محفوظ نگه دارد.(نكته جالبي كه بدان در اين مسير برخوردم واژه عقل بود.عقل كه كلمه اي عربي بوده در فارسي معادلي همچون خرد دارد.عقل از عقال مشتق شده و عقال نيز ريسماني است كه به پاي شتر مي بستند تا در بيابان گم نشود.)ستايش خرد را در شاهنامه به روشني قابل لمس است.در زرتشتي يكي از صفات اصلي اهورا مزدا خرد بوده و فردوسي نيز در ابتدا شاهنامه خداوند را با صفات جان و خرد ستايش مي كند و اين مي تواند نماينگر نفوذ انديشه زرتشتي باشد.موضوع ديگر انديشه نيك در تعاليم زرتشتي است كه در شاهنامه به آن پرداخته شده است.مثال:1-هر آنكس كه انديشه بد كند&به فرجام بد.با تن خود كند.2-به دل نيز انديشه بد ندار&بد انديش را بد بود روزگار).مو ضوع ديگر راستي است.كه بازهم از نقاط برجسته تعاليم زرتشتي است.مثال:1-به گيتي به از راستي پيشه نيست&ز كژي بدتر هيچ انديشه اي نيست.2-ز نيرو بود مرد را راستي&ز كژي دروغ زايد و كاستي). از جمله نکات مشترک ديگري که اثر پذيري شاهنامه از تعاليم زرتشتي را به وضوح نشان مي دهد.پرداختن مستقيم و وسيع به صفاتي همچون نيکو کاري-دهش و بخشش-کار و کوششو آزادي اراده اشاره کرد.شاهنامه تبارنامه ملت کهن ماست که در هرم جگر سوز ايام همواره همچون سروي سايه فکن.خستگان و مشتاقان ايران زمين را به خنکاي خويش فرا خوانده است.شاهنامه حافظ راستين سنن ملي و شناسنامه قوم ايراني است.شايد به جرات بتوان گفت اين اثر مهمترين پلي است بين ما و فرهنگ آباء و اجدادي ما که در طوفان حوادث تاريخي نابود شده است.داستان رستم و سهراب استوار بر مفهموم ((اندازه)) است..ايده اندازه(هماهنگي) جزء ظريفترين موضوعاتي است که در شاهنامه بدان پرداخته شده است.اين ايده پيدايش مرکز قدرت و تصميم گيري و ارگان منحصر به فرد انديشيدن را از عمل باز مي داشت..به زبان ساده تر اين ايده بر ضد قدرت است.از اين رو بود که قدرتمندان از همان آغاز بر ضد فرهنگ ايران برخاستند.در فرهنگ ايراني به همين علت خدايان در هماهنگي با هم مي آفريدند.و انسان مرکب از چهار نيروي هماهنگ است.(نريوسنگ =همبغي =آتشي که در ناف پادشاه جاي دارد =تجلي هماهنگي آفرينش در انسان =عدم جدايي و تفکيک پذيري خدا و انسان و تجلي او در انسان).ردپاي اين همکاري خدايان در آفرينش در بند هشن(بنياد و آفرينش=نام متني کهن که از 46 بخش تشکيل شده بود و به زبان پهلوي بوده و در زمينه اساطير و دين و دانش و فرهنگ ايراني مي باشد.) باقي مانده.(البته لازم به ذکر است که با ظهور زرتشتي اين اعتقاد کمرنگ شده و کم کم رو به نابودي حرکت کرد. در واقع زرتشت به شکلي اولين کسي بود که يکتا پرستي را در ايران باب کرد.) در گاتاها(گاثاها =نام کهن ترين بخش اوستا) نيز اهورا مزدا هميشه با همکاري و هم انديشي کار مي کند.در بند هشن اهورا مزدا با امشاسپندان(مهمترين گروه مينويان =نزديکترين همکاري کننده در آفرينش با اهورا مزدا) جهان را مي آفريند.اين ايده هماهنگي مرکزيت قدرت و خواست را در يک شخص و حتي آفريدگار را رد مي کند.بدينسان بر ضد انديشه :واسطه-رسول-پيامبر و برگزيدگي ماورائي است.و ضمنا اما مت و خليفه و ولايت را نفي مي کند.حال چگونه سازمان بندي ارتشي در ايران حاکميت را در ايران غصب کرد نياز به بررسي جداگانه اي دارد.به دلايل فوق که نمايانگر انديشه سنتي ايرانيان است.فرهنگ سياسي ايران هميشه يک فرهنگ ضد قدرت و طبعا ضد شاهي باقي مانده.و لازم است که اين ايده بنيادي فرهنگ ايراني را که اندازه و هماهنگي باشد خوب شناخت.لازم به ذکر است که مفهموم کمال در اديان ابراهيمي در تضاد با مفهموم اندازه در فرهنگ ايرانيست.کمال در اديان ابراهيمي بي اندازگي علم و قدرت است و حال اينکه در فرهنگ ايراني چيزي کامل است که هماهنگ باشد.
موضوع و شمار ابيات شاهنامه
خشى از شاهنامه افسانهها و داستانهاى کهنى است که از زمانهاى بسيار قديم سينهبهسينه از گذشتگان به آيندگان رسيده بوده، و طبعاً در بازگفتنها به مرور شاخ و برگ پيدا کرده بوده است. بخشى ديگر از اين افسانهها، سرگذشت نياکان ايرانيان را که مربوط به زمانهاى پيش از تاريخ است دربر دارد و به زمانهاى بسيار دورى باز مىگردد که نياکان ايرانيان و هنديان با هم در يکجا زندگى مىکردهاند. دليل اين سخن آن است که برخى از اين افسانهها، در آثار بسيار کهن هندى هم ديده مىشود. نام شخصيتهائى چون جمشيد، فريدون، کاووس و کيخسرو، هم در نوشتههاى کهن ايرانى يعنى کتاب اوستا و هم در نوشتههاى کهن هندى يعنى ريگودا، آمده است. بخشى ديگر از شاهنامه روايتهاى تاريخى است. برخى از اين روايتها بيشتر و برخى کمتر با افسانهها درهم آميخته است. اما فردوسى مانند ديگر ايرانيان آن دوره و دورههاى پيش و پس، در درستى آنها ترديد نداشته، چنانکه خود مىگويد:
تو اين را دروغ و فسانه مدان
به يکسان روش در زمانه مدان
و پارهاى کارهاى خارقالعاده را نيز گويا رمز، و به تعبير امروز ”سمبُل“ مىدانسته است:
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز و معنى برد
معروف آن است که شاهنامه شصتهزار بيت است. خود فردوسى هم همين را گفته است و دوبار کلمهٔ ”بيوَر“ را که به معنى دههزار است در شمارش بيتهاى شاهنامه بهکار برده است:
بود بيت ششبار بيور هزار
سخنهاى شايستهٔ غمگسار
بدو ماندم اين نامه را يادگار
به شش بيور ابياتش آمد شمار(۱)
(۱). شعرهائى که در اين مبحث آمده، از کتاب ”فردوسى و شاهنامهٔ او“ به اهتمام يغمائى نقل شده است.
با اين همه يقين است که عدد شصتهزار با مسامحه و مبالغه گفته شده، چنانکه نُلدکه خاورشناس آلمانى نشان داده از چهل نسخهٔ خطى شاهنامه، که او شمارهٔ ابيات آنها را معلوم کرده، اغلب آنها ميان چهلوهشت هزار تا پنجاهودو هزار بيت دارد. چند نسخهٔ قريب پنجاهوپنج هزار، دو نسخه نزديک به شصت هزار و يک نسخه بيش از شصت و يک هزار بيت دارد، ولى اين نسخهها که عدهٔ ابيات آنها زيادتر است اشعار الحاقى بسيارى دارند، و يقين است که اين شعرهاى الحاقى از فردوسى نيست. ( فردوسى و شاهنامهٔ او، ص ۲۵۹.)
در داستان رستم و سهراب نسخهٔ اساس ما نسخهٔ مصحّح دانشمند و پژوهندهٔ تيزبين و پُرمايهٔ شادروان استاد مجتبى مينوى است. نسخهٔ مزبور، نخستين بخشى بود از شاهنامه که بنياد شاهنامه انتشار دادو يکى از جنجالىترين کارهائى است که دربارهٔ شاهنامه انجام گرفته. پس از انتشار اين نسخه مقالههاى متعددي، که از آن جمله مىتوان به مقالههاى پُرارزش پرويز ناتل خانلري، محمدعلى اسلامى ندوشن، فتحالله مجتبائى و جلال خالقى مطلق اشاره کرد (نک کتابنامه)، در نقد و بررسى آن در مجلات انتشار يافت و نيز مباحثاتى در جلسههاى کنگرههاى ايرانشناسى انجام گرفت. چه کار مينوى و چه مقالات مزبور مىتوانند از الگوهائى بهشمار مىروند که زمينهٔ شاهنامهشناسى را در آينده طراحى مىکنند، و بهراستى بايد گفت که تصحيحات مينوى در مواردى نمونهٔ دقت کامل در تصحيح انتقادى يک متن کهن و بيانگر هوشيارى و نکتهيابى آن پژوهندهٔ فقيد است. از براى نمونه مىتوان بيتهاى زير را مثال آورد:
به بازى بگويند همسال من به ابر اندر آمد چنين يال من
اين بيت، در همهٔ نسخهها چنين است که معنى درستى ندارد. مينوى با خواندن ”بگويند“ بهصورت ”به کوىاند“ اصالت گفتار فردوسى را آشکار ساخته و ابهام را برطرف کرده، به بيت معنى و اعتبار بخشيده است.
و نيز بيت ۱۴۲:
سخن بين درازى چه بايد کشيد
هِزَبر نر آمد ز گوهر پديد
که مصراع دوم آن در نسخهها بهصورتهاى گوناگون آمده، از جمله:
هنر برتر آمد ز گوهر پديد
هنر برتر از گوهر آمد پديد
هنر برتر از گوهر ناپديد